الف.م. نیساری: محمدمهدی سیار از جمله شاعران جوانی است که در یکی دو دهه اخیر توانسته خود را در غزلسرایی در حد و اندازه چند تن از بهترینهای این عرصه نگه دارد. پایه و اساس کار او غزل سرودن است اما در کنارش رباعی هم خوب میسراید و در سرودن شعرهای کوتاه نیمایی نیز دستی بر آتش دارد. محمدمهدی سیار تا حدی به میلاد عرفانپور شباهت دارد؛ اول اینکه این ۲ به لحاظ سابقه و تجربه ادبی تقریبا یکسانند، دوم به لحاظ رتبه شعری و شهرت در یک عرضاند و در اندازه هم قرار دارند و سوم اینکه میلاد عرفانپور نیز همچون محمدمهدی سیار هم رباعی خوب میگوید و هم در زمینه شعرهای کوتاه نیمایی اشعار زیبایی دارد؛ تنها فرقشان این است که سیار اساسا غزلسراست و میلاد اساسا رباعیسرا. و بهراستی که هر شاعری به نوعی تنها میتواند توانایی خود را در یک قالب نشان دهد؛ مثلا حجم شعرهای سپید محمدعلی بهمنی بیشتر از غزلهایش است و حسین منزوی شعرهای سپید و نیمایی بسیار دارد اما هر 2 تنها غزلسرای شاخصی هستند. قیصر امینپور هم رباعیات و دوبیتیها و غزلیات خوب بسیار سروده اما در سرودن شعرهای نیمایی بهتر و سرآمدتر است.
در مجموعهشعر «بیخوابی عمیق» 95 صفحهای محمدمهدی سیار، تقریبا 30 صفحه اول آن را شعرهای کوتاه و غیرکوتاه سپید و نیمایی، بهعلاوه یک چهارپاره تشکیل داده است و حدود 65 صفحه آخر آن را نیز غزلهایی که اغلب ۶ بیتیاند.
غزل نخست که «فرودگاه» نام دارد، تقدیم شده به جلال آلاحمد؛ شعری پر از گلایه اما نه با حرف که با ظرایف و دقایق شاعرانه، حتی گاه با بیرون رفتن از نُرم کلام؛ مثل «آسمانی از سیاه» و نیز با شگرد استادانه استفاده از یک کلمه در ۲ معنا و بدون گذاشتن اِعراب، یعنی بدون همان کسره و فتحه و ضمه خودمان؛ با استفاده از کلمه «کشتهایم»:
«آسمانی از ملخ، آسمانی از سیاه
مینشیند ای زمین، در همین فرودگاه
ذرهذره میجوند آنچه را کشتهایم
- گوشت هم شنیدهایم که میخورند گاهگاه!-
شهر میشود پر از آدمآهنی ولی
مرد آهنینمان، میرود ز یاد... آه»
سیار در این غزل تقریبا در ۲ بیت به شکل جالبی به زبان شعرهای اواخر نیمایی دکتر قیصر امینپور هم نزدیک میشود؛ شاید هم به واسطه اینکه به نوع مضمونهایی از شعرهای قیصر نزدیک شده است:
«مثل بره میشوی، روزمره میشویم
سربهزیرِ سربهزیر، سربهراهِ سربهراهِ
بیتهای شعرمان، ناصبور میشوند
سر نمیزنند تا انتهای لا اله»
به نظر من در بیت آخر، شاعر هر منظوری هم که بخواهد داشته باشد و حرفش هر کنایهای را که بخواهد بربتابد و افزون بر پرباری بیتش کند، اجازه بیان حذف آسمان را ندارد. این حرف من از روی سادهلوحی نیست، زیرا هر شعری و هر بیتی و هر کلام شاعرانهای باید از هر نظر و از هر منظر همه چیز را در محدوده خود برتابد حتی تضادی را که ایجاد میکند، چرا که آسمان تنها محل پریدن ملخ نیست که آفت است؛ محل پریدن هزاران پرندهای است که جهان را تشکیل میدهند و آن را زیبا میکنند. گذشته از این گونه موارد که بسیارند، آسمان مقدس است و در فرهنگ ادیان و فرهنگ انسان تنها جایی است که دست نیاز و خواهش و دعای انسان به سمت آن است. شاعر باید تمهیدی میاندیشید که وقتی در ستایش زمین میگوید و میسراید، بتواند آسمان ملخ یا آسمان ملخی را حذف کند، نه با صراحت و قاطعیت و قطعیت بگوید:
«کاش آسمان نبود، تا ملخ نمیپرید
تا ملخ نمینشست، بر تن فرودگاه»
هر چند منظورش حذف آسمان نبوده باشد و منظورش پرندههای آهنی ملخدار بوده باشد.
پیش از این نیز اشارهای داشتیم به غزلهایی از این دفتر که گاه اندکی از نُرم زبان خارج شده تا به آستانه شعر نزدیکتر شوند، زیرا خارج شدن سیار از نرم زبان استادانه است، نه ناشیانه و بچگانه که هیچ منطق شعری و حتی به نوعی و به واقع دستوری پشتش نباشد، چه در آن مثالی که ابتدا گفتم و چه در مثال در پیش که درست است اما کاربردی ندارد، یا دارد و بسیار اندک است. منظورم «گمانم باید» در بیت ذیل است که در استحکام و استواری جاافتادگی کلام و زبان و نیز نوع بیان و لحن شعر بسیار موثر است؛ اگر چه از نظر مخاطب معمولی «این همه نیست»:
«دلم امروز گواه است کسی میآید
حتم دارم خبری هست... گمانم باید...»
البته این ابداعهای زیبا به صورت طبیعی و عادی و در حد ضرورت و لازم در غزلهای سیار میآیند و نقش بازی میکنند؛ یعنی شاعرش مثل بعضیها نیست که در این کار افراط میکنند و طبعا از آنطرف بام میافتند؛ یعنی این نوع ابداعات یا ابداعکاری برایشان میشود مثل نقل و نباتی که در هر سطر یا اغلب سطرها سعی دارند آن را به کار گیرند و شعرشان را مدرن نشان دهند و بهرخ بکشند. از این رو، خود را وا میدارند و مجبور میکنند به مصنوعی عمل کردن و در عمل میشوند عمله چیزی که مینویسند، که ممکن است هر چیزی از آب درآید جز شعر. این افراطگرایی در شعرهای نو بیشتر است ولی در شعرهای کلاسیک، خاصه غزل هم فراوان یافت میشود اما سیار هم واقف به این امر است که در آن افراط نکند (البته تفریطش بیشتر است؛ یعنی بهتر است که با برخوردهای زبانی، در این کار غزلش را بیشتر نمایان و روشن کند) و هم از دیگر زیباییهای شعرش فارغ نیست؛ مثل نقش ایهام و نقشهای دیگر:
«باید از جاده بپرسم که چرا میرقصد؟
مست موسیقی گامی شده باشد شاید»
هر چه به پایان غزلها میرسیم، غزلها را کمرنگتر و ضعیفتر میبینیم، و آن انتظاری که از غزلسرای جوان همروزگارمان داریم، کمتر برآورده میشود:
«چندیست شبهایی که مهتاب است بیخوابم
چندان که این امواج بیتابند بیتابم
ای آبها دلگیرم از ماهی و مروارید
آخر چرا «ماه»ی نمیافتد به قلابم؟
هر چند ماه آسمان بر من نمیتابد
من هرگز از این آستان رو برنمیتابم...»
یا این غزل که چندان نیست که بشاید:
«چندان که تو از من، من از این زندگی سیرم
تنها امید زندگیام این است: میمیرم!
هم از زمین رانده، هم از پرواز جا مانده
فوارهای هستم که تردید است تقدیرم...»
شعرهای سپید این دفتر نیز اغلب در سطح میگذرند؛ آنقدر که قافیهپردازی هم به کمکشان نمیآید:
«یکی بود... یکی نبود...
پایان قصه همینجاست
ما و این گنبد کبود
دروغهای مصلحتآمیزیم
یک راست بیش نیست
- آن راست فتنهانگیزیم!-»
یا شعر سپید دیگری که میخواهد کار جماد و نبات و حیوان را طبیعی بداند و جنبش و حرکتشان را نشانه حیات و نشانه حیاتشان... که نامش را میگذارد «سر ساعت» درست و طبیعی عمل کردن، اما خودش که انسان است کارهای طبیعی و جنبش زندگی یادش میرود؛ آن هم سر ساعت و بهموقع یادش میرود.
میبینید که مضمون و مفهوم جالب و تازه و زیبایی است اما آیا شعر سپید ذیل این همه حرف و زیبایی و عمق و گسترا را که از آن گفتیم و منظور شاعر هم بر این محتوا و مفهوم قرار داشت، برمیتاباند؟:
«مدتی است از آن بینظمی درآمدهام
هر روز صبح
درست سر ساعت،
پردههای اتاقم را
نسیم تکان میدهد؛
سر ساعت
گنجشکهای حیاط را روی سرشان میگذارند
و نیلوفرهای لب حوض
باز میشوند
مدتی است
درست سر ساعت
دیر میشود»
علاوه بر اینکه شروع شعر بالا با نثرزدگی در همان ابتدا مخاطب را از خود بری و دور میکند، «پلیکانینویسی» شعرهای سپید هم بهقاعده نیست و ناشیانه است. هر چند پلیکانینویسی قاعده مشخصی ندارد اما اگر از روی دست پیشکسوتان این عرصه نگاه کنیم، به قاعدهای میرسیم که اندکی با سلیقه توأم است.
زیباترین شعرهای سپید این دفتر در حد شعر ذیل است که در آن دانه پاشیدن را مثبت میگیریم تا آسمان شبانه دست و دهانمان را به سمت دانهها ببرد. مفهومش زیباست اما بیان چندان زیبا و دلچسبی ندارد:
«زمین برای دلم تنگ شده است
دلم برای آسمان...
ستاره نیستند اینها
خداوند
دانه پاشیده برایمان»
نکته دیگر اینکه در سطر دوم از شعر بالا اگر ۳ نقطه را هم نمیگذاشتیم، حذف به قرینه محسوب میشد. کجا سعدی در گلستان چنین کرده و جامی در بهارستان و فلانی در این زمان که ما چنین کنیم؟
سیار برخلاف شعر سپید، در شعر نیمایی موفقتر است؛ شاید به این دلیل که با قافیهپردازیهای منظم و بافاصله، در اینجا نیز به نوعی خود را به شعر کلاسیک و ابیاتی از غزل نزدیک میکند؛ اگر چه گاه در بعضی از شعرهای نیمایی مضمون و محتوا را هدر داده یا گمشان میکند اما با این همه، زبان اثر و نوع بیان نشان از تسلط شاعر بر این شیوه دارد. در هر حال، سیار در این شیوه در قیاس با شعرهای سپیدش و نسبت به آن، بهتر است و شعرش دلچسبتر است:
«از هم
یک به یک
وا شدند چترهای پرغرور
باز هم
بسته شد دریچههای کور
هیچکس
غیر جوی و ناودان، قشنگ، تر نشد
هیچکس،
قشنگتر نشد
- همچنان که پیش از آن و بعد از این-
باز هم
حرف آسمان
ماند بر زمین!»
چند رباعی و دوبیتی آخر کتاب هم چنگی به دل نمیزنند. اگر چه اجزای ۲ دوبیتی آخر از چند سمت همدیگر را جذب میکنند و در ارتباط و پیوند باهماند اما از هر سمت و جهت نه. با همه این احوال، دوبیتی ذیل تازه و نو است؛ با تصویرسازی بکر و تخیل ناب:
«صبوران همآغوش زمستان...
سیاووشان خاموش زمستان...
یقین دارم نمیترسند از آتش
درختان کفنپوش زمستان...»