محمد توکلی: معرفی شاعران جوان و نوقلم سختیها و شیرینیهای خود را دارد؛ پر از بیمها و امیدهاست. گاه با تردید از خود میپرسی: آیا نسل جدید شاعران میتوانند جایگزین خوبی برای اسلاف خود باشند و گاه با چنان اشعار زیبایی روبهرو میشوی که شعله امید در جانت زنده میشود. هر چه هست و هر چه باشد باید جوانان شعر معاصر را خواند و عمیق هم خواند و در پرانتز نمونههای خوب شعر جوانترها را معرفی کرد تا شاید در این ولنگاریهای فرهنگی و هنری بتوان از شعر این «ثروت ملی» حفاظت و حراست کرد.
اما صاحب این قلم در مجال کوتاه پیش رو قصد دارد یکی از شاعران جوان استان هنرپرور اصفهان را معرفی کند.
فاطمه مهدیزاده متولد ۱۳۷۶ در شهرستان فلاورجان اصفهان است؛ شاعری در آزمون و خطا و به قول خودش در حال مشق شعر. بیشتر اشعار او در آغوش چهارپاره آرمیدهاند؛ شعرهای که ظاهرا سر عصیان ندارند اما همان لطافتشان هم گاه سوز و حرارتی عجیب دارد:
حرفهای نگفته را با بغض / گلههایی که داشتم با شعر... / رو به گنبد نشستم و گفتم / حقم اینقدر انتظار نبود
(شعر رضوی)
شاعر در بیت بالا با ادب و لطافتی دوستداشتنی گله میکند، آشناییزدایی میکند و آشناییزدایی هم حقا نمک شعر آیینی است. این تکنیک البته مرا به یاد نمونههای درخشانتری از این صنعت ادبی در شعر شاعران امروز اصفهان از جمله فراز ملکیان میاندازد.
شعر مهدیزاده مثل خود او فرزند امروز است و درک و شناخت صحیح شاعر از امروز خود است که او را به سرودن اشعاری ارزشی درباره اتفاقات و رویدادهای زمان رهنمون میکند:
«چشمهایش همین که میچرخید / لشکر کفر را به هم میزد / در مسیری که گام برمیداشت/ آخرش را خودش رقم میزد
هر زمان ذکر یا علی میگفت/ ترس، مقهور خشم او میشد / دشمن و دوست، هر که میدیدش / غرق در راز چشم او میشد
نه به شوق مقام و ثروت نه / خون دلها برای دین میخورد / دشمنش را که بر زمین میزد / روی سجادهاش زمین میخورد
تکه تکه به روی خاک افتاد / آخر راه عاشقی اینجاست / عمر خود را شهید بود و خدا / دیگر او را شهیدتر میخواست
حاجقاسم اگر چه رفت ولی / بعد او هم علم نمیافتد / قاتلانش حسابشان با ماست / هیچ کس از قلم نمیافتد
گفتهایم انتقام میگیریم / خونبهایش عجیب سنگین است / سجده در صحن مسجدالاقصی / کمترین انتقام ما این است»
با کمی فاصله از اصل حرف، از خود میپرسم: راستی چه کسی به پسران ما ایمان فدا شدن و به دختران ما حماسه سرودن آموخته؟! کدام معلم؟! کدام مکتب؟!
نکته دلسردکننده در چهارپارههای مهدیزاده اما کمتوجهی به بیت اول است، گویی او تنها به دنبال ضربه نهایی است که متاسفانه این عادت از وزن شعر او کاسته؛ برای مثال:
«وقتی که جسم بیسرت را دید / من مادرت را شیر زن دیدم / با گریه تنها زیر لب میگفت / من خود به چشم خویشتن دیدم»
همانطور که ملاحظه میکنید در بیت اول اثری از صنایع ادبی و قوت زبان نیست، اصلا انگار شاعر ۳ بند ابتدایی را تندتند نوشته تا بند چهارم را زودتر در شعر جا دهد. به نظر نگارنده فاطمه مهدیزاده باید زودتر به تعمیق موسیقی شعر و استخدام ظرفیتهای زبانی رو آورد، اگر نه دوری از فرم و زبان، حرفها و تصاویر زیبای اشعارش را زخمی خواهد کرد. امید اینکه این شاعر بالقوه از قافله شاعران جوان جا نماند.
اما مساله مهم دیگری که امروز در شعر جوانان نوقلم دیده میشود، یکرنگی آثار است؛ به نحوی که اگر اسم شاعران بسیاری از آثار به شعر پیوست نشود، فکر میکنی همه را یک نفر سروده است. من به این دوستان فاضل و شاعر پیشنهاد میکنم حداقل در شعر کلاسیک از ظرفیت ردیفهای نو، اوزان مهجور، بسامدهای واژگانی، بدعتهای ترکیبی و چه و چه استفاده کنند که اسب شعر پارسی چموش و تیزپاست و بسیاری از شاعران صاحبنام را هم زمین زده است.
و در پایان کلام شما را دعوت به شعری از مهدیزاده میکنم که در حوالی حسین علیهالسلام سروده شده است و صدالبته که خوش نشسته است:
«چشم امید داشت تا خود را / زائر اربعین حساب کند / وسط صحن حضرت زهرا / نظر لطف بوتراب کند
اذن رفتن گرفت و تا مقصد / در خیالش چقدر عمود شمرد / خسته شد؛ ایستاد؛ مستش کرد / عطر چایی که هیچ وقت نخورد
گریه میکرد و حاجتش را با / لهجه اصفهانیاش میگفت: / یا ابلفضل امیدمون به شُوماس / و ابوالفضل شک نکن که شُنُفت
چای و موکب، علم، ستون، گنبد / مرد خرما به دوش، مرز عراق / در دلش قند آب میشد که / ناگهان بازگشت کنج اتاق
حال ما را ببین که مدتهاست / پشت این مرزها فلج شدهایم / ما به مقصد نمیرسیم انگار / چند وقتی است بار کج شدهایم».