ناصر حقّی: مجموعهشعر «پچپچ تکهپرچمها» از عبدالعظیم صاعدی، یکی از دفترهای شعر بسیار این شاعر 74 ساله است، که معلوم نیست بر کسی هنوز که وی با چاپ این همه مجموعهشعر از این دنیا چه میخواهد؛ چاپ 10تا 15 مجموعه از سال 1394 تا 1395 یا شاید 1396؛ دفترهایی در قالبهای مختلف و با قالبهای مخلوط. مجموعهشعر «پچپچ تکهپرچمها» عبدالعظیم صاعدی در 146 صفحه، توسط انتشارات تجلی مهر منتشر شده است. شعر اول کمی گنگونارساست اما زیباست و در فرمی خوش جا افتاده است:
«من هستم با تو/ تو هستی با من/ دنیا را بگو/ بر زانوی هر که خواهد/ بنشیند/ یا ننشیند. / و مرگ/ جز رفاقت با دو عاشق/ چه کارش اولیتر؟/ ما/ عیسای رویاهای مرده/ این روزگارانیم/چه بیم/ از تمشیتها/ توطئههای این جهان و/ جهانهای ممکن دیگر»
به غیر از شعر اول و احیانا چند شعر دیگر، اغلب اشعار این دفتر اشعار سپید هستند و به نوعی دست شاعر در آن باز (اگرچه به لحاظهایی بسته؛ البته نه برای اشعار ساده و معمولی صاعدی که نه فرم دارد و نه ساختار درست و حسابی)؛ باز برای شاعری که میخواهد مثل بیژن جلالی ساده شعر بگوید. اشعار بیژن جلالی ساده و سپید است اما دارای مضامین بکری است که به مفاهیمش عمق میبخشد؛ شعری است که اگر فرم ندارد و ساختاری ساده و معمولی دارد اما شعرش جوهره دارد. شما بنگرید که کجای اینگونه اشعار دارای جوهره هستند!
«نمیخواهم/ خدا را از دست بدهم/ راههای خانهاش را/ گم/ کنم/ همیشه/ یک برگ پاییزی در جیب دارم»
یعنی میخواهد حرفهای گنده گنده بزند اما در ظاهر ساده خود گنگ در گنگ میشود: آخر «مگر میشود با یک برگ پاییزی در جیب، خدا را از دست نداد و راه خانهاش را گم نکرد». این دیگر استعاره از چیست؟! اشارت و کنایت به چه چیز دارد؟! راهی جز این ندارد که پاییز را کنایه از اندوه بگیریم و بگوییم منظور شاعر این است که در اندوه میتوان در یاد خدا بود و راه خانهاش را فراموش نکرد. خب! اینطور که من گفتم بهتر بود تا اینکه یک برگ ته جیبم بگذارم و خلق خدا را گنگ و گیج کنم که چی؟ مثلا دارم شعر میگویم؟!
شاید اگر صاعدی به جای تخیل، به عاطفه خود غلظت دهد موفقتر باشد بویژه اگر در این میدان بتواند به دایره واژگانیاش نیز وسعت ببخشد؛ خاصه واژههایی که امروزیترند و کاربردی و در شعرها کمتر استفاده میشوند؛ مثل «تیر سیمانی برق» و «بند کفش» در شعر ذیل. هرچند که سطر آخر شعر آنی نیست تا کار را خوب تمام کند. شاعر با تنبلی ذهنی و اهمیت دادن به پایان شعر خود، آن را با یک جمله سطحی تمام میکند؛ جملهای که حتی به حد و اندازه بعضی از سطرهای عاطفی در متن شعر نمیرسد:
«اینجا چه میکنی؟/ گل گوچک جامانده از بهار/ به سلام که ایستادهای؟ قد کشیده/ از پای تیر سیمانی برق. / نمیبینی؟ پاییز/ بند کفش میبندد/ دلش/ هوای گشتوگذار دارد»
در اینجا میخواهم با ۲ مثال از ۲ شعر کوتاه سپید از بیژن جلالی و عبدالعظیم صاعدی، تفاوت و فرازوفرود ۲ شعر ساده را از هم که اتفاقا هر ۲ نیز از ساختارهای معمولی برخوردارند و حتی فرم چندان قابل اعتنایی هم ندارند، بیان کنم. و این یعنی میشود با ساختاری معمولی و فرمی نهچندان قابل اعتنا و در کل با شعری از هر حیث ساده، شعری برتر و زیبا ارائه داد.
از هر شاعر نیز یکی از بهترین کارهایشان را انتخاب کردهام:
عبدالعظیم صاعدی:
«باز/ در کجای دلم/ چگونه بکارمت؟/ تو/ گل شکفته پاییز/ دلم/ گلدانی شکسته است»
بیژن جلالی:
«با یک دست/ گلی از آتش میچینم/ و با یک دست/ ساقهای از آب/ و دنبال گلدانی از خیال میگردم»
میبینید که هر ۲ شعر شکل سادهای از شعر دارند؛ اما این کجا و آن کجا! مشکل صاعدی این است که شعر سپیدش را به سمت نثر ادبی عاطفی و عاشقانه و... میبرد اما بیژن جلالی از شعرش پیداست که گاه حتی میتواند نثر ادبیاش را به سمت شعر بچرخاند و در بهترین ویترین نمایش دهد.
مطلب دیگر اینکه بعضی کارها اوستاکاری و بلدی میخواهد و باید قبل از رسیدن به آن، حسابی شاگردی کرده باشی. اینکه فردوسی با تکرار ناخودآگاه «چ»، میدان نبرد را با صدای چکاچاک شمشیر، تصویری و شنیداری میکند و از طریق موسیقی به رسایی و فخامت و صلابت کلام میافزاید، تا واقعیت شعر را به حقیقت آن نزدیکتر کند و... یا شاملو با تکرار حروفی در نوتر کردن شعر سپید و موسیقی بخشیدن به آن میکوشد، تا (به قول نیما) عریانی شعر را بپوشاند و محجوبش کند و اگر فلان شاعر...، اینها همه با حساب و کتاب پیش رفتهاند و گرنه کار بیحساب فقط باید به «خته خته خته»اش نگاه کند که معلوم نیست میخواهد صدای فاخته را درآورد یا ادای نمیدانم کدام...؟!!:
«فاخته/ یاخته یاخته/ سبزی صدایش را/ به غوغای غریو پاییز/ باخته!»
در پایان، شما را به خواندن ۲ شعر کوتاه از صاعدی که هم شعرهای خوبی هستند و هم راه تکاملشان باز، دعوت میکنم؛ ۲ شعری که مثل بعضی از اشعار این دفتر صاعدی، اگرچه کمی گنگاند و بر خلاف 95 درصد از این اشعار، انتزاعی هستند اما به نظر من، این ۲ شعر با تکامل و ترمیم میتوانند ۲ الگو برای شعرهای بهتر، برتر و زیباتر خود صاعدی باشند. جالب اینجاست که خود شاعر هم به متفاوت بودن و بهتر بودن ۲ شعر انتخابی ما اشراف داشته که نام یکی از شعرها را روی مجموعهشعر گذاشته و یکی دیگر را به عنوان نمونهشعر در پشت جلد کتاب چاپ کرده است:
«پچپچ تکهپرچمها»
«فصل پچپچ تکهپرچمها/ پاره/ پاره/ ریخته بر زمین/ و در پرواز. / فصلی/ که زیر هر گامش/ رنگها زاده رنگها میمیرند. / تشویشزده/ در طنین گلایههای گنگ/ میرود/ تا روی سرانگشتان سرد هوا/ به پرچم یکرنگ صلح/ سلام کند/ به سپیدیهای همیشه محض!»
«وقت شمردن»
«دوباره/ خالی از هر عدد/ وقت شمردن کلاغهای خیس و/ قطرههای خاکآلود باران/ از/ پشت پنجرهای لهیده/ پنجره آتشگرفته فصل».