printlogo


کد خبر: 239470تاریخ: 1400/8/4 00:00
انتشار چهارمین جلد رمان زندگی پیامبر(ص) به قلم محمدرضا سرشار
جلد چهارم «آنک آن یتیم نظر کرده» منتشر شد

همزمان با سالروز  تولد پیامبر رحمت و مهربانی حضرت محمد(ص)، جلد چهارم «آنک آن یتیم نظرکرده» با عنوان فرعی «هجرت بزرگ» روانه بازار نشر شد. به گزارش «وطن‌امروز»، پس از انتشار جلد سوم با عنوان «سالیان سخت» در اوایل سال جاری، «هجرت بزرگ» چهارمین جلد از مجموعه «آنک آن یتیم نظرکرده» محمدرضا سرشار است که همزمان با سالروز تولد پیامبر رحمت و مغفرت منتشر شد. جلد اول مربوط می‌شود به قبل از تولد پیامبر تا زمان مبعث که چیزی بیشتر از ۴۰ سال از زندگی پیامبر را در بر می‌گیرد. جلد دوم این مجموعه از زمان مبعث تا سال هشتم بعثت که هجرت دوم مسلمانان به حبشه است را شامل می‌شود. این ۲ مجلد در واقع بین سال‌های ۷۳ تا ۷۶ نوشته شد و ابتدا به صورت یک برنامه رادیویی تحت عنوان «از سرزمین نور» صبح‌های جمعه از شبکه سراسری پخش می‌شد و در نهایت به صورت کتاب به بازار نشر آمد. جلد سوم از این مجلد، ۳ فراز مهم محاصره ۳ ساله رسول اکرم(ص) و دیگر مسلمانان بنی‌هاشم در شعب ابی‌طالب، درگذشت حضرت خدیجه(س) و سفر پیامبر به طائف را در بر می‌گیرد. جلد سوم از بعد از ماجرای هجرت به حبشه شروع می‌شود و تا سال ۱۳ مبعث یعنی سال وفات حضرت خدیجه و ابوطالب و قصه محاصره مسلمانان در شعب ابیطالب و سفر پیامبر به طائف ادامه می‌یابد. جلد چهارم شامل داستان‌هایی است که از لیله‌المبیت شروع می‌شود و ادامه ماجرا‌هایی که برای پیامبر اتفاق می‌افتد تا با آغاز یک هجرت بزرگ به مدینه برسد. در بخشی از کتاب می‌خوانیم: اسعد زُرارَه، که تازه خود را بدانجا رسانیده بود، افسارِ شترِ خویش را به دستِ برده‌اش سپرد و پیش آمد و گفت: سرپرست آن دو، منم، ‌ای رسول خدا! 
ـ چنانچه بفروشند، به خواست خدا، اندر این زمین، مسجدی بسازیم. 
ـ این، پیشکش من به تو، بهرِ بنای مسجد باشد. به خدا سوگند که من، جز از خداوندِ برتر، بهای آن را نمی‌ستانم. 
ـ بی‌دادن بها، نمی‌پذیرم،‌ ای اسعد. 
ـ بهایی ندارد، ‌ای رسول خدا. 
ـ هر آنچه که هست، برگو، تا بپردازیم. 
ـ چون تو می‌فرمایی، می‌گویم. بهایش هفت دینار است. 
پیامبر، علی را که در میان مردم ایستاده بود، فراخواند. پس، او را فرمود: علی جان! این ستد و داد را بر پاره پوستی بنویس. چون فروشنده و خریدار و دو گواه، مهر خویش را بر پای فروشنامه زدند، اسعد زراره را ده سکه زر بده. 
علی گفت: چنین می‌کنم،‌ ای رسول خدا.

Page Generated in 0/0051 sec