وارش گیلانی: وقتی از «غزل نو» یا «غزل نوکلاسیک» یا «غزل کلاسیک» حرف میزنیم، قصدمان ارزشگذاری نیست بلکه برای روشن شدن بحث آنها را از هم تفکیک میکنیم، البته غزل یا شعر کلاسیک به معنای واقعی کلاسیکش قلههایی دارد مثل حافظ، مولانا، سعدی و... که امروز گنجینههایی برای شعر و ادبیاتند؛ قلههایی که منبع سرشارند. با این همه، امروز اجازه مثل آن سرودن را نداریم زیرا شرایط زیستی ما نسبت به گذشته فرق کرده است و شاعر باید براساس آن شعر و هنرش را ارائه دهد چون شعری خلق نمیشود مگر بر پایه تجربه شخصی که البته پس از درونی شدن در شاعر، از من فردی به من جمعی تبدیل میشوند، یعنی مخاطب پیدا میکنند زیرا حرف و درد دیگران هم میشود، و از زبان آنان هم میگوید. در این میان، زبان و شعر کلاسیک معلم و استاد ما است برای درست و تمیز و والانوشتن، برای دور نشدن ما از فرهنگ و سنت، نه سنتینویسی. شاعر و هنرمند امروز باید شعر و هنرش را بر پایه فرهنگ و سنتهای خودش بنا کند اما با نگاه و زبان امروزی زیرا نگاه و زبان دیروز تنها ما را وادار به تکرار حرفهای شاعران دیروز خواهد کرد و... باید طرز بیان و زبان و نگاه شاعر معاصر شود، آن هم نهتنها در حد آوردن کلمات امروزی مثل «هواپیما»، «مجلس» و... که در شعر شاعران مشروطه دیده میشد و سبب شد شعر مشروطه ظاهرا محتوایش عوض شود، نه ماهیتش. البته حرکتی به سمت نوگرایی داشتند اما نوگرا نبود و... .
بر این اساس شعر شاعر سنتی و مشهور به کلاسیک از منظر شعر امروز قابل دفاع نیست و واپسگراست. گفتیم که گرایش به سنت خوب و ضرورت است زیرا شاعر و هنرمندی که از فرهنگ و سنت و اصالت خودش حرف میزند، میتواند جهانی شود، یعنی هر چه بومیتر، امکان جهانی شدنش بیشتر. بومی اما با زبان و نگاه امروزی؛ معاصر بودن. این است که شاعر نوگرا و نوکلاسیک قابل دفاع است چون هر ۲ در پی تغییر نگاه و طرز بیان و زبانند. شاعرانی چون رهی معیری، شهریار و پروین اعتصامی نیز در دوره خودشان شاعرانی نوکلاسیک بودند؛ چنانکه هوشنگ ابتهاج و نوذر پرنگ در دوره خود شاعری نوکلاسیکند. اغلب غزلهای حسین منزوی، منوچهر نیستانی، محمدعلی بهمنی و سیمین بهبهانی نیز نوکلاسیکند و فقط بخش کمی از غزلیات این ۴ تن غزل نو محسوب میشوند که آن نیز متاثر از انقلاب ادبی نیما یوشیج است؛ زیرا غزل به واسطه ویژگیهایی که دارد نمیتواند صد درصد نو شود؛ هم به واسطه یکی بودن، اتحاد و اتفاقش با وزن، قافیه و ردیف (نمیگویم محدودیت، چون برای غزل و شعر کلاسیک، وزن، قافیه، ردیف و اینها محدودیت نیست) و نیز عاشقانه بودنش و مسائل دیگر نمیتواند به شعر دیروز وابستگی نداشته باشد یا بخواهد فرم و ساختاری مثل شعر نو بگیرد و... اما میتواند غزل نو یا غزل نوکلاسیک که هر کدام ویژگیهای منحصربهفردی دارند، مستقل از غزل دیروز باشند و طبعا شاعرانش نیز شاعرانی مستقل.
یکی از این شاعران مستقل، خسرو احتشامیهونهکانی است که از پیش از انقلاب غزل میگفت و همواره در پی نو شدن و تازه شدن گام برمیداشت. از قراین و شواهد شعرش برمیآید که او نیمنگاهی به شعر نو و انقلاب نیما داشته است و از عضویتش در «انجمن ادبی صائب اصفهان» در دوران جوانی نیز میتوان دریافت که از محضر بزرگان شعر سبک هندی آن زمان و آن دیار بسیار بهره برده است. یعنی هم متاثر از شعر روزگار و هم متاثر از استادانی که با قاطعیت، عنوان «سبک اصفهانی» را جایگزین درستی برای «سبک هندی» میدانستند، البته شعر صائب تبریزی آنقدر گستردگی و ویژگی دارد که نیازی به این عناوین کلی ندارد زیرا برای خود یک مکتب است نه سبک و میتوان آن را «مکتب صائب» نامید؛ همانگونه که برای شعر بیدل نیز به واسطه گستردگی و ویژگیهای گسترده منحصربهفردش میتوان مکتب قایل شد.
از طرفی، بخشی از کارکردها و نوگراییهای شعر نو، مثلا بخشهای مشهور شعر سهراب سپهری و شیون فومنی یا بخشی از شعرهای «موج نو» بیشباهت به سبک هندی (اصفهانی) نیستند؛ چنانکه سیدحسن حسینی نیز کتابی درباره سبک هندی و نزدیکیهایش با شعر سپهری نوشته است. 3-2 محقق دیگر نیز کتابهایی در این باره نوشتهاند؛ کتابهایی که شباهتها و نزدیکیهای بین شعر نو و سبک هندی را روشن میکند.
البته شباهت بین این ۲ شیوه شعری بسیار است اما از نگاه مدرن و بسیاری از منتقدان و شاعران امروز، فاصله بین این ۲ نیز بسیار است زیرا ماهیت و رسالتشان یکی نیست.
در هر حال غزل خسرو احتشامیهونهکانی غزلی است که بین سبک هندی و غزل نوکلاسیک در رفتوآمد است؛ غزل نوکلاسیکی که نسبت به غزل نو، تاثیر کمتری از شعر نو و انقلاب ادبی نیما گرفته است. هر چند همانطور که گفتیم، آن دسته از شاعرانی هم که مشهورند به شاعران غزل نو، اغلب اشعارشان به سمت غزل نوکلاسیک غلت خورده است.
احتشامی از پیش از انقلاب غزل میگفت و روح غزلش با آیین، دین، مفاهیم و ارزشهای اخلاقی و دینی گره خورده بوده است چرا که شاگرد مکتب صائب بود و شاگرد استادانی که در انجمن صائب اصفهان، همه آدابدان و اهل اخلاق و البته ارزشهای دینی و مذهبی بودند. این ریشه اعتقادی در غزل احتشامی در بعد از انقلاب پررنگتر شد و بیشترین جلوهاش را در غزلهای عاشورایی نشان داد. احتشامی نیز همگام با شاعران انقلاب که شعر انقلاب و دفاعمقدس و شعر آیینی را با هم و گاه در یک ظرف پیش میبردند، یکی شد اما در کل بیشتر تابع و در اختیار غزلهای عاشقانه ناب پرتخیل و پرتصویر و غزلهای ناب عاشورایی است.
اینک ابیاتی از عاشقانههای ناب خسرو احتشامی:
«تلاقی کهن چلستون و مهتاب است
شبی که آینه از دیدن تو بیتاب است
زلالی تو در آغوش دیرسالی من
کمان خستگی بید و بوسه آب است
ز کوچهباغ جوانی، هنوز قسمت ما
درخت سبز خیال و پرنده خواب است
ز چهره پنجره بامداد را پر کن
که صبح فکر کند آفتاب در قاب است
حسود، عاقبت از داغ ذوق میمیرد
سخن لطیف، زبان آتشین، غزل ناب است»
«تلاقی کهن چلستون و مهتاب»، «بیتابی آینه از دیدن تو»، «کمان خستگی بید و بوسه آب»، «درخت سبز خیال و پرنده خواب»، «پر کردن پنجره بامداد از چهره یار» و... همه از تصویرسازیهای ناب و نویی است که بیشتر از جنس سبک هندی است تا غزل نو. در این دفتر و دیگر غزلهای احتشامی گاه نیز به غزلهای کمتصویر و ساده به لحاظ زبانی برمیخوریم که نسبت به غزلهای پرتخیل شاعر، کمی عاطفیترند:
«تو را نداشته باشم، سحر نمیآید
ز قاصدان پَرافشان خبر نمیآید
تو را نداشته باشم صدای پای بهار
در این قبیله ز کوه و کمر نمیآید
تو را نداشته باشم، طلیعه خورشید
ز شهر شب قدمی پیشتر نمیآید
تو را نداشته باشم، به بوی این ایوان
سفیر چلچلهها از سفر نمیآید»
بین غزل شیون فومنی و خسرو احتشامی نیز نزدیکیهایی وجود دارد چرا که هر ۲ هم به شعر نو و جریان ادبی نیمایی نظری داشتهاند و هم به غزل نو الطافت نشان دادهاند، هر ۲ نیز از سرسپردگان و دلدادگان صائب تبریزیاند؛ اگر چه شیون به غزل نو و شعر نو نزدیکتر است چرا که شیون با شاعران نوسرا بسیار دمخور بوده و برعکس احتشامی -که با شاعران کلاسیکسرا دمخور بوده و شعر نو هم نمیگفته- شعرهای نیمایی و سپید بسیاری دارد، البته از خوششانسی احتشامی، کهنهگران انجمن صائب متحجر نبودند و کلام نو و تازه را خوب میشناختند؛ یکی از ایشان شیدای گیلانی بود، اگر نه احتشامی از کجا به این تازگیها میرسید:
«غزلی گفتهام امروز که فردا با اوست
حافظ و جامجم و فال و تماشا با اوست
غزلی گفتهام امروز که از ژرفایی
عشق در کاسه مهمانی دریا با اوست
غزلی گفتهام امروز جنونجوش ازل
رقص دیوانگی گنبد مینا با اوست».
حتی به این غزل تقریبا روایی نو:
«مرد، یک بیشه علف آنطرف پل میبُرد
زن، کمی دورتَرَک بافهای از گل میبرد
اسب میتاخت در اقلیم صفا، صوفی آب
رود هو میزد و کشکول توکل میبرد
در سراشیب چمنزار تَری میلغزید
گاری باد که یک دامنه سنبل میبرد
قصه میگفت برای پریان نیلبکش
گله را بچه چوپان سوی آغُل میبرد
میگذشت از بغل برکه مهتاب، نسیم
نغمه بدبد و چهچه بلبل میبرد
فقر در کوچه به مهمانی مردم میرفت
صف کالسکه عروسی به تجمل میبرد».
حرف آخر اینکه ذات شاعرانه و نوگرای احتشامی اگر در هر دوره تاریخی هم که به دنیا میآمد، باز شعرش نمیتوانست تازه نباشد زیرا بخشی از ژرفا و گسترا و زیبایی شعری هر شاعری بستگی به ذات و درون شاعران بلندمرتبه دارد؛ شاعرانی که ناگزیر از گفتن حرف تازهاند و نگاه و زبانشان تازه و نو است؛ آنگونه که تازگی و نوگرایی در ۴ بیت ذیل شگفتانگیز است؛ اگر از دنیای پریان و دنیای دیگری نیست، از دنیای آدمیان هم نیست؛ شاید از دنیای بیخودی مولانا در هنگام غزل گفتن؛ شاید هم از دنیای تسلط و احاطه ناخودآگاهی حافظ باشد، آن هنگام که «پشت آیینه طوطیصفتش داشتهاند»:
«دزدیدهاند از خانه من آسمان را
مهتاب را، خورشید را، رنگینکمان را
با خار بست چنگ صحرایی شکستند
فانوس سبزآهنگ ابر و ناودان را
در نور فانوس شقایق باد میجست
در این بیابان عطر گندم، عطر نان را
با مردمکها، مردمکهای جمادیست
یا طرح نوسنگیست دیوار زمان را».