وارش گیلانی: روی جلد کتاب «عشق باران است» نوشته شده است شاعر: عبدالرضا رضایینیا. اسم دوم کتاب هم «عاشقانه با کلمات» (تاملاتی در زندگی، هنر و ادبیات) است اما از کل کارها یا آثاری که در این کتاب چاپ شده، به جرات میتوان گفت بیش از 95 درصدش شعر نیست. آن 5 درصد باقیمانده را هم نمیتوان شعر خوب و درجه یک دانست. در واقع باید از میان همه آثار این کتاب شعرهایش را سوا و درجهبندی کرد؛ شعرهایی مثل:
«دل آدمی/ کوچک بود و عشق بزرگ/ عشق/ بر درگاه دل ایستاد/ وردی خواند/ از آن پس/ آدمی/ از هستی بزرگتر شد/ و عشق به اندرون آمد...»
اگرچه این شعر به نوع نثر کتابهای مقدس نیز تا حدی پهلو میزند اما آن کتابهای مقدس هم خود گاه به شعر پهلو میزنند.
البته شعر بالا در ادامه دچار «حرف» میشود؛ یعنی به جای نشاندادن و تصورکردن و تخیلورزیدن (با توجه به کارکردی که داشته؛ یعنی با «کوچککردن دل و بزرگکردن عشق و نیز بر درگاه ایستاده نگهداشتن دل و ورد خواندنش و...» و در کل، یعنی شخصیت انسانی بخشیدن به دل و عشق و...) درگیر بیانکردن میشود؛ اینگونه که بگوید:
««دل» و «عشق»/ زیباترین کلمات هستیاند / این انسان است که در ترکیب کلمهها/ گاه دچار تقلب و تقلید میشود/ و گاه دچار ابتذال»
کشفهای شاعرانه عبدالرضا رضایینیا را نباید نادیده گرفت؛ اگرچه این کشفها گاه در شعری تقریبا کوتاه پایانی خوش ندارد؛ خوش نه به معنای مفهومی خوش، بلکه خوشبودن در خوب و شاعرانه تمامشدن؛ در واقع شعرشدن و مثل آثار ذیل نیمهکاره رها نشدن؛ نیمهکاره در کشف خود و نیمهکاره در شاعرانه و شعر بودن خود؛ شعری که از سطر هفتم، بیش از آنکه شعریتش گل کند، تعقلش گل میکند و در نتیجه میشود:
«شعر را/ گنجایشِ عشق نیست/ عشق در شعر میآید و نمیآید/ اما بیعشق/ شعر نمیآید، واژه از تغزل لال است / شهوتِ عشق/ عشق است/ شهوت نیست/ چنان که عشقِ شهوت/ شهوت است و عشق نیست»
اثری که از سطر هفتم زیادهگویی دارد.
بیشک در این کتاب - با همه ناشعرهایش (در عین مفید و خواندنی بودنش) و با همه تعقلی که در کل کتاب و تکتک آثار سایه انداخته -گاه شعری ناب هم پیدا میشود؛ شعری که کلمه به کلمهاش در تراشخانه یک ذهن الهامی و یک اندیشه باپشتوانه، پشتوانه عرفانی، آب دیده و آبدیده شده و از قالب خود اینگونه بیرون آمده است:
«به دقیقه مبارکِ نخست/ عشق به آدمی هدیه شده است/ یا آدمی به عشق؟/ عشق باران است/ عشق آسمان است/ بر خاک فرو میبارد/ و باز فرا میرود/ دیر یا زود...»
بیشک شاعر این دفتر و کتاب بر شاعرانهتربودن و شعریتداشتن شعر بالا اشراف داشته که نام کتاب را از میان سطری از این شعر برداشته است اما عجیب این است که این اشراف را درباره آثار دیگرش در این دفتر نداشته است! آثاری که حتی بسیاری از آنها در حد نثرند و بسیاری از این بسیار نیز حتی در حد نثرهای معمولیاند! مثل آثاری نظیر اثر ذیل که اگرچه اندیشهای در خود دارد اما از هیچ سمت به شعر نرسیده است. یعنی در مقابل شعر و در قیاس با آن، یک حرف معمولی است:
«اگر حرمت کلمه را نداشته باشی، کلمات نیز/ به تو/ حرمت نمیگذارند»
یا در حد یک حرف مستعمل و تکراری؛ مثل این اثر:
«یک دل احساس/ سرچشمه صد دهن حرف برای گفتن است»
و آثاری از این دست، در ۲ خط؛ حرفهایی مستعمل و تکراری و حتی کمتر از یک نثر خوب و معمولی:
«زود فراموش خواهد شد/ هنرمندی که زمان را فراموش کند»
«مهم این است که تازگی در نگاهت باشد/ دیگر هیچچیز کهنه نخواهد بود»
و نیز اشعاری در این دفتر چاپ شده است که به کاریکلماتور پهلو میزند و شبیه آنهاست. یعنی شاعر حتی در شاعرانهترین بخش (از 6 بخش کتاب) که نامش برگرفته از کتاب است و آن را «عشق باران است» نامیده است، گاه تن به جملاتی میدهد که درست و دقیق شبیه کاریکلماتور است:
«در روزگار قحطی عاطفه/ لبخند مصنوعی هم غنیمت است»
و نیز مثل این اثر:
«تفکر/ قلاب ماهیتگیری حقایق است»
و همچنین این:
«خیالهای خفته/ شاهکارهای بالقوهاند»
تعدادی از آثار این کتاب نیز شبیه جملات قصار یا قصارگونهاند؛ مثل:
«دل سفرهای بیدریغ است/ مبادا آن را/ پیش انسانهای بیچشم و رو بگشایی!»
و همچنین این اثر که سمت و سویی قصارگونه دارد:
«هر کلمه/ تیغی است در دست تو / اگر با آن سرِ ناحقی را نمیتوانی برید/ دلت را به نوازش آن بسپار/ تا شکر نعمتی کرده باشی!»
سخنان قصارگونهای که گاه مفاهیم دینیشان، نوع زبان و نگاهشان را به احادیث و روایات دینی؛ خاصه شیعی بسیار نزدیک کرده است.
گاه نیز جملاتی در این کتاب به خورد مخاطب داده میشود که از بس ضعیف و سست و معمولی است، سبب حیرت و تعجبشان خواهد شد؛ خاصه آن دسته از مخاطبانی که شاعر را میشناسند. حرفهایی که روح شاعرانه ندارند که هیچ، حتی میتوان آنها را در ردیف حرفهایی قرار داد که در گفتارهای عادی در محاوره بازگو میشوند؛ مثل:
«دو عاشق صادق/ با هم نمیجنگند/ هرگز!»
آنچه در بالا مثال آوردیم، کل یک اثر بود و نه برشی از یک اثر.
کارهایی نیز در این کتاب دیده میشود که شبیه برشی از یک اثر کامل است؛ مثل:
«بعضی شاعران کرکساناند/ وقتشناس، هشیار و زرنگ / از مرده دیگران میخورند/... / بعضی شاعران جغداند/ تلخآوازند و تاب نور ندارند/ صداشان...»
اثری که قابل ادامه دادن است؛ در صورتی که یک شعر و حتی یک اثر ادبی باید نوع ساختارش بهگونهای باشد که قابل ادامهدادن نباشد. یعنی یک شعر و حتی یک اثر ادبی و نثر باید چنان ساختارمند باشد که قابل ادامهدادن نباشد، زیرا وقتی اثری چنین باشد، نشاندهنده کاملنبودن آن اثر است و دچار کاستی و نقص بودن آن.
بسیاری از کارهای این کتاب نیز شبیه جملات قیصر امینپور و سیدحسن حسینیاند؛ شبیه جملاتی که این ۲ شاعر آنها را در ۲ کتاب، یکی با عنوان «طوفان در پرانتز» و دیگری... که نامش را به یاد ندارم، آوردهاند؛ ۲ کتاب نثر با درونمایه طنز؛ طنزی اجتماعی که شکلی دیگر از ۲ شاعر اجتماعی را و نه شعرهای اجتماعیشان را نشان میدهد و به رخ میکشد؛ سخنانی از این دست و اینگونه:
«اگر ناگزیر باشیم/ میان «فحش» و «ادبیات» رابطهای بیابیم، فحش/ صنعت بیادبی است»
جملات بالا نه تنها شعر نیستند، بلکه در مقایسه با سخنان قیصر امینپور و سیدحسن حسینی در کتابهای مورد نظر، چند هوا و چند درجه پایینترند. همچنین است نمونههای مشابه ذیل، در راستای بحث و منظوری که داریم:
«شاعران از خود راضی/ مورچههایی هستند/ که توهم فیلبودن سنگینشان میکند»
«استقلال در هنر/ عمارتی است که خشت اول آن را باید درست نهاد / ادبیات/ به «انشا» شبیهتر است/ انشایی با موضوع آزاد/ اما دیکتاتورها آنها را با «دیکته» اشتباه میگیرند»
و نیز نثری اینگونه در سطح و معمولی:
«ادبیات مدرسهای است/ که هیچکس از تحصیل آن فارغ نمیشود/ جز به مرگ»
شاید جملات ذیل؛ جملات برگرفته از کتاب «عشق باران است»، اندکی به جوهره متفکرانه اجتماعیِ بهروز نزدیک شده باشد، چرا که تشبیهکردن هنرمندان به «قفسههای متحرک» و بعضی به «قفسهای متحرک»، در عین حالی که درست است اما کامل نیست، چون این تشبیه به افراد غیرهنرمند هم قابل تعمیم است:
«بعضی هنرمندان/ قفسههای متحرکند/ و بعضی قفسهای متحرک»
تصور من هم این بود که شاعری چون عبدالرضا رضایینیا، نام شعر بر اینگونه آثار خود نخواهد گذاشت، چرا که او خود منتقدی کارکشته و شاعری باتجربه است و کار شعر را از ناشعر خوب تشخیص میدهد؛ حال آنکه عجیب است که خود در این دفتر به گونهای دیگر عمل کرده است.
کتاب «عشق باران است»، کتابی نیست که مفید و خواندنی نباشد اما شعر نیست یا اغلب شعر نیست. شاید اگر با عنوان غیرشعر منتشر میشد، اینک بازتاب بیشتر و موثرتری داشت، زیرا وقتی همین که نام شعر بر اثری یا کتابی گذاشته شود، بیش از هر چیز ابتدا علیهاش موضعگیری میشود؛ در واقع علیه شعر نبودنش، که البته حق هم دارند؛ چون قرار است آثار آن کتاب با معیارهای شعر بررسی شود.
حرف آخر اینکه کتاب «عشق باران است»، اثر عبدالرضا رضایینیا در 66 صفحه توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. این کتاب 6 بخش دارد که بعضی بخشها به لحاظ نوع موضوع و مضمون، سمت شاعرانه و سوی ادبی بیشتری نسبت به بخشهای دیگر دارد؛ هرچند در کل، دوری آثار این کتاب از شعریت تا حد زیادی قابل احساس و بسیار ملموس است. نام این بخشها عبارتند از: عشق باران است، واژهها آویزه روحاند، بگذار صاعقه بیاید، در آغاز شعری سپید بود، نقد آینه آینههاست، خوشدلی به حال است، و نیز سخنی با عنوان «اشارت پایان». اشارت پایانی، حرفهای شاعر درباره آثار این دفتر و چگونگی آنهاست؛ خوب است بخشی از آن را بخوانیم و بدانیم تا حداقل یکطرفه به قاضی نرفته باشیم:
«کلمات این دفتر مولود سالهای پرتاب و تبی است که از یک سو گرفتار فلسفهخوانی و از سوی دیگر دچار شعر و ادبیات بودم.
در تلاقی این ۲ ماجرا، گهگاه تاملاتی رخ میداد که البته در نهایت به نفع ادبیات مصادره میشد؛
این کلمات گلچینی است از آن تاملات».