رحلت علامه حسنزادهآملی(ره) حقیقتا مصیبت عظمایی است. من میبینم درباره رحلت ایشان میگویند علامه حسنزاده آسمانی شد، ملکوتی شد یا از قید حیات رفت. این تعابیر برای ایشان صحیح نیست، ایشان آسمانی بود، ملکوتی بود، این حیات بود که در قید ایشان بود، ایشان سالیان سال بود از قید حیات آزاد شده بود. مشی و روش ایشان، سلوک به سمت قله توحید بود، آن هم سلوکی که کاملا مبتنی بر شریعت و احکام الهیه بود. علامه حسنزادهآملی، سالیان بسیار ریاضت کشیده بود و چه کشیده بود! یک بار ایشان به من گفت فلانی، همین جیکجیکهایی هم که میکنم (این تعبیر خودشان بود، منظورشان حرفهایی بود که در جلسات درس و موعظه درباره عرفان و سلوک میزدند)، همگی اثر آن اربعینهایی است که داشتهام. گاهی سالکی یک اربعین ریاضت میکشد، گاهی ۲ اربعین، گاهی ۳ اربعین، ولی علامه حسنزادهآملی اربعین در اربعین ریاضت کشیده بود، این را هم میگفت که بالاترین ریاضت، همین دینداری است، همین انجام واجبات و ترک محرمات است؛ حلال خوردن، حلال گفتن، حلال نگاه کردن، اینها بالاترین ریاضت است. ایشان در ادامه میفرمود: اگر یک انباری باشد که گنجایش زمین را داشته باشد، همه این انبار ارزن باشد، بعد به پرندهای بگویند دانه دانه این ارزنها را جا به جا کن، و او این کار را بکند، انبار که خالی شد دوباره آن را پر کنند، نه یکبار، نه ۲ بار، بلکه 40 بار، میفرمود شما باید اینقدر در راه خدا زحمت بکشید تا به شما نگاهی کنند، اما آن نگاه خیلی میارزد و ارزشش را دارد. بعد هم این مصرع را چاشنی این سخن میکرد: گَرد گله توتیای چشم گرگ. ایشان این مصرع را گفت اما بیت کاملش این است: رنج راحت دان، چو شد مطلب بزرگ / گرد گله، توتیای چشم گرگ. این بیت از جناب شیخ بهایی است در بیان این مطلب که اگر مقصود بزرگ است، همت هم باید بلند باشد. این مسیری بود که علامه حسنزادهآملی رفته بود و به نهایت و قصوای این مقصد رسیده بود. فقر خودش را در برابر کبریایی خداوند متعال ادراک کرده و مصداق این حدیث شده بود که «من عرف نفسه فقد عرف ربه»؛ هر کس خودش را بشناسد، خدا را میشناسد.
یکبار در محضر ایشان بودم، از ایشان پرسیدم معنای این حدیث چیست؟ محققان و عارفان چندین و چند وجه در معنای این حدیث گفتهاند، نظر شما چیست؟ ایشان گفتند: من کاری به این وجوهی که گفتهاند ندارم، آنچه هست این است که همه ماسویالله فقیر است، فقر محض است، عین نداری است، هر کس این را ادراک کند، وجدان کند، خدا را شناخته است.
علامه حسن حسنزادهآملی با آنکه جامع معقول و منقول بود لکن آن چیزی که حضرت استاد بسیار به آن اهمیت میداد و آن را غایت تمام علوم حتی علم الهی میدانست، معرفت نفس بود. در روایت شریفه وارد شده است که «مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه؛ کسی که خود را بشناسد، تحقیقا پروردگارش را میشناسد». هر کس که به خودشناسی و معرفت نفس رسید خداوند متعال را میشناسد و به تبع آن هستی را میشناسد و به تبع آن خلق و انسانها را میشناسد. در یک جمله میتوان گفت جوهر معرفتشناسی و هستیشناسی، خودشناسی است. حضرت استاد پیوسته این آیه شریفه سوره نوح را تلاوت میفرمود: «وَقَدْ خَلَقَکُمْ أَطْوَارًا؛ او شما را طور طور آفرید». اطوار جمع طور است به این معنا که خداوند شما را درجه درجه و پلهپله آفرید. انسان مراتب و درجات درونی دارد که باید این مراتب نفس و مراتب وجودی را طی کند. به تعبیر مولای رومی:
«نردبان هاییست پنهان در جهان
پایه پایه تا عنان آسمان
هر گره را نردبانی دیگرست
هر روش را آسمانی دیگرست»
قرآن کریم میفرماید: « اقْرَأْ کِتَابَکَ کَفَى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیبًا؛ کتابت را بخوان، کافی است که امروز، خود حسابگر خویش باشی!»
خواندن کتاب نفس مخصوص روز قیامت نیست بلکه انسان باید در همین دنیا کتاب نفس خود را بخواند. الف و لام در «الیوم»، الف و لام عهد است یعنی ای انسان! تو از همین لحظه تا قیام قیامت پیوسته باید کتاب نفس وجودی خودت را مورد مطالعه و مداقه قرار دهی.
مغربی میگوید:
«مرا به هیچ کتابی مکن حواله دگر
که من حقیقت خود را کتاب میبینم»
حضرت استاد معتقد بودند انسان فهرستی از تمام حقایق عالم ملک و ملکوت است و حقیقت آدمی نسخهنامه الهی و خداوندی است. رمز و راز سرافرازی و برجستگی حضرت استاد حسنزاده در حوزه علوم، چه علوم نظری و چه حکمت عملی این بود که ایشان به قله معرفت نفس رسیده بود. ما در آثار و تالیفات و هم در وجود و سیره عملی او این نسخهنامه الهی و این آیینه جمال شاهی را نظارهگر بودیم. یک از توصیههای موکدی که استاد حسنزادهآملی میکردند این بود که همه اعمال و رفتارهای انسان مقرون به معرفت باشد؛ آن کسی که کار او کشاورزی است و یک بذر را با معرفت انجام میدهد به خدا میرسد ولی بندهای که علوم عقلی و نقلی را بدون این منظور فرا میگیرم به خدا نمیرسم و این علم حجاب راه من میشود. استاد حسنزاده خیلی بر این نکته تاکید داشت و میفرمود علم برای علم نیست، بلکه علم برای این است که انسان به فقر و ناداری ذاتی خودش پی ببرد. کسانی که در حوزه عرفان و علوم انسانی تحصیل میکنند باید روزبهروز به فقرشان در برابر ذات احدیت بیشتر واقف شوند. معنای حدیث نبوی «الفقر فخری» به این معنا نیست که انسان بیچیز و گدا باشد، بلکه به این معناست که نیازمندی انسان به خدا روزبهروز افزون شود تا جایی که به قول مولوی:
«ما که باشیم ای تو ما را جان جان
تا که ما باشیم با تو در میان
هم بگو تو هم تو بشنو هم تو باش
ما همه لاشیم با چندین تراش»
حضرت استاد حسنزاده مصداق تام و تمام اظهار فقر و فاقه در برابر ذات پروردگار متعال بود و این حالت به تمامه در اعمال و گفتار ایشان مشهود بود.
***
راه خورشیدی
زندگی علامه حسنزادهآملی به خودی خود، یکی از آیات و تجلیگاههای ظهور جمال و علم و قدرت الهی است، از این رو گذری بر این زندگی پربرکت و کلام طیبهای که از شجره طیبه وجود علامه حسنزادهآملی صادر شد، به اذن الهی انسانساز و سالکساز است، به همین منظور نگاهی اجمالی خواهیم داشت بر گوشهای از سیره و کلام این عالم ربانی و عارف توحیدی.
* مهربان چون رسول خدا
وظیفه هر مسلمانی است که هر روز خود را شبیهتر به دردانه خدا، محمد رسولالله صلیالله علیه و آله و سلم کند، چرا که این فرمان خداست. در حدیثی نقل شده است پیامبر خدا فرمود: «آیا شما را از شبیهترینتان به خودم با خبر نسازم؟ گفتند: آری ای رسول خدا! فرمودند: هر کس خوشاخلاقتر، نرمخوتر، به خویشانش نیکوکارتر، نسبت به برادران دینیاش دوستدارتر، بر حق شکیباتر، خشم را فروخورندهتر و با گذشتتر و در خرسندی و خشم با انصافتر باشد». همینها دستورات سلوکی است و امثال علامه حسنزادهآملی با اطاعت از این دستورات به مقامات بالای عرفانی رسیدهاند، این در حالی است که ما فکر میکنیم دستورات سلوکی یکسری حرفهای عجیب و غریب است که با هزار پیچ و خم باید به آنان عمل کرد.
فرزند علامه حسنزاده درباره رفتار حضرت علامه با فرزندان و خانواده میگوید: «پدر یک دفتر جیبی کوچک داشتند که هنوز باید در میان وسایل شخصیشان باشد، آن را خیلی منظم خطکشی کرده و مواردی را در آن نام برده بودند. از جمله نماز، روزه، برخورد با مردم، برخورد با فرزندان و خانواده، برخورد با شاگردان و... هر روز برای هر کدام از این موارد به خودشان نمره میدادند. یک بار که دفترچه ایشان را نگاه میکردم، دیدم یکی از مواردی که نمره آن بالا بود، رفتار با فرزندان و خانواده بود. نهایت احترام را نسبت به مادرمان داشتند، سر سفره هیچگاه از ایشان نشنیدم به مادر بگویند این غذا چیست که درست کردهای و اعتراض کنند. مادر هر چه سر سفره میگذاشت، میخوردند و تشکر میکردند و میگفتند این کارها، وظیفه شما نیست، لطف شماست».
علامه حسنزادهآملی آنقدر به همسر خود علاقه داشتند که ایشان را در یکی از اتاقهای خانه خود دفن کردند، نه در قبرستان عمومی شهر و نام این اتاق را «بیتالرحمه» یعنی «خانه مهرورزی» گذاشتند.
* نصف مال من و نصف مال تو
(راوی: علامه حسنزادهآملی) استاد ما مرحوم علامه ابوالحسن شعرانی دچار فقر شدیدی بودند. به رغم همه آن تخصص و علم و معرفت که داشتند، دچار فقر عجیبی بودند.
منِ شاگرد و فرزند ایشان که گاهی اوقات تبلیغ میرفتم، آنچه را که به من داده بودند، در محضر ایشان میگذاشتم و میگفتم: من آنچه دارم مال شماست، هر چه میخواهید بردارید! ایشان به خاطر آن فقری که داشتند، بزرگواری میکردند و بر من منت میگذاشتند و آنچه بود، تقسیم میکردند و میگفتند: نصف، مال تو و نصف، مال من!
* ما ملای مهذب میخواهیم نه درویش و قلندر!
(راوی: آیتالله حسن رمضانی) در نخستین جلسه حضور در محضر علامه حسنزادهآملی، ایشان از من پرسیدند: شما در علوم و معارف عقلی چه خواندهاید؟ گفتم: بدایهالحکمه، نهایهالحکمه و مقداری از منظومه را خواندهام. ایشان فرمودند: آقاجان! شما که چیزی نخواندهاید، شما باید درس بخوانید. گفتم: چشم درس را میخوانم ولی الان من بیشتر در پی نکتههای اخلاقی و درسهای روحانی و معنوی هستم تا درسهای رسمی و معمولی. فرمودند: نمیشود آقاجان! ما میخواهیم ملای مهذب تربیت کنیم، نه درویش و قلندر!
* شما هر دو مال من هستید!
فرزند علامه حسنزاده خاطرهای را برای نخستینبار از ایشان نقل کرد و گفت: در مسیر تردد پدرم از منطقه لاریجان به آب اسک که در قدیم ماشین کمتر بوده و ایشان بیشتر با اسب یا قاطر طی طریق میکردند، روزی ۲ نفر که بر سر مالکیت یک زمین با هم اختلاف داشتند، علامه را میبینند و میگویند موضوع را به ایشان ارجاع میدهیم تا علامه حکم کنند.
آنها موضوع را طرح کردند و اسناد را نشان دادند. علامه بعد از شنیدن سخنان آنها روی زمین نشست و گوش خود را روی خاک گذاشت؛ گویی که دارد صدای زمین را میشنود!
بعد سر بلند کرد و به آن ۲ نفر گفت این زمین میگوید من برای هیچیک از شما نیستم، بلکه شما ۲ نفر مال من هستید!
آن دو مستأصل، از علامه راه چاره خواستند که ایشان میگوید: در این زمین مسجدی بسازید که ثواب آن به پدرانتان برسد و آن دو چنین میکنند و الان در آن زمین، مسجدی بنا شده است.
* اگر اینها آدم هستند، ما که هستیم؟!
(راوی: علامه حسنزادهآملی) گهگاه استاد ما آیتالله میرزا مهدی الهیقمشهای- مترجم و مفسر معروف قرآن- سفر میکردند و به قم میآمدند و ما میزبانشان بودیم.
شبها آه و ناله ایشان شنیدنی بود. برایشان فرق نمیکردند سفر باشند، حضر باشند، کسی باشد، کسی نباشد، یک ساعت کوچکی همراهشان بود، آن را کوک میکردند، سر موقع بیدار میشدند و شروع به مناجات میکردند.
شاعر هم که بودند، از اشعار خودشان، از دعاها، از مناجاتهای معصومین تلفیق میکردند و میخواندند، و حالا گریه نکن، کی گریه بکن!
علامه حسنزادهآملی میفرمودند:
یک شب که ایشان میهمان ما بودند، یک آقایی هم میهمان ما بود. ما که چنین حالتهایی را از جناب آقای قمشهای بارها دیده و شنیده بودیم، برایمان عادی بود اما برای میهمان ما تازگی داشت.
صبح که صبحانه را آماده کرده و نشسته بودیم، این میهمان گفت:
اگر اینها آدمند، ما که هستیم؟!
اگر اینها بنده خدایند، ما که هستیم؟!
این برنامه هر شب آقای الهی قمشهای بود!
توبیخ علامه از سوی آیتالله قاضی!
(راوی: علامه حسنزادهآملی)
بنده در گذشته به مدت 25 سال در ایام تعطیلات حوزه تهران و قم، به شهرمان آمل میرفتم و روزی چند درس و بحث برای آقایان و سروران خودم داشتم که جلسات پربرکتی بود.
چندی قبل مرحوم آقای الهی مریض شده و در بیمارستان نکویی قم بستری شده بودند، من هم در خدمتشان بودم.
ایشان پس از بهبودی، چند روزی قبل از عزیمت من به آمل به شهر تبریز رفتند. در آمل در مسجد سبزه میدان مشغول درس و بحث و اقامه نماز شدم.
روز دوم پس از نماز به منزل آمدم. پس از ناهار آماده استراحت شدم ولی بچهها با سروصدا و بازی نگذاشتند استراحت کنم، من که خسته بودم با بچهها و مادرشان دعوا کردم، در حالی که نباید دعوا میکردم، بالاخره در محیط خانواده پدر باید با عطوفت رفتار کند.
پس از لحظاتی ناراحت شدم، به حدی که اشکم جاری شد. از خانه بیرون رفتم و مقداری میوه و شیرینی برای بچهها خریدم تا شاید دلشان را به دست آورم و از ناراحتیم کاسته شود.
جناب رسولالله صلیالله علیه و آله و سلم فرمود: دلی را نشکن که اگر شکسته شد، قابل التیام نیست، چنانچه اگر ظرف سنگینی شکست، با لحیم اصلاح نمیشود.
زمین و آسمان بر من تنگ شد و احساس کردم نمیتوانم در آمل بمانم. از آمل بیرون آمده، به قصد عزیمت به تبریز و محضر آقا سیدمحمدحسن الهی به تهران آمدم. پاسی از شب گذشته بود، به خیابان باب همایون رفته و پس از تهیه بلیت عازم تبریز شدم.
هنگام اذان صبح به تبریز رسیدم و به مدرسه طالبیه رفتم. پس از خواندن نماز صبر کردم تا مقداری از روز بگذرد.
آنگاه پس از پرس و جو به منزل آقای الهی رفتم.
وقتی در زدم خانمی پشت در آمد. خودم را معرفی کردم و پرسیدم: آقا تشریف دارند؟ پس از چند لحظه آقا خودشان آمدند و پس از خوشامدگویی مرا به منزل بردند.
پس از لحظاتی احوالپرسی اظهار داشتند: من نمیدانستم شما قم هستید یا آمل، لذا میخواستم نامهای به اخوی (علامه طباطبایی) بنویسم تا نامه را به شما برسانند.
با تعجب عرض کردم: آقا! چه اتفاقی افتاده که میخواستید مرا در جریان بگذارید؟
فرمودند: من خدمت آقای قاضی مشرف شدم و سفارش شما را به ایشان کردم ولی حاجآقای آملی! (استاد خیلی مؤدب بودند و مرا حاجآقای آملی خطاب میکردند) ایشان از شما راضی نبودند.
با شنیدن این جمله تا لاله گوش سرخ شدم، عرض کردم: آقا چطور؟ چرا راضی نبودند؟
فرمودند: ایشان به من گفتند آقای آملی چطور هوس این را دارد در حالی که با عائلهاش اینطور رفتار میکند؟
بعد فرمود: حاجآقای آملی! داستان رفتار با عائله چیست؟
زبانم بند آمد و اشکم جاری شد و بالاخره به ایشان ماجرا را عرض کردم.
فرمود: آقا! چرا؟ اینها امانت خدا در دست ما هستند.
به قم بازگشتم و کل ماجرا را نیز خدمت آقای علامه طباطبایی عزیز عرض کردم و ایشان هم تعجب کرد و پس از سکوت زیادی فرمود: «آقای قاضی بزرگمردی است».
***
زندگینامه
روایت یک عمر خداجویی
علامه حسنزادهآملی 21 بهمن سال 1307 هجری شمسی در روستای ایرای لاریجان آمل متولد شدند و در حجر کفالت و تحت مراقبت پدر و مادری الهی، بزرگوار و اهل یقین، تربیت و پرورش یافتند.
استاد حسنزاده مىفرمایند: در عنفوان جوانى و آغاز درس زندگانى که در مسجد جامع آمل سرگرم به صرف ایام در اسم و فعل و حرف بودم و محو در فرا گرفتن صرف و نحو، در سحرخیزى و تهجد عزمى راسخ و ارادتى ثابت داشتم؛ در رؤیاى مبارک سحرى به ارض اقدس رضوى تشرف حاصل کردم و به زیارت جمال دلآراى ولىالله اعظم ثامن الحجج على بن موسىالرضا علیه و على آبائه و ابنائه آلاف التحیه و الثنا نایل شدم.
در آن لیله مبارکه قبل از آنکه به حضور باهرالنور امام علیهالسلام مشرف شوم، مرا به مسجدى بردند که در آن مزار حبیبى از احبّاءالله بود و به من فرمودند در کنار این تربت ۲ رکعت نماز حاجت بخوان و حاجت بخواه که برآورده است. من از روى عشق و علاقه مفرطى که به علم داشتم، نماز خواندم و از خداوند سبحان علم خواستم.
سپس به پیشگاه والاى امام هشتم سلطان دین رضا- روحى لتربته الفداء، و خاک درش تاج سرم- رسیدم و عرض ادب کردم. بدون اینکه سخنى بگویم، امام که آگاه به سرّ من بود و اشتیاق و التهاب و تشنگى مرا براى تحصیل آب حیات علم مىدانست، فرمود نزدیک بیا، نزدیک رفتم و چشم به روى امام گشودم دیدم با دهانش آب دهانش را جمع کرد و بر لب آورد و به من اشارت فرمود که بنوش، امام خم شد و من زبانم را درآوردم و با تمام حرص و ولع که خواستم لبهاى امام را بخورم، از کوثر دهانش آن آب حیات را نوشیدم و در همان حال به قلبم خطور کرد که امیرالمؤمنین على علیهالسلام فرمود: پیغمبر اکرم(ص) آب دهانش را به لبش آورد و من آن را بخوردم که هزار در علم و از هر درى هزار در دیگرى به روى من گشوده شد. پس از آن امام علیهالسلام طىالارض را عملا به من بنمود، که از آن خواب نوشین شیرین که از هزاران سال بیدارى من بهتر بود به در آمدم، به آن نوید سحرگاهى امیدوارم که روزى به گفتار حافظ شیرین سخن به ترنم آیم که:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند/ وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحرى بود و چه فرخنده شبى/ آن شب قدر که این تازه براتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب/ مستحق بودم و اینها برکاتم دادند
* مهاجرت به تهران
پس از آن در شهریور 1329 هجری شمسی به تهران آمدند و چند سالی در مدرسه مبارک حاج ابوالفتح (رحمهالله علیه) به سر بردند و باقی کتب شرح لمعه از عام و خاص قوانین تا آخر جلدین آن را در محضر شریف مرحوم آیتالله آقا سید احمد لواسانی (رضوانالله تعالی علیه) درس خواندند. در محضر علامه شعرانی و بعد از آن چندین سال در مدرسه مبارک مروی به سر بردند و به ارشاد جناب آیتالله حاج شیخ محمد تقی آملی (قدس سره) به محضر مبارک علامه حاج میرزا ابوالحسن شعرانی طهرانی (اعلیالله مقامه) رسیدند و آن بزرگوار چون پدری مهربان، سالیانی دراز در کنف عنایتش، خویش را به تربیت و تعلیم ایشان مصروف داشتند- به مدت 13 سال- و از فنونی چند دری به روی ایشان گشودند. در آن سنوات استاد آیتالله حاج میرزا ابوالحسن رفیعی قزوینی (قدس سره) از قزوین به تهران تشریففرما شدند و اقامت فرمودند که به هدایت جناب استاد شعرانی به حضور شریفش تشرف یافتند و چند سالی (5 سال) در محضر مبارک ایشان و همچنین حکیم الهی حضرت آیتالله الهی قمشهای نیز به تحصیل علوم عقلی و نقلی و عرفانی پرداختند.
* مهاجرت به قم
دوشنبه 25 جمادىالاول سال 1383 هجرى قمرى برابر با 22 مهر 1342 هجرى شمسى به قصد اقامت در قم، تهران را ترک کردند. بعد از ورود به قم، تدریس معارف حقه الهى و تعلیم فنون ریاضى را شروع کردند. حضرت استاد علامه به مدت 17 سال از محضر قدسی علامه طباطبایی(ره) بهره بردند. علاوه بر محضر علامه طباطبایی، ایشان از مجلس درس برادر ایشان آیتالله سیدحسن الهی طباطبایی نیز که از حکیمان وعارفان مبرز بود، بهرهمند شدند. عمر شریف علامه حسنزادهآملی یکسره در کسب علوم الهی، تعلیم معارف الهی و سلوک توحیدی گذشت تا اینکه در منزل آخر، صبحگاه سوم مهرماه سال جاری دار فانی را به سوی زندگی ابدی ترک کردند. عاش سعیدا و مات سعیدا