printlogo


کد خبر: 240694تاریخ: 1400/9/3 00:00
یادداشتی بر دفتر شعر «قزل‌‌آلای خال‌قرمز» اثر مجید سعدآبادی
ایجاد فضای ناب

آرش صادق‌زاده: دفتر شعر «قزل‌‌آلای خال‌قرمز» مجید سعدآبادی را ناشری چاپ کرده که در دهه‌‌ اخیر مجموعه‌شعرهای بسیاری را از شاعران مختلف که سلیقه‌های مختلفی نیز دارند، منتشر کرده و خود را به عنوان ناشری تخصصی و حرفه‌ای معرفی کرده است؛ ناشری نام‌آشنا بویژه برای شاعران و مخاطبان حرفه‌ای شعر؛ ناشری که نام نیما را با یک حرف اضافه‌‌ «ژ» به یدک کشیده و «نیماژ» نام می‌گیرد. الان چند سال است که چون سابق فعال نیست اما هنوز هم از ناشران حرفه‌ای پرکار محسوب می‌شود. 

 عجیب است و دست‌مریزاد دارد یک ناشر خصوصی بی‌دفتر و دستک آنچنانی توانسته و می‌تواند بخش بزرگی از تولید دفترهای شعر را بر عهده بگیرد. من اگر می‌توانستم، از طریق ارشاد و دولت به ناشرانی اینچنینی کمک می‌کردم که حق‌شان کمک‌شدن است. 
 اما دفتر شعر «قزل‌‌آلای خال‌قرمز» مجید سعدآبادی را ناشر در 79 صفحه منتشر کرده که طبق معمول، حاوی شعرهای سپید سعدآبادی است، زیرا سعدآبادی فقط شعر سپید می‌گوید و در این شیوه کوتاه‌سراست اما شعرهای دفتر «قزل‌‌آلای خال‌قرمز» مجید سعدآبادی برخلاف همیشه یا حداقل اغلب اوقات، در این دفتر اشعار غیرکوتاه سپید است. حال آنکه هویت شعری سعدآباد از طریق همین شعرهای سپید کوتاه رقم خورده و شناخته شده است. حالا اگر این خط دیگر که بر اشعار غیرکوتاه شاعر اضافه شده، تناسب کافی را ایجاد نکند و کم‌و‌کاستی‌هایی داشته باشد، بی‌تاثیر در موقعیت شعری سعدآبادی نخواهد بود؛ اگر هم کارها خوب باشد، بالطبع تاثیر بیش از پیش خواهد بود. 
شعرهای غیرکوتاه سعدآبادی نسبت به شعرهای خوب کوتاهش، بیشتر تازگی مضمون و کشف‌هایی در تعابیر و تصاویر دارد. حتی نگاهش به دنیا، نگاه تازه‌ای است. شاید بگویید خب! با همه‌‌ این شاخصه‌ها و ویژگی‌هایی که برشمردید، لابد شعرش باید به علاوه‌‌ مثبت بگیرد. می‌گوییم نه! همه‌‌ این ویژگی‌ها و شاخصه‌ها در خدمت چیست؟ شعر هیچ «آنی» ندارد و شاعر هم معمولا، در کل و در اغلب شعرها حرفی برای گفتن ندارد، یا اگر دارد، اندک است. بی ‌آنکه بخواهم تازگی‌ها و دریچه‌هایی را که می‌گشاید انکار کنم، می‌گویم سعدآبادی در این دفتر، در کل و اغلب در سطح تازگی در حال حرکت است؛ شعرش ظاهرا درجه‌‌ یک است به لحاظ تازگی و نو بودن اما پشتوانه ندارد، به جای ثابت و قدرتمندی تکیه ندارد و به قول آن منتقد مشهور «پیش‌شعر» است اما من می‌گویم ایجاد فضاکردن برای شعر است؛ یعنی فضای مدرن شعر مهیاست اما در این فضا، شعر نیست، یا حداقل شعری قوی و قدرتمند و دارای «آن» شاعرانه نیست: 
«کره‌‌ زمین جاسیگاری بزرگی‌ست که/ جلوی تمام میهمان‌هایم می‌گذارم/ یکی خاکسترش را/ بر ارتفاعات البرز می‌تکاند/ یکی فیلترش را از لب می‌کند و/ ماهی‌های آمازون را دودی می‌کند/ اصلا بدون سیگار نمی‌شود جهان‌گردی کرد/ شنیده‌ام در فیلیپین حلقه‌های دود سیگارم را/ دخترانی دور کمر می‌اندازند و/ می‌چرخانند/ در آمریکا با آتش سیگارم/ از تروریست‌ها حرف می‌کشند/ و در زلزله‌‌ اخیر ـ سی چون آن ـ / کلکسیون سیگارهایم به هم ریخت/ می‌دانم/ امشب پدرم به خاطر این همه جرم/ مرا از کره‌‌ زمین/ بیرون می‌کند»
 تقریبا همه‌‌ شعرهای این دفتر در ایجاد ساختن فضای خالی برای گنجاندن شعر ناب و نو زمینه و آمادگی دارند اما هیچ‌ کدام‌شان خود جنس، خود جنس شعر نیستند (مگر اینکه در تورق زدن‌مان به نمونه‌هایی جز این برسیم!)؛ اگرچه تعدادی از این شعرها از فرط تازگی و نابی، پایش را اتفاقی یا بر حسب تاویل من مخاطب حرفه‌ای از دایره‌‌ خود بیرون بگذارد و مرا به افق‌های تجریدی زیبای معنوی‌زای خود ببرد؛ آنجاست که می‌دانم اینجا دستگیره‌ای باید باشد اما هر چه کورمال کورمال پیش می‌روم، جز خلأ شکار نمی‌کنم. 
 خوبی شعرهای سعدآبادی می‌دانید چیست؟ هرچه باشد، باز تو را برای نوشتن یا فکرکردن یا وارد دنیای دیگر کردن، به سمت خود می‌کشاند و این یعنی ما با یک شاعر خیلی خوبی روبه‌رو هستیم؛ شاعری پر از تازگی‌ها و سرشار از نوگرایی‌ها؛ شاعری که گاهی از خودش گول می‌خورد و هر فضای نو و نابی را که برایش لذت‌بخش است (و البته و لاجرم برای مخاطب هم)، شعر می‌پندارد! پس تکرار می‌کنم: اگرچه تعدادی از این شعرها از فرط تازگی و نابی، پایش را اتفاقی یا بر حسب تاویل من مخاطب حرفه‌ای از دایره‌‌ خود بیرون بگذارد و مرا به افق‌های تجریدی زیبای معنوی‌زای خود ببرد؛ آنجاست که می‌دانم اینجا دستگیره‌ای باید باشد اما هر چه کورمال کورمال پیش می‌روم، جز خلأ شکار نمی‌کنم:
«پیراهنی کهنه هستم!/ چقدر برچسب‌های/ دوستت‌دارم/ به من زده‌اند/ چقدر وصله‌های عاشقی/ آنقدر به دست و پای/ یک چوب‌لباسی می‌افتم/ تا مرا ببرد/ به تنهایی کمد/ آنجا که خورشید/ با دستگیره‌‌ در/ طلوع می‌کند و/ با دستگیره‌‌ در/ غروب»
یکی از شاخصه‌های شعری سعدآبادی ایجاز است؛ بخش عظیمی از زیبایی‌های شعر او روی کاکل ایجاز می‌چرخد اما از آنجا که او در سرودن اشعار ناب که جاری در ایجازند، مهارت دارد؛ مهارتی که در مواردی، به جای ناب‌شدن، به خلأ می‌رسد یا به آن می‌پیوندد؛ مثل اغلب شعرهای این دفتر، وقتی به معنا می‌رسد، به کاربردی بودن آن فکر می‌کند و چون کاربردی‌کردن شعر اغلب کار ناظمان است و کمتر کار شاعران، این نابلدی (چون که سعدآبادی شاعر است) او را از مسیر ناب‌بودن (یا در صورت منفی‌اش، به خلأ رسیدن) دور کرده، حتی به زیاده‌گویی و حشو می‌رساند:
«کدخدای روستایی در گذشته‌هایم/ تهدید کرد/ اگر این بار به گذشته برگردی/ اعدامت می‌کنم/ اما من/ تیله‌های آبی‌ام را/ در چشم‌های دختری جا گذاشتم/ که اگر از چشمه‌ای در گذشته آب می‌خورد/ من در آینده سیر می‌شدم / هرگز کدخدا را دوست ندارم/ که اثر انگشت تمام دختران روستا را/ در طرح معصومیت یک قالی/ زیر پا گذاشت / هرگز او را دوست ندارم/ وقتی بهار روستای‌مان را فروخت / وقتی با دستانش/ دهان چشمه‌های این حوالی را/ به قصد مرگ گرفت و/ تهدید کرد...»
 حال اگر من بودم، کار دیگری می‌کردم... وقتی می‌گویم «من»، یعنی یک من اجتماعی یا یک من منتقد ادبی یا یک من شاعر یا یک من مخاطب حرفه‌ای شعر حرف می‌زند. می‌گوید: شاعر خوب روزگار ما یک دوست که برایش یک مشاور خوب ادبی هم باشد، ندارد، که اگر داشت، به او می‌گفت: بدون هیچ‌شک و تردیدی، برو سراغ شعر 7 دفتر حاضر؛ همین شعری که در بالا به تمامی آمده و آن را از «هرگز کدخدا را دوست ندارم...» حذف کن تا آخر شعر. در این صورت، شعری زیبا‌ داری که یک «آن» بزرگ شعری را نه اما یک «آن» معنایی و معنوی شاعرانه را در خود پنهان دارد؛ همان معنایی که شاعر می‌خواست به زور و زحمت و سختی و به صورت مطول و با حشو و زاید اعاده کند. یعنی حال که این معنا از راه شاعرانه‌‌ خود حاصل شده، پس تبدیل به شعر شده است. حتی معنا (که بیشتر از طریق نظم و منظومه‌ها حاصل می‌شود) از طریق شعر حاصل شده، زیرا در شعر حل و استحاله شده است. 
در واقع با حذف آن بخش حذف‌شده، تقریبا به شعری که در این دفتر باید باشد و نیست- یا کمتر هست - می‌رسیم.

Page Generated in 0/0065 sec