گفتوگوی «وطن امروز» با حجتالاسلام والمسلمین محمدجواد نظافت درباره مفهومشناسی و بررسی مبانی قرآنی و روایی مسأله وحدت
اشکان صدیق: یکی از شعارهای اصیل انقلاب اسلامی ایران که در بیانات رهبران آن بویژه حضرت امام خمینی(ره) مشهود است، مساله وحدت است. یکی از شئون اصلی این وحدت، مساله وحدت میان شیعیان و اهل تسنن است که ایده و دغدغه آن محدود به جمهوری اسلامی نمیشود، بلکه در طول تاریخ غیبت کبرا علمای متعهد شیعه به انحا و روشهای مختلف برای همگرایی با برادران اهل سنت تلاش میکردند اما میتوان گفت اندیشمندان انقلاب اسلامی نقطه عطفی در بین علمای تاریخ اسلام در تعمیق مساله وحدت اسلامی هستند که یکی از آنها حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای است. به گواه کتب تاریخی ایده نامگذاری هفتهای به نام هفته وحدت محصول پیش از انقلاب و مربوط به ایامی است که رهبر حکیم انقلاب توسط رژیم پهلوی در بلوچستان تبعید بودند. ایشان با گفتوگو با بزرگان و علمای اهل سنت بلوچستان، نظر آنها را برای برگزاری جشنی مشترک از دوازدهم ربیع تا هفدهم ربیع به مناسبت ولادت پیامبر اکرم(ص) جلب کرده و این هفته را به هفته وحدت بین شیعه و سنی در آن منطقه تبدیل کردند. حضرت آیتالله خامنهای در سالهایی که رهبری و زعامت شیعیان را بر عهده داشتهاند نیز پیوسه پیرامون لزوم وحدت و خطرات سخنان و رفتارهای وحدتشکنانه سخن گفتهاند. برای بررسی بیشتر مفهوم وحدت و مبانی قرآنی و روایی آن و همچنین شیوه برخورد با وحدتشکنان با حجتالاسلام والمسلمین محمدجواد نظافت، استاد حوزه علمیه مشهد گفتوگو کردیم.
***
* جناب آقای نظافت! به عنوان سوال اول بفرمایید وحدت در دوران ما چه مفهومی پیدا میکند و حد و مرز آن کجاست؟ همچنین برداشتهای غلطی را که بعضا از مفهوم وحدت وجود دارد، مطرح فرمایید.
اگر برداشت صحیحی از مفهوم وحدت نداشته باشیم دچار مشکل میشویم و همین برداشت غیراصولی، بهانهای برای تندروهای طرفین درست میکند تا مساله وحدت را به ندای ضدوحدت تبدیل کرده و حقیقت وحدت را زیر سؤال ببرند.
وحدت به معنای سنی کردن شیعیان یا شیعه کردن سنیها یا به معنای دست برداشتن از عقاید نیست، بلکه هر کس نسبت به عقیدهاش بین خود و خدای خود پاسخگو است. وحدت این نیست که بگوییم تمام ادیان و گرایشها بر حق هستند یا بگوییم با تمام عقاید در صلح کلی هستیم، در حالی که اسلام بر وجود حق و باطل تأکید دارد. امیر المومنین(ع) میفرمایند:«حَقٌّ وَ بَاطِلٌ وَلِکُلٍّ أَهْلٌ»؛ «حق و باطل وجود دارد و هر کدام از حق و باطل اهلی دارند».
وحدت از ۲ بخش تشکیل میشود: اول، همراهی بر سر هدفها و عقاید مشترک مانند قرآن، اسلام، پیامبر اکرم(ص)و... و دوم، همدلی بر سر دشمنان مشترک، مانند شیاطین جن و انس، کفار و... .
امیرالمومنین در جای دیگری از نهجالبلاغه میفرمایند:«إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ وَ نَبِیُّهُمْ وَاحِدٌ وَ کِتَابُهُمْ وَاحِدٌ؛ أَ فَأَمَرَهُمُالله [تَعَالَى] سُبْحَانَهُ بِالاخْتِلَافِ فَأَطَاعُوهُ، ام نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ؟»؛ «خدا، پیامبر و کتاب یکی است. آیا آنها را خداوند به اختلاف و دودستگی فرمان داده و او را اطاعت میکنند؟ یا آنها را از اختلاف نهی کرده و فرمانش را سرپیچی میکنند؟»
هدف از وحدت، دست برداشتن از عقاید نیست، بلکه قرار است از عقایدمان پاسداری و حفاظت کنیم. منتها راه صحیح حفاظت از عقاید، وحدت و همزیستی مسالمتآمیز است، زیرا اختلاف و کینهتوزی و تحریک احساسات مذهبی، اصل اسلام را از بین میبرد. باید از مشترکات پاسداری کرد و نسبت به نقاط مورد اختلاف، یکدیگر را تحریک نکرد، از این رو لازمه عملی شدن وحدت، دعوا نکردن، به هم نزدیک شدن و رسیدن به درک مشترک برای رفع سوءتفاهمهای احتمالی است. و از همه مهمتر، ما با وحدت میخواهیم به دنبال حق و حقیقت برویم و هر کس حرف حقی داشت، بپذیریم. یکی از اهداف وحدت گفتوگو و حرف زدن بدون مجادله است. با مجادله فقط دشمن شاد میشود. جای دعوا و خشونت نیست. باید صحبت کنیم و ببینیم مبانی و دلایل هر برداشت و هر عقیده چیست؟ و بعد اگر دلیلی منطقی برای رد آن داشتیم، در کمال محبت و دوستی مطرح کنیم؛ معنای جدال احسن، همین است. خدا نمیگوید جدال نکنید، بلکه میگوید جدال احسن کنید: «و جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ»؛ «و با آنها به روشی که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن!»
اگر فکر کنیم قرار است شیعه، سنی شود و از آن طرف سنی، شیعه شود یا همروشی بین این دو را برگزینیم، حرف درستی نزدهایم. هدف ما، تغییر مذهب نیست و فقط به دنبال حق و حقیقت هستیم؛ برای همین، گفتوگو بر سر مسائل اختلافی یا خواندن کتابهای گروههای مختلف و از آن بالاتر مبادله کتاب بین ۲ مذهب اگر با رعایت کامل ادب باشد، ایرادی ندارد، زیرا اختلافنظر ۲ طرف از جنگ که بالاتر نیست. در جریان جنگ صفین، امیرالمؤمنین به یارانشان فرمودند: «اِنّی اَکرَهُ لَکُم اَن تَکونوا سَبّابین»؛ «من خوشم نمیآید یاران من اهل دشنام باشند». بیادبی و فحاشی به نفع هیچکس نیست؛ یعنی اگر سنیمذهب دوست دارد مرام خودش را نشر بدهد، فحاشی راهش نیست؛ چون «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ» ۲ مسیر رشد و غی وجود دارد؛ اینها باید شفاف و تبیین شود، بعد آدم انتخاب کند. فحش دادن و تکفیر نتیجه عکس میدهد. تکفیریها آیا به نفع اهل سنت عمل میکنند یا به ضررشان؟ تندروهای شیعه آیا به نفع شیعه عمل میکنند یا به ضرر شیعه؟ یعنی این ۲ گروه، هم اسلام را بدنام میکنند و هم مذهبی را که از آن پیروی میکنند، تخریب میکنند. امیرالمؤمنین(ع) در ادامه به یارانش فرمود: «اگر اعمالشان را توصیف کنید و حالشان را متذکر شوید، اینگونه حرف زدن به صواب نزدیکتر است و خیلی رساتر حجت را تمام میکند». هدف اساسی در مساله وحدت این است که به کلیت اسلام فکر کنیم. اسلام مثل گردویی میماند که مغزش ولایت است ولی پوست گردو که بشکند، این مغز هم کمکم از بین میرود، لذا اگر میخواهیم مغز بماند، پوسته را باید حفظ کنیم. نگرش امام صادق(ع) و امیرالمؤمنین(ع) همین بوده است؛ برای اینکه ولایت بماند، باید اصل اسلام بماند. برخورد با ماجرای خلافت هم با توجه به همین مبنا بود که در بحث سیره امیرالمؤمنین(ع) مورد بررسی قرار میگیرد. افتخار ما «صحیفه سجادیه» است. یکی از دعاهای این یادگار شریف امام سجاد(ع) دعا برای برای مرزداران است. حضرت زینالعابدین(ع) برای مرزداران و سربازان حکومت بنیامیه دعا میکنند، زیرا امام سجاد(ع) کلاننگر است و کلیت اسلام برایش مهم است. ما هم باید کلاننگر باشیم و نگاه محدود نداشته باشیم. هر کس نگاه و دیدش محدود باشد، در دام شیاطین میافتد. سینه را فراخ کنیم، بینالمللی و جهانی به قضایا نگاه کنیم تا در دام شیاطین نیفتیم.
* به صورت خاصتری به مبانی دینی وحدت بپردازیم. ابتدا از ثقل اکبر یعنی کتاب خدا پرسش میکنم؛ وحدت از منظر قرآن کریم چه ابعاد و زوایایی دارد؟ چه آیاتی از قرآن کریم دلالت بر مساله وحدت و تقریب دارد؟
قرآن به ما میگوید همه عالم هستی، محترم است و قداست دارد، چون نشانه خداست اما در میان مخلوقات، انسانها احترامشان بیشتر است، زیرا انسان گل سرسبد عالم هستی است و همه چیز برای انسان و به انسان ختم میشود، تا جایی که اگر با یک فرد خارج از دایره اسلام برخورد کردیم، قرآن میگوید: «خدا شما را نهی نکرده است از اینکه نسبت به مشرکان، نیکی کرده و با آنها برخورد عادلانه داشته باشید؛ منتها با دو شرط؛ شما را از شهرتان بیرون نکرده باشند و روی شما شمشیر نکشیده باشند». بین دشمن خدا و بین مشرک، تفاوت است. دستور فوق مربوط به مشرکی است که دشمنی ندارد و لجوج نیست. سپس میفرماید: «خداوند شما را نهی میکند [از نیکی کردن] نسبت به کسانی که در [امر] دین با شما جنگیده و شما را از دیارتان بیرون کردهاند». یعنی با کسانی که با شما میجنگند، مانند آمریکا و اسرائیل و داعش، دوست نشوید. بعد میفرماید: «و هر کس با دشمنان واقعی خداوند دوست باشد، خودش جزو آنهاست!»
قرآن میگوید با تمام انسانها عادلانه رفتار کنید. شیوه معصومین همین بوده و در نگاه آنها همه دوستداشتنی بودهاند. قرآن میگوید حضرت ابراهیم(ع) برای سرپرستش آذر -که خدا از او تعبیر به «أب» کرده- استغفار کرده است. استغفار نشان مهر و خیرخواهی است. با اینکه مشرک بوده است و ابراهیم به او اعتراض هم میکرده است، اما خداوند میفرماید: «زمانی که برایش روشن شد آذر دشمن خداست، از او برائت جست». یعنی انسان تا وقتی برایش محرز نشده طرف مقابلش دشمن خداست، حق ندارد از او برائت بجوید. متأسفانه معارف قرآنی، در بین ما غریب است. قرآن میگوید با یهودی و مسیحی و مشرک، با لطافت برخورد کنید ولی چون ما آشنا نیستیم، چوب جهلمان را میخوریم و بین خودمان، بین ۲ گروه مسلمان، با عداوت و بغض برخورد میکنیم. اگر خداوند عدالت و نیکی با مشرکان را دوست دارد، چگونه عدالت و نیکی با مسلمانان را دوست نداشته باشد.
* وحدت از منظر ثقل اصغر، یعنی اهل بیت عصمت و طهارت(ع) چه جایگاه و اهمیتی دارد؟ سیره مشخص حضرات معصومین(ع) را در این باره تشریح بفرمایید.
اگر بخواهیم به ائمه معصومین تأسی کنیم و پا جای پای آنان بگذاریم، باید راه وحدت را پیش بگیریم. توجه به این نکته مهم است که وحدت، ریشه دینی دارد ولی الان خیلی از شیعیان فکر میکنند به خاطر مسائل سیاسی میگوییم وحدت!
در حالی که ما، به ائمه معصومین(ع) اقتدا کردهایم و اهلبیت به ما گفتهاند: «در تشییع جنازه اهل سنت شرکت کنید و به عیادت بیمارانشان بروید». این روایت، یک دستور است. ما شیعیانی داریم که تندرو هستند، اسمشان شیعه است و اتفاقا ائمه معصومین در بسیاری از موارد از اینها دل خوشی نداشتهاند. امیرالمؤمنین(ع) مظهر عقل کامل است. با وجود اختلافاتی که داشتند و مظالمی که به ایشان شد، حتی یک قدم هم برنداشتند که دشمن از آن سوءاستفاده کند. بنابراین باید از منظر تأسی به ائمه معصومین به وحدت نگاه کنیم و با مسلمانان، فارغ از هر مذهبی که هستند، مهربان باشیم. در همین باره، امام صادق(ع) فرمودند: «مسلمان، برادر مسلمان است و به او ستم و خیانت نمیکند. و برای مسلمانان، سزاوار است که در پیوستگی با یکدیگر کوشش کنند و در کمک کردن و همچنین مهربانی و مواسات با نیازمندان و عطوفت با یکدیگر تلاش کنند، تا چنان باشند که خداى عزوجل فرموده «رُحَماءُ بَینَهُم» و نسبت به امری که مربوط به آنهاست و فوت شده، اندوهگینند، بر همان روشی که گروه انصار در زمان رسول خدا(ص) بودند».
اما اگر بخواهم به لحاظ تاریخی و مصداقی به سیره اهلبیت(ع) در مساله وحدت بپردازم باید به چند نمونه از آنها اشاره کنم.
پس از آنکه ابوبکر بر سر کار آمد، حضرت امیر(ع) به نشانه اعتراض و نپذیرفتن مشروعیت خلافتش، تا 6 ماه بیعت نکردند، چون اگر بلافاصله از سر مصلحتاندیشی بیعت میکردند، حقیقت گم میشد اما این عدم مشروعیت، باعث نشد حضرت، از مدار عدالت خارج شوند و نگرش کلیشان به اسلام را فدای مسائل جزئیتر کنند، لذا در کل نهجالبلاغه، فقط یک جا میبینیم حضرت لب به درد دل میگشایند. حضرت در خطبه شقشقیه میفرمایند: ابوبکر این لباس خلافت را به زور پوشید، در حالی که میدانست جایگاه خلافت برای من است. بعد در ادامه میفرمایند: «من فکر کردم، با دست بریده حمله کنم؟ یا بر این تاریکی متراکم صبر کنم؟» علت مثال زدن به تاریکی این است که وجود امیرالمؤمنین(ع) نور است و چون نور از جامعه کنار زده شود، تاریکی همه جا را میگیرد و همین سبب غصه خوردن امیرالمؤمنین(ع) است. علی(ع) دوست دارد مردم را نورانی کند. اعلم امت باید میداندار باشد که این اتفاق نیفتاده است. حال که حضرت به کناری زده شدهاند، یا باید برای به دست آوردن جایگاهش مبارزه کند که حتی اگر به نتیجه برسد، سبب تفرقه بین مسلمین و شکاف جامعه نوپای اسلامی و بسترسازی برای شکست اصل اسلام میشود، یا صبوری ورزد که خودشان در ادامه میفرمایند: «دیدم که صبر عاقلانهتر است، هر چند آسانتر نبوده است». سپس میفرمایند: صبر کردم در حالی که در چشمم خار بود و در گلویم استخوان. معنای این جملات این است که اگرچه امیرالمومنین(ع) میدانند حضورشان در صدر امور، قطعا برای رشد و هدایت و صلاح جامعه بهتر است اما با لحاظ واقعیتها، تلاششان بر این است با همین شرایط موجود، امت اسلامی هر چه کمتر ضرر ببیند و اوضاع از اینکه هست، بدتر نشود. به همین دلیل با اینکه حضرت مشارکت فعال در امور حکومت ندارند ولی هر کاری را که از دستشان بربیاید، برای جامعه اسلامی انجام میدهند و اگر ببینند حاکمان دارند کج میروند، دلسوزی و نصیحت میکنند.
خلیفه اول، نزدیک ۲ سال و نیم حکومت کرد و برای بعد از خود، عمر را جانشین کرد. خلیفه دوم نزدیک 11 سال حکومت کرد و حضرت این بار هم با وجود اینکه خود را بحق لایقتر میدانستند، او را از خیرخواهی و مشاوره عاقلانهشان محروم نساختند، چون در غیر این صورت، جامعه اسلامی ضرر میکرد. یعنی حضرت از طرفی نمیخواستند دعوا راه بیندازند و از طرفی، در مقابل اشتباهات، تا جایی که از سوی مقابل پذیرش بود، دلسوزی کرده و مشاوره میدادند. حتی این کمکها به قدری بوده که شخص خلیفه دوم بارها گفته است: «لَوْلا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَر»؛ «اگر علی نبود عمر هلاک میشد».
بعد از خلیفه دوم، شورای 6 نفره، عثمان را انتخاب کرد. او نزدیک به 11 سال حکومت کرد. در زمان خلیفه سوم نیز امیرالمؤمنین(ع) اصل مشاوره و دلسوزی را به کار میبردند و مصالح اساسی اسلام را در نظر میگرفتند اما از آنجا که در زمان عثمان، فاصله حاکمیت و جامعه، از ارزشها و ملاکهای حکومت نبوی بیشتر شده بود، انحرافات، بیعدالتیها، ویژهخواریها و ظلم، رو به افزایش رفت، تا اینکه مردم شورش کردند. البته امیرالمؤمنین(ع) در برابر این شورش، تلاش وافر کرد تا عثمان کشته نشود اما بر اثر توجه نکردن به راهنماییهای امیرالمؤمنین(ع) سرانجام کشته شد. شورشیها امیرالمؤمنین(ع) را واسطه کردند و خواستند عثمان را به عذرخواهی از مردم راضی کند. امیرالمؤمنین(ع) از سر دلسوزی پذیرفتند و به عثمان گفتند: «مردم مرا بین تو و بین خودشان واسطه کردهاند. نمیدانم چه باید به تو بگویم، هر چه از جنبههای حکومتداری رسول خدا میدانم تو هم میدانی، لذا تو را بر امری که نمیشناسی راهنمایی نمیکنم، زیرا روش حکومتداری پیامبر آشکار بود». سپس حضرت میفرمایند: «ابوبکر و عمر نسبت به تو اولی به عمل مطابق حق نبودند، لذا تو هم مثل آنها به حق عمل کن». خیلی عجیب است! حضرت، خلفای پیشین را تأیید نمیکند ولی زمانی که میبیند خلیفه سوم از مدار خارج شده است و به مروان و بنیامیه میدان داده و بیعدالتی زیاد شده است، میگوید حداقل مثل آنها رفتار کن! حضرت فرمود: «بدان بهترین بندگان نزد خدا، امام عادلی است که هدایت شود و هدایت کند و سنت معلوم را به پا دارد و بدعت را بمیراند و بدترین مردم نزد خدا، امامی است که گمراه شود و به واسطه او، دیگران گمراه شوند و سنتها را بمیراند و بدعتها را زنده کند!»
نکتهای که باید به آن توجه شود این است که حضرت، مهم را فدای اهم میکنند؛ مهم، ولایت است و اهم، اسلام. بدون اسلام، ولایتی نمیماند.
در جریان جنگ جمل -که سردمدارانش طلحه، عایشه و زبیر بودند- طلحه و زبیر کشته شدند، البته زبیر از جنگ فاصله گرفت و در راه کشته شد اما طلحه در معرکه کشته و امیرالمؤمنین(ع) پیروز میدان شد.
بعد از جنگ، مردم بصره جمع شدند و حضرت امیر سخنرانی کردند تا بحثشان به عایشه رسید و فرمودند: «به عایشه یک فکر زنانهای رسید و در دلش کینهای مثل دیگ آهنگران جوشید. اگر عایشه را دعوت میکردند که با غیر من این کار را بکند، این کار را نمیکرد؛ یعنی از من، کینههایی قدیمی دارد اما بعد از همه این کارهایی که کرده و منشأ خونریزی و اختلاف شده، هنوز احترامش همان احترام اولش است و حسابش به عهده خداست». بعد از این خطبه، امیرالمؤمنین(ع) عایشه را تحتالحفظ به مدینه بازگرداندند و با جمله «الحساب علىالله تعالی» اشاره دارند که عایشه باید نزد خداوند پاسخگو باشد. چون همسر پیامبر(ص) است، احترامش را حفظ میکنیم.
عجیب است که بعضیها چگونه به خودشان جرأت میدهند به همسران پیامبر(ص) توهین کنند؟! این کار، از امیرالمؤمنین(ع) جلو زدن است. امیرالمؤمنین(ع) با چشم خودش صفکشی بعضی را در مقابل خودش دیده است ولی احترام همسر پیامبر را رعایت میکند.
در جنگ صفین، عدهای از یاران امیرالمؤمنین(ع) به شامیان فحاشی میکردند، حضرت فرمودند: «خوشم نمیآید شما اهل دشنام باشید». بعد فرمودند: اما اگر اعمالشان را توصیف کنید و حالشان را متذکر شوید، به صواب نزدیکتر است. سپس فرمود: به جای فحش دادن، دعا کنید که «خدایا خون ما و آنها را حفظ کن و بین ما و آنها صلح ایجاد کن. آنها را از گمراهی به هدایت برسان، تا کسی که نادان است، حق را بشناسد». این جمله بیان میکند که در جبهه مقابل، ۲ دسته انسان وجود دارد: یک عده انسانهای فریبخورده که باید نسبت به حق، شناخت پیدا کنند و یک عده هم کسانی هستند که بر گمراهی حریص هستند و به لجبازی افتادهاند که باید تعدیل شوند.
مردی از اهل شام وارد شهر مدینه شد و به خاطر تبلیغات سوء معاویه و دیگر دشمنان اهل بیت، کینه عمیقی از امام علی(ع) و فرزندانش در دل داشت. آن مرد به محض دیدن امام حسن مجتبی(ع)، با صدای بلند به لعن و نفرین ایشان پرداخت اما امام فقط گوش میکردند. وقتی خوب خودش را تخلیه کرد، امام با چهره خندان فرمودند: «پیرمرد! ظاهرا در این شهر، غریبی و گویا سوءتفاهمی پیش آمده است. اگر بخواهی خشنودت کنیم، چنین میکنیم و اگر چیزی بخواهی به تو میدهیم و اگر راهنمایی بخواهی راهنماییات میکنیم و اگر در بردن بار یاری بجویی، بارت را میبریم و اگر گرسنه باشی سیرت میکنیم و اگر بیلباس باشی لباست میدهیم و اگر نیازمند باشی ثروتمندت میسازیم و اگر رانده شده باشی پناهت میدهیم و اگر حاجتی داشته باشی آن را برآورده میکنیم. حالا خوب است اسباب و وسایلت را برداری و نزد ما بیایی و تا هنگام رفتنت (از مدینه) میهمان ما باشی که این برای تو بهتر است، زیرا ما خانهای بزرگ و آبرو و احترامی زیاد و مالی فراوان داریم {و بخوبی میتوانیم از تو پذیرایی کنیم}».
مرد شامی از شنیدن سخنان حضرت، دگرگون و از برخورد نادرستش پشیمان شد و در حالی که از ندامت میگریست، گفت: «گواهی میدهم که تو جانشین خدا در زمینی. خدا بهتر میدانست که رسالت خویش را بر عهده چه کسی قرار دهد. تو و پدرت على، منفورترین مردم نزد من بودید و اکنون محبوبترین مردم نزد من هستید».
او دعوت امام را پذیرفت و تا وقت رفتنش، میهمان آن حضرت بود.
در روایتی آمده است امام صادق به یکی از اطرافیانشان فرمودند: «فکر میکنم اگر کسی جلوی روی تو به على فحش بدهد، اگر بتوانی هلاکش کنی، میکنی؟» گفت: «بله! من و خانوادهام اینگونه هستیم». امام فرمود: «این کار را نکن!» یعنی امام اول اقرار گرفتند، بعد گفتند این کار را نکنید و سپس قسم خوردند که «گاهی میشنوم در مسجد، کسی على را فحش میدهد و من این طرف ستون هستم، برای اینکه نفهمد من این طرف نشستهام، خودم را پنهان میکنم، به تغافل میزنم و میپوشانم. بعد که نمازم تمام شد، از کنارش رد میشوم و با او سلام و مصافحه میکنم». امام صادق(ع) میدانند در دل او چیست، میدانند او بدبین است ولی محبت کردن، سیره ائمه است.
زمانی که امام کاظم در مدینه بودند، یکی از نوادههای خلیفه دوم به امیرالمؤمنین(ع) فحاشی میکرد. روزی یکی از دوستان امام کاظم(ع) گفت: «اجازه بده او را بکشیم». حضرت بشدت او را نهی کرده و فرمودند: «به او کاری نداشته باشید». بعد نقل شده که یک روز امام کاظم نشانی محل کارش را از دوستانشان پرسیدند و به اطراف مدینه رفتند و دیدند در مزرعهاش دارد کار میکند؛ با مرکبشان به داخل مزرعه رفتند. او تا امام را دید، فریاد زد: «مزرعه ما را لگدمال نکن!» اما امام تا به او رسیدند، از مرکب پایین آمدند، پیشش نشستند، با او گرم گرفتند و با لبخند پرسیدند: «غرامت اینکه از وسط مزرعهات آمدم چقدر است؟»
گفت: «۱۰۰ دینار!» فرمودند: «چقدر دوستداری بگیری؟» گفت: «غیب نمیدانم!» امام دوباره فرمودند: «قیمتی بگو!» صاحب زمین گفت: «۲۰۰ دینار!» حضرت با مهربانی ۳۰۰ دینار به او دادند و فرمودند: «خداوند هر چه آرزو داری، از این مزرعه روزیت میکند». با این کار حضرت، یک باره این شخص، از این رو به آن رو شد؛ بلند شد و سر حضرت را بوسید و طلب بخشش کرد. حضرت لبخندی زدند و برگشتند. این تحولات در انسان یکباره رخ میدهد، قرآن هم همین را میگوید: «بدی را با خوبی جواب بده. چون یک باره میبینی آن که بین تو و او دشمنی بود، گویی که دوست گرم و صمیمی است».
شب، امام کاظم(ع) وارد مسجد شدند. آن مرد تا امام کاظم(ع) را دید، جلوی پای امام بلند شد و گفت: «خدا بهتر میداند که رسالتش را کجا قرار دهد». اطرافیانش با عجله آمدند پیشش و با تعجب پرسیدند: «تو که همیشه سردمدار مخالفت بودی! حالا چه شده؟» گفت: «همان که شنیدید!» بعد هم شروع کرد به دعا کردن حضرت.
بعد امام کاظم(ع) آمدند و دوستانشان را جمع کردند و فرمودند: «کدام یکی بهتر است؟ اینگونه که من عمل کردم، یا آن کاری که شما میخواستید انجام دهید».
* به رغم توصیهها و تاکیدات اهلبیت عصمت و طهارت(ع) و همچنین سیره و سخنان روشن علمای ربانی بویژه حضرت امام خمینی و حضرت آیتالله خامنهای مبنی بر حفظ وحدت و برادری با برادران اهل سنت، متاسفانه شاهدیم عدهای در ایران و جهان اسلام در آتش اختلاف و تفرقه میدمند. از نظر شما شیعیان دلسوز با وحدتشکنان چه مواجههای باید داشته باشند؟
نکته اول اینکه باید تفاوت قائل شد بین کسانی که عالمانه و عامدانه دارند ضد وحدت رفتار میکنند، با کسانی که جاهلانه چنین برخورد میکنند.
دسته اول را طبق مبنای اهلبیت، با دلیل و منطق و البته مؤدبانه باید رسوا کرد تا تودههای جامعه، در دام اینها نیفتند. اینها به احتمال زیاد، سرشاخههایشان به سرویسهای جاسوسی دشمن میرسد و قطعا آبشخورشان با افراطیهای سنی، یکی است.
اما دسته دوم را باید فرصت داد و آرام آرام و با ملایمت، زمینهای را فراهم کرد تا بتوانیم کنارشان بنشینیم و حرف و استدلالمان را به گوششان برسانیم، تا برایشان اتمام حجت شود. با این روش، بسیاری از افراد برمیگردند و حق را میپذیرند. قطعا هر روش و اقدامی که منجر به تحریک عصبیت شود، راه را بر تفکر منطقی و منصفانه میبندد و باعث میشود دیگر به حرف حق، گوش ندهند و خوراک دشمن و ایادی او شوند. ما باید به این برادران خوبمان که گاهی مخلصانه دست به اقدامات ضد وحدت میزنند، بفهمانیم دارند بر خلاف نظر خدا و پیامبر(ص) و اهلبیت(ع) عمل میکنند و کارشان به نفع دشمن اهلبیت(ع) است، نه به سود اهلبیت(ع).
در گفتوگو با اینها باید از بزرگترین وجه اشتراک خود، یعنی ولایت و خلافت الهی امیرالمؤمنین(ع) و ائمه معصومین(ع) شروع کنیم تا دشمن نتواند بین شیعیان اختلاف بیندازد. مبادا برای حفظ وحدت، بین شیعیان اختلاف بیندازیم که همین هم هدف دشمن است و شیطان را خوشحال میکند و حضرات معصومین(ع) بشدت ما را از این کار پرهیز دادهاند. از حضرت رضا(ع)، وصیتی خطاب به شیعیان رسیده که راوی آن، جناب عبدالعظیم حسنی است: «ای عبدالعظیم! سلام مرا به شیعیانم برسان... ایشان را به سکوت و ترک مجادلات بیهوده، مودت بین یکدیگر و دید و بازدید امر کن، چرا که با این امور، به من نزدیک میشوند. و امرشان کن که یکدیگر را تکه پاره نکنند، چرا که من قسم خوردهام هر کس چنین کند و یکی از اولیای مرا ناراحت کند، نفرینش کنم، تا خدا در دنیا به شدیدترین وجه، عذابش کند و در آخرت هم از زیانکاران است».
وظیفه ما این است که با استناد به قرآن و روایات و مبانی عقلانی، برای این عزیزان اثبات کنیم رفتارشان خطاست.
نکته دیگر اینکه باید از کار غلطشان تبری بجوییم ولی حق نداریم از خودشان برائت بجوییم؛ باید مثل حضرت لوط رفتار کنیم که به قوم جاهلش فرمود: «إِنِّی لِعَمَلِکُمْ مِنَ الْقالِینَ» یعنی من از دشمنان این عمل شما هستم. یا مانند این روایت، که یکی از اصحاب حضرت امام کاظم میگوید: «به حضرت گفتم: یکی از پیروان شما، گنهکار است؛ شراب مینوشد و گناه کبیره میکند؛ آیا حق داریم از او تبری جوییم؟ فرمود: از کار بدش تبری جویید، نه از کار خیرش، و دشمن کار بدش باشید. پرسیدم آیا میشود به او بگوییم فاسق فاجر؟ فرمود: نه! ... [بلکه] بگویید عملش فاسقانه و فاجرانه است». پس باید مثل پزشکی باشیم که بیمار را دوست دارد و دلسوز او است ولی در عین حال، از چرک روی زخمش متنفر است. همانگونه که حضرت امیرالمومنین در نهجالبلاغه فرمودند: «به کسانی که گناه ندارند و از سلامت دین برخوردارند، رواست به گناهکاران ترحم کنند».