printlogo


کد خبر: 239100تاریخ: 1400/7/22 00:00
بحر طویل مسکن
خانه به دوش

بود یک شیخ پرآوازه به یک محفل و دور و بر او جمع مریدان همگی فاضل و اهل دل و بُد شیخ در آن محفل سرگرم سخنرانی و فحوای کلامش شده سوزنده چو آتش و چنان تند که انگار که لمبانده دو من فلفل و جمعیت حاضر همگی محو کلامش و بُدند از دو جهان غافل؛ ناگاه یکی از وسط جمع به پا خاست و یک نامه به او داد و بگفتا که الا حضرت استاد، شده خانه‌ات آباد که از بس که اجاره عقب افتاد، زده موجرتان نامه به عدلیه و دستور گرفته است که تخلیه نما خانه ما را!!!
شیخ دمی سر به گریبانش فرو برد و در استخر تفکر دو سه تا شیرجه و پشتک و وارو زد اما نتوانست برد راه به جایی که دوباره به سخن آمد آن فرد کذایی که آیا شیخ کنون چاره در آن است که دُم را بنهی در وسط دام و بگیری کَمکی وام و بدین گونه بگیرد دلت آرام و رسد وضعیت مسکن‌تان هم به سرانجام. به اینجا چو بیامد سخنش شیخ سر از جَیب درآورد و بگفتا که یقین چاره همین است، اگر نه همه اسباب و اثاثم وسط کوچه‌مان پهن زمین است! لذا شیخ و مریدان همه در قالب یک خودروی پیکان و دو نیسان برفتند سوی بانک شتابان که مدد کرده و شیخ اخذ کند وام کذا را!
در آن بانک بگفتا متصدی که کنون وام دوقسم است که در اصل یکی روح و دو جسم است. نخست آنکه حسابی بگشایی و به هر ماه فلان مبلغ واریز نمایی و سپس بانک چنان حاتم طایی بدهد وام به ارقام فضایی به تو البته پس از چند دهه گر بودت عمر به این دهر کذایی! ولی حالت دیگر بود اینگونه که ده ضامن و چندین چک و صد فرم بیاورده و پرداخت کنی یک دهم مبلغ مذکور که شاید فرجی گشته و وامت بشود جور! چو اینگونه بگفتا ز شرایط، کمر شیخ دوتا گشت و بخشکید گلویش ز تحیر و به سخت کمکی سینه خود صاف نمودی و همی خواست بگوید که از این جمع مریدان که هستند همه جزو مدیران و امیران و سفیران بتوان یافت تنی چند یقین بهر ضمانت... که به ناگاه مریدان همگی نعره زنان جامه‌دران روی نهادند فراسوی بیابان که مباد آنکه ضمانت بشود قرعه‌ ایشان! فلذا شیخ کنون خانه به‌دوش است و به هر جلسه مذمت بکند اهل ریا و بکند سب همه شب وام ربا را!

Page Generated in 0/0054 sec