وارش گیلانی: درباره شعر علی معلمدامغانی سخن گفتن کار آسانی نیست، زیرا شعر او از یک طرف بشدت وابسته به ادبیات کهن است و از سوی دیگر متصل به تازه شدنهایی برآمده از سبک و زبان منحصربهفرد علی معلمدامغانی. چرا که ما بعد از انقلاب ادبی نیما یوشیج، شاعران را به ۲ دسته نوگرا و میانهرو تقسیم کردیم و جز این هم نبودند. یک گروه به شاعران نوگرا، آوانگارد، مدرن و امروزی مشهور بودند؛ مثل خود نیما یوشیج، شاملو، اخوان ثالث، فروغ، سپهری، آتشی و... که نگاه و زبانشان پیش از این در تاریخ ادبیات ایران تجربه نشده بود و آنان در اوج اشعار خود بر پایههای تجربیات شخصی و راهنمایی نیما و برخورداری از پشتوانه شعر و ادبیات قدیم و استفاده غیرمستقیم از آن و... به شاعران امروزی و پیروان اصیل نیما و شاعران شعر امروز مشهور شدند و...، یک گروه دیگر هم شاعران میانهرو بودند که مشهور بودند به شاعران میانه یا نئوکلاسیک که نوگراییشان در حد ایجاد تعابیر تازه بود و حرکت روی ریل زبانی که یک سرش به شعر کلاسیک ختم میشد و سر دیگرش به زبان امروز؛ شاعرانی که سخت در بند همان مضامین شعر دیروز بودند و کلیگوییهای آن. اگرچه بسیاری از مضامین همیشگی و جاودانهاند و کلیگویی نیز بخشی از شعر دیروز است و جزئی از ذات آن؛ چنانکه نظم هم جزئی از این ذات است. در صورتی که جزئینگری و جزئیگرایی جزئی از ذات شعر امروز است و شعر امروز به نوعی با آن تعریف میشود؛ کارکردی که سبب کشفهای زبانی شده و فضاهای تازهای در شعر امروزی ایجاد میکند. ضمن اینکه میانهرو بودن و ملقب به شاعر میانه و نئوکلاسیک بودن به معنای نازلتر بودن نیست، زیرا هر شاعری در هر جایی که ایستاده باشد، میتواند درجه یک باشد. مشهورترین شاعران میانه، مشیری، ابتهاج، کسرایی، توللی و نادرپور هستند. بعد از اینان، غزلسرایان نوگرا نیز سر برآوردند که مثل شاعران میانه نیمنگاهی به شیوه نیما داشتند و شباهتهای بسیاری به شاعران میانه.
انقلاب اسلامی که پیروز شد، شعر کلاسیک نیز روح تازه و جان دیگری گرفت و در کنار غزل نو که از پیش از انقلاب نیز رواج داشت و شاعران بزرگی همچون سیمین بهبهانی و منزوی را در خود پرورانده بود، زمینه نو شدن برای رباعی نو و مثنوی نو و حتی قالبهای دیگر نیز تا حدی فراهم آمد. در این زمان احمد عزیزی در مثنوی نسبت به علی معلم، زبان و تخیلش به محاوره نزدیکتر اما از آن رنگینتر و نوتر است؛ درست بر خلاف شعر علی معلمدامغانی که فخامت و فصاحت را در نرمی کلام نمیپسندد؛ در حالی که حماسی بودن مثنوی را دوستتر میداشت؛ مثنویهایی درآمیخته با زبان کهن، همراه با تعابیر نو و تازه منحصربهفرد:
«به ریگزار عدم دلشکسته میراندیم
شب وجود بر اسبان خسته میراندیم»
مثنویهایی که تکرار ابیات در آن، آن را از قالب صرف مثنوی دور میکرد؛ خاصه وقتی قصههایش حماسی میشد و قافیههایش تازه و عجیب و گاه برگرفته از کلمات منسوخ شده به همراه ردیفهای 3-2 کلمهای که گاه نیمی از مصراع را نیز در برمیگرفت؛ نیمی از مصراعهایی را که خود نیز اغلب بلند بودند و گاه دارای ارکان غیرمرسوم و غیرمعمول:
«به شهوت شب محتوم چون فروگیرد
شبی که بستر از آب، از ستاره شو گیرد
شبی نشسته سپید و شبی ستاده سیاه
شبی به حادثه افزونتر از هزاران ماه
...
قسم به عصر که پیوسته پوی آوارهست
که بر بساط زمین آدمی زیانکارهست
چو شعله در جسد موم، مات خواهشهاست
چو موم در سفر شعله محو کاهشهاست
...
به شهوت شب محتوم...
ز هفت پرده شب ناگهان هجوم آریم
امیر زنگ ببندیم و باج روم آریم
قسم به عصر که پیوسته...»
ردیفهای بلند و قافیههای تازه از ۳ نوع تازه و کمتر به کار گرفته شده و نیز حتی از کلمات منسوخ شده:
«بُراق حادثه زین کن عروج باید کرد
طلوع صبح دگر را خروج باید کرد»
به ردیفها و قافیههای ۴ بیت بعد از بیت اول ذیل توجه کنید و البته به زبان حماسیاش که پیش از آن دربارهاش سخن گفتیم:
«هلا ز پشت یلان هر چه هست اینهاییم
اگر گسسته اگر جمع، آخر اینهاییم
گلی به دست بهاران نمانده غیر از ما
کسی ز پشت سواران نمانده غیر از ما
در اضطراب زمین کاملان سفر کردند
بر آب حادثه دریادلان سفر کردند
قران شمس و قمر را قرینهها رفتند
به بوی باد موافق سفینهها رفتند
در ازدحام شب فتنه بانگ مردی نیست
به دست راه ز گردان رفته گردی نیست»
از یک مثنوی علی معلم هم میتوان همه مثالهایی را که برای مباحث بالا لازم داشتیم پیدا کرد؛ حتی میتوان ابیات امروزی و مدرن را نیز از نمونه مثالهای بالا انتخاب کرد؛ ابیاتی نظیر 5 بیت آخر یا این ابیات در شعری دیگر:
«در هیاهوی شب این بانگ رها از کیست
حنجره حنجره ماست، صدا از کیست»
«باور کنیم رجعت سرخ ستاره را
میعاد دستبرد شگفتی دوباره را»
«گزین شدند و سوار گزیده را کشتند
سیه بپوش برادر! سپیده را کشتند»
گاه ابیات شعر علی معلم بلند نیست و حتی کوتاه است؛ کوتاهی ابیاتی که تاثیر چندانی در عوض شدن شیوه و شگرد کاری معلم نمیگذارد و ویژگیهای مرسوم و معمولش را در شعر نادیده نمیگیرد؛ هر چند تغییرات اندکی در اینگونه کارها محسوس است:
«دشت تب، باغ گل، شهر افسون
کوچههای مهآلود افیون
کوچهها کوچههای غریبی
کوچه خاکی خودفریبی»
همه شعر علی معلم این نیست و نبوده است؛ او را باید در شعرهایش جستوجو کرد؛ در زیر و بم و ریزهکاریهایی که شعر او را میسازند و ما تنها در این باره تنها در دفتر شعر «رجعت سرخ ستاره» غور میکنیم، آن هم در حد معمول و مرسوم. بنابراین شکی نیست که با این کار، تنها میتوانیم بخش کوچکی از ویژگیهای شعری علی معلم را نشان دهیم.
علی معلم در شعر معاصر یک چهره نیست، بلکه چند چهره برجسته است؛ از یک سو، ۲ چهره از شعر دیروز و امروز است که آن را در شعرهای خود توأمان پیش میبرد. این پیشبرد طبعا اغلب شعرها را در کل و نیز اغلب ابیات را در جزء به شعری میانه (شعری بین شعر دیروز و شعر امروز، چنان که شاعران میانه و نئوکلاسیک در آن راه رفتند) تبدیل خواهد کرد؛ در صورتی که شعر معلم تن به این تقدیر نمیدهد و به واسطه نوع زبان و بیانش که منجر به محتوایی دیگر میشود، از این چنبره میجهد و میشود علی معلمدامغانی که شعرش در کل شبیه کسی نیست؛ حتی در آنجا که در ۳ بیت اول یک شعر، در ۲ بیتش مدرن باشد و در بیت سوم سنتی و کلاسیک:
«باور کنیم رجعت سرخ ستاره را
میعاد دستبرد شگفتی دوباره را
باور کنیم رویش سبز جوانه را
ابهام مردخیز غبار کرانه را
باور کنیم مُلکِ خدا را که سَرمَد است
باور کنیم سکه به نام محمد است»
و گاه شبیه شعر دیروز در ابیاتی از مثنویهای بلندش:
«مگو مگو، که جلودار میرود بیما
سبک عنان و سبکبار میرود بیما»
و گاه شبیه شعر دیروز در ابیاتی از مثنویهای بلندش، با ابیاتی سست و ضعیف که این در شعر معلم شاید از عجایب باشد اما در هر حال یک واقعیت هم است که هر شاعری زبان دیروز را برگزید، به ناچار و از سر ناگزیری به دام همان محتوایی میافتد که از آن شکل گرفته است؛ علی معلم هم از دیگر شاعران استثنا نیست که گاه به دام چنین ابیاتی میافتد:
«تو عاشقی تو رهایی تو نیک بیباکی
سفر به خیر برادر! برو که چالاکی»
اگر در بسیاری از فضاهای کلاسیک هم از این سستی و ضعف میرهد، از آن رو است که فصاحت و بلاغت و شیوایی و موسیقی کلامش در زبانی منحصربهفردش، مخاطب را درمیرباید؛ زبان منحصربهفردی که زمان میشناسد (اگر نه در کل ابیاتی شبیه اشعار دیروز در اشعارش یافت نمیشد) اما نه آنچنان که شعرش را از تازه شدن و نو شدن باز دارد:
«اینجا خوش است ضجه زنجیریان هنوز
مردمکُش است دشنه تقدیریان هنوز»
و گاه شبیه شعر دیروز که به شکلهای مختلف در بالا از آن مثال آوردیم.
علی معلم غزلسرا هم هست، چرا که غزلهایش دستکمی از بسیاری از غزلسرایان خوب معاصر و روزگار ما ندارد اما علی معلم غزلسرا نیست، چرا که غزلهایش قابلیت و قدرت برابری با مثنویهایش را ندارد. یعنی معلم مثنوییسرا جایگاهی که در شعر امروز دارد، حتی یکچهارم آن جایگاه را در کنار غزلهایش ندارد. ضمن اینکه تقریبا زبان نیمی از غزلهایش شبیه زبان مثنویهای او است و در کل شبیه آن و طبعا تنها در نوع قافیهپردازی است که با آن متفاوت است:
«تا عیش کهنه حامله طفل محنت است
شکی که جرم حوصله گردد حقیقت است
ما را ز کفرکیشی خود شرم و عار نیست
عصیان صدق اهل نظر عین طاعت است»
یا:
«به حشر، بیکفنی عذر دردمندان نیست
بِدَر که سینه عریان کم از گریبان نیست
به سیر بادیه مجنون به لاله گفت شبی
کدام داغ که در خیل سینهچاکان نیست»
آنجا هم که غزلیاتش به غزل میماند، از سر خیر بلندی و تندی و غلظت قافیهها و ردیف است که در هر بیت تکرار شده و هر بار با قاطعیت یادآوری میکند که «من غزلم نه مثنوی». از این رو، زبانش در غزل نیز به موازات همین امر، بین غزل رهی معیری و شهریار استوار میماند:
«از دل به داغ هجر تمنا نرفته است
رفتی و یادت از دل شیدا نرفته است
ارزد خیال روی تو در چشم من مگر
این طفل نازدیده به دریا نرفته است».