printlogo


کد خبر: 240116تاریخ: 1400/8/19 00:00
یادداشتی بر «شب نمی‌گذارد که بخوابم» سروده یدالله گودرزی
روان، روشن و جاافتاده

رضا حق‌نژاد: یدالله گودرزی نامی است آشنا که از دهه 70 جایگاهی در جامعه ادبی برای خود دست و پا کرده است؛ شاعری غزل‌سرا که اخیرا به شعر نو گرایش بیشتری پیدا کرده است؛ شاعری که این روزها نام «یدالله» را از نامش برداشته و به‌ جایش «شهاب» گذاشته است؛ نام مستعاری که گویا سابقه اندکی هم در شناسنامه یدالله داشته است. 
مجموعه‌شعر جدید شهاب گودرزی را که «شب نمی‌گذارد که بخوابم» نام دارد، انتشارات «نزدیک»، همین یکی، دو سال پیش به بازار کتاب عرضه کرده است. این مجموعه در 104 صفحه و در ۲ فصل تنظیم شده. فصل اول شامل 16 شعر نیمایی و سپید است و فصل دوم شامل 88 شعر کوتاهی است که اغلب سپیدند و تعدادی نیمایی. گودرزی شعرهای کوتاه نیمایی و سپید را «آنک» ‌نامیده است. 
دفتر شعر «شب نمی‌گذارد که بخوابم» که شامل اشعار نو است، کمتر از پیشینه غزل‌سرایی و کلاسیک‌سرایی گودرزی بهره برده است. حرف این است که چطور آن زبان تغزلی اتفاقا جاندار در شعر سپید و نیمایی گودرزی موثر نبوده است. هرچند دیده‌ایم که تاثیرگذاری‌هایی از این دست در شعر دیگر شاعران، اغلب منفی هم بوده است. آنگونه که فلان غزل‌سرای خوب و حتی امروزی تا وارد وادی شعر نیمایی می‌شود، هیچ از نیمایی‌بودن ندارد و اشعار نیمایی بعد از غزلش (حتی با چند سال تجربه) همان غزلی است که تنها افاعیلش کمی کوتاه و بلند شده است؛ یعنی زبان و بیان و فضاسازی و مضمون‌پردازی‌اش همان است که در غزلسرایی‌اش بود. 
شعر شهاب گودرزی هم مایه‌هایی از شعر مدرن را در خود دارد و هم از مایه‌هایی از شعر نئوکلاسیک را. اما شعری که پشت جلد کتاب درج شده؛ «من» آن یک من شخصی نباید تلقی شود. «من» یک زبان مشترک است؛ مثل «نگاه» یا «سکوت» که زبان مشترک عاشقان است. شعر «زبان» بسیار ساده و صمیمی و دم دستی است:
«من نه زبان فارسی‌ام/ که از راست به چپ بخوانی/ و نه فرانسه/ که از چپ به راست/ و نه ژاپنی که از بالا به پایین!/ من زبان عشقم/ از همه‌ طرف خوانده می‌شوم!»
یکی از زیباترین، فرمیک‌ترین و ساختارمندترین شعرهای این دفتر، شعر «تسلیم» است. برخورد تازه و نوگرایانه‌ شاعر با اجزای شعر و پایان غافلگیرکننده‌ شعر، آن را به زیبایی و توانایی به پایان می‌رساند:
«پیشانی‌ات/ پلاکارد شورشیان است/ که آزادی را به خط خورشید/ بر آن نوشته‌اند/ و اندامت، صلیبی که پیکر عشق را/ بر آن میخکوب کرده‌اند!/ اگر گریبان بگشایی/ زندانیان حبس ابد آزاد می‌شوند/ و کبوتران گمشده پر می‌گیرند/ باور نمی‌کنی اما/ تمام سیاهان آفریقا، برای انقلاب/ در چشم‌های تو/ گرد آمده‌اند...!/ از من چه می‌خواهی که سال‌هاست/ دست‌هایم را بالا برده‌ام/ و منتظرشلیک تو مانده‌ام؟!»
۲ برجستگی در شعر گودرزی، خود را بیشتر از دیگر ویژگی‌ها نشان می‌دهد؛ یکی وضوح و روشنی شعر؛ آنگونه که می‌توان فهمید شاعر چه می‌خواهد بگوید و دیگر، پایان‌بندی‌های زیبا و جاافتاده. 
در فصل دوم دفتر «شب نمی‌گذارد که بخوابم» گودرزی شعر «کابوس» کلاسیک دفتر اول خود را پلکانی می‌نویسد و در دفتر دوم نیز 4-3 شعر کوتاهش را که یک بیت‌ کلاسیک هستند!
«آنک»های گودرزی زبانی ساده و تقریبا گفتاری دارد؛ زبان ملموسی که همه‌ مخاطبان شعر نو براحتی با آنها ارتباط برقرار می‌کنند اما مخاطب حرفه‌ای پشت این سادگی را نیز می‌خواند، البته به شرطی که روی دیگری هم داشته باشد؛ مثل شعر ذیل:
«تمام روز، برف باریده است/ امشب/ شب تولد آدم برفی‌ست».
شعری که هم قابل تعمیم است و هم به جای هیچ یک از کلماتش جایگزینی بهتر و مناسب‌تر نمی‌توان یافت. برخلاف شعر ذیل که برای سطر آخرش ده‌ها معادل بهتر و زیباتر می‌توان پیدا کرد:
 «در زمستان/ در زمهریز برف و بوران/ کجایی؟!/ از قهوه‌ گرم چشمانت خبری نیست!»
درست است که ما از ایده‌آل‌ها حرف می‌زنیم اما این به معنای نادیده گرفتن زیبایی‌های بسیاری از شعرهای نو کوتاه گودرزی نیست؛ شعرهایی نظیر:
«قلک بغض‌هایم را/ کنار تو می‌شکنم/ این است همه‌ پس‌اندازهای من!»
اما شعر ذیل گستردگی و عمق دیگری دارد، چرا که ابهام روشن شعر، آن را از تمام شدن رها می‌کند. یعنی شعر با یک بار خوانده شدن همه زوایایش کشف نمی‌شود و همچنان و همیشه خواندنی باقی می‌ماند:
«مثل اندیشه‌های کال منند/ برگ‌هایی که جدا می‌شوند/ تا پرنده شوند!»

Page Generated in 0/0069 sec