printlogo


کد خبر: 239316تاریخ: 1400/7/28 00:00
کتاب «زیر سایه نخل» به نویسندگی محمد‌حسین ایزی نوجوان 15 ساله منتشر شد
روایت نوجوانانه از شهدا

هر شهری به چیزی شهره است، مثلا کرمان به زیره و کاشان به گلاب. روستاها هم همین‌گونه‌اند؛ باشتین به شروع قیام سربداران مشهور است و افچنگ و شم‌آباد به داشتن شهدای بی‌شمار در روزهای جنگ. بعضی روستاها اما مثل گنجینه‌هایی هستند که باید غبار از سر و روی‌شان تکانده شود تا همه مفتون هنرنمایی مردان و زنان و جوانانش شوند. ایزی یکی از همین روستاهاست، ۵ کیلومتر با سبزوار فاصله دارد و به‌رغم این نزدیکی، گنج‌های روستا سال‌هاست غریب مانده‌اند. 
روستایی، اهل مبارزه است؛ با خشکسالی و نداری و... دارایی روستایی، توکل است و چشم امیدش به آسمان. وقتی صحبت از مبارزه و قیام علیه شاه شد، مردمان روستا هم در صف مبارزه حاضر شدند. از ایزی می‌آمدند شهر و در دعای کمیل و روضه امام شهید شرکت می‌کردند و ایمان داشتند به اینکه هر روز عاشوراست و هر زمینی کربلا. 
 برای همین تا وقتی پشت دشمن را به خاک نمالیدند، دست از مبارزه برنداشتند. مردمی که مبارزه را زیر سایه نخل آموخته بودند؛ نخلی که روز عاشورا زیر سایه‌اش جمع می‌شدند و فریاد می‌زدند «یا حسین شهید». 
گوهر بزرگ روستای ایزی، 13 شهید این روستاست؛ شهدایی که سال‌هاست کسی برای‌شان کاری نکرده، البته باید خدا را شاکر بود که هنوز بنیاد شهید پایش به روستا باز نشده و قبور شهدا را یکسان‌سازی نکرده است! در قبرستان روستا چند سنگ مزار با جعبه آینه و پرچم ایران، شرف روستا شده است. سال‌ها این گنجینه‌ها جلوی چشم همه بود؛ جام جمی که باید با چشم دل به آنها نگاه می‌شد: «سال‌ها دل ‌طلب جام جم از ما می‌کرد/ آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد» تا اینکه ۲ سال قبل نوجوانی 15 ساله به اسم محمدحسین ایزی عزم کرد درباره شهدای روستای ایزی تحقیق کند. متأسفانه بیشتر پدر و مادر شهدا دست‌شان از دنیا کوتاه بود. دارایی محمدحسین، فقط اسناد و مصاحبه‌های سال‌های قبل بنیاد شهید بود... 
روایت شهدای هر روستا، نیازمند نهضتی فراگیر و مردمی است؛ نهضتی که نویسنده‌هایش می‌توانند همین نوجوانان تازه از گرد راه رسیده باشند تا راه شهید فهمیده را ادامه دهند؛ به شرط آنکه خوب فهم شوند و اندکی میدان ببینند».
حال روایت این نوجوان روستایی از شهدای روستای‌شان در قالب کتاب جدید «زیر سایه نخل» خواندنی شده است و این روایت‌هایی کوتاه از شهدای روستای ایزی به قلم محمدحسین ایزی و توسط انتشارات «راه یار» چاپ و روانه بازار نشر شده است. در بخشی از این کتاب نیز که در پشت جلد آن آمده است، اینطور می‌خوانیم: انقلاب که پیروز شد کومله‌ها دست به کار شدند. علی هم رفت. کار بلد بود و فعالیت‌هایش را ضدکومله شروع کرد. قرار بود عملیاتی انجام بدهند. علی با دیگر نیروها توانستند کومله‌ها را زمینگیر کنند. کومله‌ها بدجور از دست علی عاصی شدند. به خاطر همین برای سرش جایزه گذاشتند و لقبش را گذاشتند چنگیز! 
رفیقش گفت: «دیدی چی شده؟ کومله‌ها توی یکی از قهوه‌خونه‌ها یه برگه چسبوندن».
- خب؟
- روش نوشتن: «داغ این علی رو به دل مادرش می‌ذاریم».

Page Generated in 0/0101 sec