فرشاد صادقزاده: دفتر شعر «از تمام روشناییها» از حمیدرضا شکارسری، در 131 صفحه توسط دفتر «شعر جوان» منتشر شده است.
این کتاب بیش از 60 شعر کوتاه و غیرکوتاه دارد که همه آنها به ۲ شیوه شعر سپید و شعر نیمایی نوشته شدهاند. شاید غزلی و یک رباعی هم در این دفتر پیدا شود.
«حمیدرضا شکارسری» شاعری است که گاه شهرت منتقد ادبی بودنش بر شاعریاش میچربد و گاهی هم برعکس، بویژه در چند سال اخیر که شعرش رشد چشمگیری داشته است. در واقع به نظر من، هر شاعری که ذاتا یا در عمل منتقد باشد، شاعر خوبی از آب درخواهد آمد. یعنی اگر سالها هم درجا بزند، باز یک روز و یک جا خود را نشان خواهد داد. شکارسری هم تقریبا در سالهای اخیر خود را چند پله بالاتر و چند گام جلوتر از دیروز خود نشان داده است؛ هر چند اشعار این دفتر به یک دهه عقبتر برمیگردد، یعنی به دهه 80 نه دهه 90.
اما شعر شکارسری: یکی از کارکردهای شعری شکارسری این است که میخواهد از سادهترین وقایع و صحنهها، جالبترین و جذابترین مفاهیم و محتوا را تولید یا خلق کند. طبعا اگر این شگرد به ثمر برسد، در ذات خود جذابیت و شگفتی میآفریند، زیرا شاعر از یک راه ساده به یک کشف و پیچیدگی رسیده و در کل بهترین مفاهیم و محتوا را تولید یا خلق کرده است. همین پروسه کوتاه ۲ مرحلهای، اثر را بالا میکشد و والا نشان میدهد اما این کارکرد همانقدر که ظرفیت بالا کشیدن اثر را در خود ذخیره دارد، به همان اندازه ظرفیت پایین کشیدن اثر را نیز در خود دارد. یعنی اگر صاحب اثر ظرافت به خرج ندهد و از این ظرفیت موجود بهره نبرد، دیگر اثر قابل اعتنایی نخواهد بود. طبعا شکارسری در این شگرد و قاعده از هر ۲ موهبت منفی و مثبت برخوردار شده است. در اثر ذیل، مخاطب صرفا با ظاهری از شگفتیآفرینی روبهرو است؛ در سطر آخر، آنجا که میخواهد حرفش را بزرگ و مهم جلوه دهد که طبعا نمیتواند:
«سیاه/ فقط مداد سیاهم تمام شده است...»؛ سطری که شروع و مقدمه و پیشدرآمد تازه و جالبی دارد؛ جالب در آن حد که تصرف در زبان را از طریق یک بازی نرم و ملیح و محتاطانه شروع کرده است؛ با این سطرها:
«سبز برای کدام جنگل؟/ آبی برای کدام دریا؟/ گندمزاری برای زرد کو؟ لالهای برای سرخ...؟» بعد شعر با این سطر پایان میگیرد: «سیاه/ فقط مداد سیاهم تمام شده است...».
اما وی در شعری به نام «کشف شاعر»، از همین کارکرد سادهای که سخنش گفته آمد، چنان دردناک و واقعی، رنج شاعران را به تصویر میکشد که از آن، شعری همیشه خواندنی و به یاد ماندنی میسازد. شاعر در این شعر آنچنان کشف واقعیت زندگی شاعران را با واقعیت صوری و زندگی شاعر پیوند میزند که ساختار معنوی شعر به ساختار فنی شعر گره میخورد، و از این میان، فرم در چگونگی شعر سر برمیآورد، و شعر در کمال سادگی به کمال میرسد:
«غبار اشیا را پاک نکردهام/ گلدانها را آب ندادهام/ حتی پردهها را کنار نزدهام/ کولر همچنان روشن است/ در این چله زمستان/ یکی از همسایهها/ در را میشکند/عقب مینشیند و اُق میزند/ شاعری/ با نیمهتمامترین شعرش/ کشف میشود...»
شاعر در پایان از کشف شاعر حرف میزند، نه از مُردن آن؛ که البته اشارهای ضمنی هم به این باور دارد که «شاعران بعد از مرگشان کشف خواهند شد». و به دنبالش لابد شناخته خواهند شد و مشهور. اما حرف اصلی شاعر در ساختار و فرم کار و اثرش که در سادگی پیچیده شده است، قابل بررسی است. در شعری دیگر، شاعر این سادگی را در میدانی دیگر و با فرمی دیگر خرج میکند؛ با قرینهسازی، با قرینه کردن ۲ صحنه در ۲ زمان متفاوت؛ زمانی که در عین شباهتهای مکانی، در یک سوی خود زهر و درد و رنج زمانی دارد؛ رنجی که با نگاهی شاعرانه معنا میشود و محتوا میگیرد. مکانی در حیاط و زمانی در حیاط، در یک شعر نیمایی:
«حیاط از صدای من پر است/ و حوض از شنای من/ و پنجره پر است از نگاه مادرم/ هوا چه آفتابی است؟/ حیاط از سکوت من پر است/ و حوض از غبار/ و قاب پنجره تهی است/ و بغض در گلوی آسمان نشسته است...»
و شعرها همواره در چگونگی خود سطحی یا متوسط و یا نقشآفرین و درخشان میشوند، و یا مثل شعر ذیل که در عین زیبایی، چگونگیاش در سطر آخر، با کشفی که میکند، به اوج میرسد، و کشف یعنی حرفی و چیزی که پیش از آن گفته نشده باشد؛ مثل «اسبی که در صفحهای سفید نیست و مثل باد رفته است...»:
«- حالا برو!/ شیهه میکشم/ و از این سوی اتاق تا آن سو میتازم/ و اسب خسته/ فرصت خوبی است برای نقاشی/ ـ مرا بِکِش!/ میکشد و کاغذ سپیدی نشانم میدهد/ - این تویی که مثل باد رفتهای...»
حمیدرضا شکارسری شاعری است که تقریبا همه قالبهای کهن را آزموده است؛ از غزل و رباعی تا دوبیتی و مثنوی و دیگر قالبها. در شیوههای متعدد شعر نو نیز کار کرده است؛ در چهارپاره، شعر نیمایی و شعر سپید و هماینک نیز از غزل و رباعی دور نیست اما بیشتر شعر سپید میگوید و تا حدی هم شعر نیمایی؛ در سالهای اخیر هم بیشتر در حوزه شعرهای کوتاه کار میکند که اغلب حاصلش شعرهای درخشانی شده است. وی این تنوع سرودن را در موضوع و مضمون شعر نیز دارد؛ یعنی از سرودن اشعار اجتماعی و عاشقانه بگیر تا شعرهای آیینی، دفاعمقدسی و نیز شعرهای پایداری و از این دست. مثلا شکارسری در این دفتر ۳ شعر برای حضرت رقیه(س) سروده است که نشان میدهد نشانههایی از دانش مذهبی خود را به شعر درآورده است. در واقع شاعر آیینی باید قرآن، حدیث، روایت و تاریخ اسلام و تشیع را بخواند و بداند، تا بتواند آن دانایی را به صورت شاعرانه بیان، بلکه به صورت شاعرانه نشان دهد، و شکارسری در شعر ذیل، از مفهوم و دانش خود یکسره به سمت تخیل و تصویرسازی نرفته تا یکسره نگاه و کلامش را به شعر ناب بکشاند (به بلوغ رسیدن با سخره گرفتن فرصت ۳ ساله تا فردای کهنسالی را)، بلکه مفاهیم نیز به همراه تصویرسازی و تخیل به کمکش آمدهاند تا شکلی دیگر از شعر فارسی را که در باطن خود، میراثدار شعر دیروز است، نشان دهد.