کتاب «نعمت جان» خاطرات صغری بستاک، پرستار و امدادگر دفاعمقدس با استقبال مخاطبان به چاپ پنجم رسید
محمدرضا کردلو: کتاب «نعمت جان» خاطرات صغری بستاک، پرستار و امدادگر دفاعمقدس، نوشته سمانه نیکدل همزمان با هفته دفاعمقدس به خاطر استقبال بالای مخاطبان به چاپ جدید رسید و توسط انتشارات «راه یار» منتشر و روانه بازار نشر شد. این کتاب خاطرات ناب صغری بستاک را روایت میکند، بستاک سال ۱۳۳۷ در اندیمشک متولد شده و فعالیتهایش را پیش از پیروزی انقلاب شروع کرده است. وی پس از انقلاب هم در نهادهای انقلابی همچون بنیاد مستضعفان، نهضت سوادآموزی، کمیته امداد و در نهایت بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک خدمت کرده است. اواخر سال ۱۳۶۶ بود که وی با دعوتنامهای از طرف تعاون سپاه، در کنار امدادگری، مسؤول گروه انصارالمجاهدین شد.
در بخشی از این کتاب متفاوت اینچنین میخوانیم: «چشمم افتاد به مجروحی که گوشه سالن، روی زمین خوابیده بود؛ جوانی حدودا 27 ساله. ترکشی به اندازه گردو، درست خورده بود به جناغ سینهاش. رنگش زرد شده بود. رفتم بالای سرش تا فشارش را چک کنم. به زحمت بهم گفت: خانم پرستار، تو رو خدا یه فکری به حالم بکن! سینهام سنگینه. دویدم سمت ایستگاه پرستاری و با دکتر عبدی تماس گرفتم. گفت: خواهر، سرم خیلی شلوغه. اتاقهای عمل هم پرن. خودت یه کاریش بکن. گفتم: دکتر، من چی کار کنم؟! میترسم خونریزی کنه. تندتند برایم توضیح داد چطور ترکش را از سینهاش بیرون بکشم! بعد هم با لحنی مطمئن گفت: من بهت اعتماد کامل دارم. تو میتونی. اگه احیانا مشکلی پیش اومد بهم زنگ بزن، سریع خودم رو میرسونم. دست تنها بودم. همه پرستارها سرشان شلوغ بود و کسی نبود کمکم کند. تا آن موقع چنین کاری نکرده بودم. خیلی میترسیدم. زیرلب صلوات میفرستادم تا آرام شوم. به امام زمان(عج) توسل کردم. گازاستریل و قیچی و باند و پنس و بتادین و چند تا وسیله دیگر را برداشتم. تلفن زنگ خورد. آقای عسکری از تبلیغات پشت خط بود. پرسید: توی بخش کمک میخواید؟ گفتم: خدا خیرت بده. زود بلند شو بیا. رفتم بالای سر مجروح. بهش گفتم: مجبوریم همین جا ترکش رو دربیاریم. نمیتونم بیهوشت کنم. تحمل درد رو داری؟ چشمهایش بیرمق بود. نگاهی انداخت بهم و گفت: آره... فقط درش بیارید... سینهام داره میسوزه....
با سمانه نیکدل، نویسنده و محقق کتاب گفتوگویی کوتاه داشتیم.
***
سمانه نیکدل، نویسنده و محقق کتاب «نعمت جان» در ابتدای گفتوگوی خود با «وطن امروز» درباره چگونگی نگارش این کتاب گفت: حدود 7 سال پیش بود که در جلسهای با شنیدن فعالیتهای خانم بستاک در دوران دفاعمقدس شیفته شخصیت ایشان شدم تا اینکه حدود یک سال بعد از آن جلسه، با پیگیریهای مختلف توانستم با خانم بستاک دیدار و جلسهای را برگزار کنم و در همان جلسه نخست، پیشنهاد جمعآوری خاطرات این بانوی جهادگر دوران دفاعمقدس را مطرح کردم و ایشان موافقت کردند.
نیکدل در ادامه گفت: از آنجا که فعالیتهای خانم بستاک از جنبههای مختلفی چون حضوردر نهضت سوادآموزی، جهاد سازندگی، کمیته امداد، بنیاد مستضعفین، سپاه، پرستاری بیمارستان شهید کلانتری در دوران انقلاب و دفاعمقدس و در ادامه ازدواج با جانباز حاجآقا عابدی برخوردار بود، نیاز بود که مصاحبههای عمیق و هدفمندی برای نگارش کتاب انجام دهیم که جمعبندی آن قطعا کار زمانبر و نفسگیری بود، همچنین نسخه نهایی این مصاحبهها حدود 70 ساعت شد که این 70 ساعت دوران کودکی خانم بستاک تا زندگی مشترکشان را شامل میشود که این مطالب در کنار فعالیتهای جهادی وی در دوران دفاعمقدس در کتاب «نعمت جان» جمعآوری و ارائه شده است.
نویسنده کتاب در ادامه درباره عنوان کتاب گفت: یکی از دلایل انتخاب چنین اسمی، این بود که خانم بستاک از ابتدای فعالیتهایی که انجام دادهاند تا به امروز که در کنار همسرشان به فعالیت جهادی مشغول هستند، نعمتی از ولینعمتان انقلاب اسلامی برای ما هستند، دلیل دیگر هم با خواندن کتاب مشخص میشود که چرا این نام را برگزیدیم.
وی در پایان درباره آخرین فعالیتهایش در حوزه نشر گفت: نگارش کتاب «نعمت جان» چنان برایم لذتبخش بود که پس از انتشار کتاب، تصمیم گرفتم تمام وقت خود را برای ۲ پروژه با همین محوریت صرف کنم، این روزها مشغول تدوین و نگارش خاطرات همسر شهید مدافع حرم، شهید علی محمد قربانی، از شهدای مدافع حرم اندیمشک هستم که کار آن تا اواخر کتاب پیش رفته است، همچنین در کنار این پروژه، تحقیقی درباره یکی از خانمهای امدادگر دفاعمقدس دارم که کارهای مقدماتی آن انجام شده است و پژوهش آن را پس از اتمام نگارش خاطرات شهید مدافع حرم علیمحمد قربانی آغاز خواهم کرد.
***
همچنین در ادامه این گزارش یادداشتی از صغری بستاک درباره کتاب «نعمت جان» آمده است: «چند سالی پیگیر نگارش خاطراتم بودم. از طرف بنیاد شهید و حتی چند بار، ارتش هم دعوت کرده بودند که در این باره صحبت کنند ولی پشت گوش انداختند تا اینکه خانم نیکدل تماس گرفتند که من استقبال کردم و از این اتفاق خوشحال شدم. خانم نیکدل، سوالات زیادی از من میکردند، آنقدر که بعد از حدود 20 سال توانستم حتی بعضی خاطرات از یاد رفته را هم به یاد بیاورم تا نوشته شود. البته در این کتاب به ماجرای ازدواجم هم اشاره شده است زیرا ماجرای ازدواجم هم از احوالات درونیام درباره حال و هوای فعالیتهای جهادی نشأت میگیرد. درباره ماجرای ازدواج خود با یک جانباز قطع نخاعی هم باید بگویم، قبل از اینکه من با حاج آقا ازدواج کنم حدود سال 1360 آقایی به نام مهدی صناعی به خواستگاری من آمده بود که خیلی تلاش کردم تا قضیه ازدواج من با ایشان صورت بگیرد ولی آن زمان من 20 ساله بودم و نتوانستم برای سرگیری این ازداوج آنطور که باید و شاید دفاع کنم. آقای صناعی در سال 1360 شهید شدند، شهادت ایشان باعث شد که تصمیم به ازدواج با یک جانباز قطع نخاع بگیرم، البته خواستار ازدواج با جانباز قطع نخاع از گردن بودم ولی خب این توفیق شامل حال من نشد، بعد از اینکه حاج آقا عابدی به خواستگاری بنده آمدند، انگار خداوند قدرتی به من داده بود که بتوانم از تصمیمم دفاع کنم. پدر، مادر، 8 برادر و ۲ خواهرم، همه مخالف ازدواجم با یک جانباز بودند ولی من فقط به امام زمان(عج) توسل کرده بودم. جالب است بدانید که اینکه حتی حاجآقا عابدی را ندیده بودم. الان حدود ۲۷ سال است ازدواج کردهایم و از این ازدواج هم واقعا راضی هستم».