فاطمه عارفنژاد: جنگ است دیگر؛ بیرحم و خشن. آدمی که اسلحه به دست پشت خاکریز مقابلت ایستاده، اسمش دشمن است. چشمهایش میگوید به خونت تشنه است. شهرهایت را ویرانشده میخواهد و برادرهایت را غرق خون. تا آخرین گلولهاش با تو و آرمانهایت میجنگد. بعد سکه سرنوشت چرخی میخورد و همین آدم اسیر میشود. میافتد دست تو و حالا... میخواهی با آن قیافه وحشتزده که طبق شنیدههایش از عالم و آدم، چشمانتظار سختترین شکنجهها و حتی اعدام است چهکار کنی؟ برای نظامیهای یک کشور، فارغ از متجاوز بودن و نبودن، اسارت در جنگ چطور معنا میشود؟ اسیر در لغتنامه تو یعنی چه؟
* اسارت داریم تا اسارت!
من درست پیش از دست گرفتن این کتاب، از قضای روزگار مشغول خواندن خاطرات یکی از اسرای ایرانی در کمپهای عراق بودم. پس وقتی «نگاهبان» را شروع کردم، صدای فریاد جوانها و نوجوانهای وطنم زیر شکنجه جانیهای بعثی هنوز توی گوشم بود. حالا میخواستم روی دیگر سکه اسارت را ببینم. دشمن متجاوز در خانه ما چه حال و روزی داشت؟ البته نخوانده میدانستم که اینجا و زیر دست عزیزان ارتشیمان از آن خبرهای دلخراش نبوده و اسیرهای عراقی آشولاش به کشورشان برنگشتهاند ولی اگر بپرسید دقیقا منتظر خواندن چه خاطراتی بودم، هیچ جوابی ندارم! توی اردوگاههای تهران، دماوند، سمنان و... چه خبر بوده؟ باید اعتراف کنم که ذهنم نسبت به اردوگاههای نگهداری اسرای عراقی و مزدوران کشورهای دیگر در ایران کاملا خالی بود و اینگونه شد که نخستینبار به این زاویه از دفاع مقدسمان سرک کشیدم. زیبا بود؛ زیبا و شوکهکننده.
* به رسم جوانمردی
پیش از خود کتاب، ماجرا با اسمش شروع میشود؛ نگاهبان؟ حالا چرا نگاهبان، و نه نگهبان؟ سوال پیش میآید دیگر. بعد از خواندن فقط چند صفحه و آشنا شدن با جنس خاطرهها، خیلی زود به رندی نویسنده در انتخاب عنوان پی میبرید و احتمالا ته دلتان تحسینش میکنید. نگهبان آدم را یاد زندان و زندانی میاندازد. یکجور خشکی و خشونت ناگفته ضمیمهاش است. اما نگاهبان کلمه لطیفی است. ذهن را از مناسبات پادگانی و مقررات نظامی دور میکند. انگار بیشتر بوی مراقبت دلسوزانه میدهد، بوی نگهداری از کسی و چیزی باارزش. همانطور که نویسنده جایی در مقدمه کوتاه کتابش نوشته است: «فهمیدم نگاه این نگاهبانان گاهی مثل پدر است که لقمه نانی میدهد، گاهی مادری است که دلداریاش میدهد و این روزهای دوری از خانواده و زندگیاش را کمی آسان میکند».
* سوژهیابی و شکار خاطره
«نگاهبان»50 خاطره از نیروهای نگهدارنده اسیران عراقی در ایران، به قلم نسرین ساداتیان است. پروژه با ابتکار و اعتماد جناب مرتضی سرهنگی، مدیر دفتر ادبیات مقاومت و پایداری، تعریف و به ایشان سپرده شده است. ساداتیان با همکاری اصغر عزیزی، عضو کمیسیون نگهداری از اسیران در دوران دفاع مقدس، تحقیق و پژوهش کار را پیش برده و طی یک سال مصاحبه در دفتر حوزه هنری، مواد خام کتابش را فراهم کرده است. از شستهرفته بودن خاطرات پیداست که مصاحبهگرها پیش از گفتوگو به آنچه میخواستهاند آگاه بودهاند و در نتیجه شکارهای خوبی نصیبشان شده است. داشتن نقشه راه، کار نویسنده را در قاببندی خاطرات و مرحله نگارش هم روی روال انداخته است.
* نثر خوب، پرداخت قاعدهمند
کتاب قلم نرم و شیرین و پرداخت داستانکوتاهواری دارد. با اینکه آشکارا دستی به سر و شکل خاطرات کشیده شده، خوشبختانه نویسنده حد نگه داشته و مخاطب احساس نمیکند که با شاخ و برگهای اضافی و حرفهای مندرآوردی مواجه است. هر کدام از این 50 خاطره، با زمان حال و زبانی صمیمی روایت میشوند. بیمقدمه مخاطب را پرت میکنند وسط ماجرا و بدون وقتکشی قصه را با ریتمی تند به سرانجام میرسانند. گاهی ضربههایی دارند که الحق خوب در جان متن نشستهاند و دل مخاطب را میلرزانند. بعضیهایشان نبض آدم را تند میکنند و بعضیهای دیگر، آنقدر لطیف و زلالند که قند توی دل همه آب میشود. از طرفی اگر منصفانه نگاه کنیم، میشود گفت که هیچکدام از خاطرهها اضافه نیستند و برای صفحهپرکنی به کتاب تحمیل نشدهاند. این گزینش خوب، اعتماد مخاطب را جلب میکند. هر چه پیش میروی، میبینی مطالب هنوز مثل شروع کتاب طراوت دارند و در نتیجه تا انتها با اشتیاق به دنبال راویها کشیده میشوی. 50 خاطره، از 50 راوی مختلف، در پازلی که دست آخر نمایی بهیادماندنی از عملکرد درخشان ارتش در میزبانی اسرای عراقی در حافظهها ثبت میکند. تنوع راویها -از پزشک و پرستار تا سرهنگ و سرباز و نیروی اطلاعاتی- به جذابیت کار و بالا بردن وزن پژوهشی اثر کمک زیادی کرده است.
اما بالاخره هر چه باشد، جمهوری اسلامی ایران در طول ۲۲ سال، در بیش از ۲۲ استان و ۳۰ اردوگاه از بیش از ۶۵ هزار اسیر نگهداری کرده است و فقط خدا میداند چه خاطرات بکری از آن روزها همچنان ناگفته باقی مانده است.
* ایران و عراق، لایمکن الفراق
نگاهبانهای ما نمیخواستند نگهبان زندان و کابوس هر شب اسرا باشند. آنها را به گواه خاطرات بیشمار و مستندات داخلی و خارجی، بیشتر میتوان دوست و برادر اسیران دید. آنها به قول خودشان میزبان میهمانان عراقی بودند. چشمهایشان به امر ولیشان بود و قرارشان اینکه طعم شیرین اسلام را به اسرا بچشانند. پس همگی، از فرمانده اردوگاه تا شورشیترین اسیر، هر روز با هم از یک نوع غذا میخوردند. نگهدارندهها دلنگران بهداشت و درمان فرزندان عراق بودند و با دردهایشان صادقانه درد میکشیدند. من در حین خواندن نگاهبان، ساعتها و روزها به اهمیت انتخابهای آن زمان برای نسلهای بعدی هر ۲ کشور فکر کردم. تصاویر پیادهروی اربعین و یکرنگی ایرانی و عراقی از جلوی چشمم کنار نمیرفت. خاطره سیزدهم دی ماه ۹۸ و خونشریکی قهرمانهایمان، حاجقاسم و ابومهدی، رهایم نمیکرد. ما امروز وارث بنایی هستیم که پدرها و برادرها، مادرها و خواهرهایمان آجر به آجرش را با پاکترین عقیدهها و محمدیترین مهربانیها بالا بردهاند. اگر حالا 30 سال بعد از روزهای سخت جنگ، همه جا میگوییم و مینویسیم «ایران و عراق، لایمکن الفراق» روی حساب محبتی است که از همان موقعها بینمان ریشه کرده و جوانه زده است. ای کاش قدرش را بدانیم.
***
گپ و گفتی با نویسنده کتاب «نگاهبان»
گفتن از جنگ و قصههایش که تمامی ندارد اما این بار کتاب «نگاهبان» به قلم نسرین ساداتیان از زاویهای که کمتر به آن پرداخته شده، سراغ این ماجرا رفته است. در این کتاب که توسط سوره مهر منتشر شده، 50 نفر از نیروهای نگهدارنده اسیران عراقی در ایران خاطراتشان را از آن روزها را گفتهاند.
روایتها در «نگاهبان» ساده، صمیمی و تاثیرگذار هستند. در واقع حال و هوای هر کدام از آنها با اینکه چندین سال قبل اتفاق افتادهاند به صورتی است که هر خوانندهای میتواند آن را لمس کند، چرا که این کتاب پر است از لحظههای عاطفی و انسانی که برای همه ما آشناست. راویان کتاب که در آن زمان جوانی خود را میگذراندند، هر چند با گذشت زمانی حدود ۲۰ سال، جزئیات را از یاد بردهاند اما این فراموشیها چیزی از جذابیت خاطرات نمیکاهد. یکی از دیدار خانوادههای عراقی در چمنهای پشت دیوارهای اردوگاه میگوید و از اشکهای بیامان مادران عراقی، دیگری از نقاش و مجسمهساز معروف عراقی روایت میکند که صحنهای از بمباران شهر حلبچه را در اردوگاه به تصویر کشیده است. نفر سوم از همدلی اسرای تواب عراقی میگوید که در هنگام فوت فرزندش مانند برادر کنارش بودند و در همه این روایتها، آنچه جاری است زندگی و امید است.
ساداتیان با اشاره به کمبودهایی که در پرداخت به اسرای عراقی و داستانهای مربوط به آنها وجود دارد، بیان کرد: از بخشی از جنگ هنوز آنطور که باید گفته نشده، مثلا ما آثار کمی درباره اسرای عراقی داریم. در این کتاب هم به پیشنهاد آقای سرهنگی سراغ کسانی رفتیم که در سمتهای مختلف در اردوگاه اسرای عراقی حضور داشتند. برخی فرمانده بودند و بعضی دیگر هم در بخش بهداشت و درمان، خدمات و... فعالیت میکردند؛ افرادی که هر کدام از آنها خاطرات زیادی از رویارویی با عراقیها و در اصل زندگی با آنها در یک اردوگاه دارند.
به گفته ساداتیان، راویان این مجموعه اکثرا بازنشسته شدهاند و حول و حوش 50 یا بیشتر از 60 سال سن دارند.
او با یادآوری فاصله زمانی بین روایتها و بیان آنها در امروز گفت: در حال حاضر سی و اندی سال از این تجربهها گذشته و در این مدت کسی هم سراغشان نرفته است. این اتفاق گاهی باعث میشد که راوی بیشتر از چند خط خاطره را نتواند به یاد بیاورد. در ادامه از آنجا که به واسطه صحبتهای مختلف و راهنماییهای آقای اصغر عزیزی (معاون کمیسیون اسرای عراقی در دوران دفاع مقدس) از این فضا تصاویری در ذهن داشتم، همان چند خط را پرورش میدادم و به روایتی به لحنی تازه تبدیلشان میکردم. به همین خاطر حسی را در روایتها میبینید که باعث شده در هر کدام رخدادی شبیه زندگی شکل بگیرد.
ساداتیان همچنین از سختیهای هماهنگ کردن و همراه شدن با این تعداد راوی که هر کدام ویژگیهای خودشان را داشتند، گفت و در آخر به عنوان یک پیشنهاد، روایتی از «شب اردوگاه» را تعریف کرد؛ قصهای که در آن یکی از فرماندهان اعظم با یک اسیر بیمار عراقی مبتلا به گال صمیمانه همراهی میکند.