printlogo


کد خبر: 241564تاریخ: 1400/9/24 00:00
نقدی بر مجموعه‌ «رنگین‌کمان باغ‌‌ دانایی» سروده سعید وزیری
نه شعر، که نثری کم‌رمق!

‌وارش گیلانی: سعید وزیری، شاعری است اهل‌‌ ورامین که 80 سالگی را پشت سر گذاشته است. ان‌شاءالله که به 120 سالگی برسد. 
دفتر‌‌ شعر سعید وزیری را ناشری که «واج» نام دارد، سخت به شکل‌‌ ابتدایی تنظیم کرده است، آن هم در روزگاری که صنعت‌‌ چاپ و نشر بسیار مدرن شده است. از طرح‌‌ روی جلد‌‌ کتاب ‌بگیر تا انتخاب‌‌ حروف و بدتر از همه، نوع صفحه‌آرایی که بسیار ابتدایی و آشفته است. یعنی آنقدر شعر در 154 صفحه‌‌‌‌ کتاب گنجانده شده که بیچاره شعرها فضای تنفسی که ندارند، هیچ، بلکه دیگر نای نفس کشیدن هم ندارند. 
صفحه‌‌‌‌ اول و پشت‌‌ جلد کتاب‌‌ سعید وزیری مزین شده به شعری که اگر چه نظم است اما این ‌گونه نظم‌ها در دهه‌های 30 و حتی 40 از نظر بعضی‌ها جزو اشعار آوانگارد و پیشرو به حساب می‌آمد؛ چون که ظاهرا مسلح به اندیشه بود؛ شعرهایی که در چند دهه‌‌‌‌ گذشته هیچ مخاطبی را جذب نمی‌کند؛ مگر تعدادی از همنسلان وزیری را:
«شعر‌‌ بایدها را خواندم/ حرف‌‌ بایدها را هم/ چه کسی روزی با من،/ شعر شد را خواهد خواند»
تاریخ سرودنش 1347 ذکر شده است. 
کارهای سعید وزیری از آن تیپ و دسته از شعرهای لو رفته‌ای است که اتفاقا سعی دارد جیک و پوک خودش را رو کند و برای مخاطب‌‌ عام شعری راحت‌الحلقوم بسازد؛ آنقدر راحت که همان مخاطب‌‌ عام گاه آن را پس می‌زند و سهراب سپهری را بهتر از امثال ایشان می‌پسندد. شاید چون به فطرت خود رجوع می‌کند و از طرفی شعر سهراب ساده نیست، بلکه اشعاری است سهل و ممتنع، و نه مثل کار ذیل ساده و سطحی و نثر شده و نثر زده:
پسرم/ داس را بردار/ به برادرهایت هم گفتی داس‌ها را بردارند/ ‌ای مردم، مردم!/ داس‌ها را بردارید/ گرگ‌ها در راهند/ می‌آیند»
سروده شده در شهریور 1357
شاید گاهی اگر بنا به دلایلی، از جمله به سبب نوع زبان‌‌ بعضی از شاعران، شعر با حفظ‌‌ جوهره‌ و شعریت‌‌ خود به زبان‌‌ نثر نزدیک شود، ایراد و اشکالی بر آن وارد نباشد که هیچ، این امر خود یک امتیاز ویژه برای آن شاعر محسوب شود اما نه اینکه ما سطحی شدن‌‌ شعر را با آن اشتباهی بگیریم. 
شعرهای وزیری حرف‌های عادی است، حرف‌هایی که حتی نه شاید، بلکه حتما مخاطب‌‌ عام را وادار به موضع‌گیری علیه او می‌کند، چون اغلب‌‌ کارهای وزیری بی‌هیچ تمهید و حس‌‌ زیبایی‌شناسانه‌ای به مخاطب تحویل داده می‌شود. به کار‌‌ ذیل بنگرید:
«هوا چه قدر سرد است/ من از سرمای دماوند با تو حرف می‌زنم/ از پشت‌‌ دره‌های مه‌ گرفته‌‌‌‌ گلخندان/ صدای زوزه‌‌‌‌ گرگی می‌آید/ من/ با پای حوصله در برف/ به روستایی می‌روم/ که معلم آنجا باشم»
سروده شده در 9/9/1338
شاید اگر کارهای وزیری را خیلی دست‌‌ بالا بخواهیم بگیریم، آن هم بخشی از کارهایش را و نه حتی همه‌‌‌‌ آن‎ها را، می‌توانیم بگوییم سطرها یا دیالوگ‌هایش به سطرها و دیالوگ‌های یک داستان‌‌ خوب می‌ماند، مثل:
«هوا چقدر سرد است؟/ جایی که شغادهای مزاحم/ در راه‌‌ برادران‌‌ خود/ چاه می‌کَنند/ چه کسی/ به کاکُلی‌های گرسنه رحم می‌کند»
سروده شده در آذر 1341
حال سری می‌زنیم به شعرهای سال‌های نزدیک‌تر‌‌ سعید وزیری، اگرچه او از کارهای 30 سال پیشش چندان فاصله‌ای نگرفته است و هنوز در اغلب‌‌ کارهایش به همان روال ساده و نثرگونه حرف می‌زند اما هر از گاهی این فاصله مشهود است و کمرنگی‌‌ خود را روشن می‌دارد:
«من/ خسته/ با کوله‌باری از خاطره‌هایی خام/ که از جنین‌‌ تاریخ بیرون کشیده‌ام/ با دفتری از بغض و خون/ کنار‌‌ مدرسه‌‌‌‌ «سته» ایستاده‌ام/ اینجا/ پژمردن‌‌ ایمان را می‌بینم در حالت‌‌ نیایش/ مهرابه‌ای که غربت‌‌ ایمان را/ در ذهن‌‌ من همیشه تداعی می‌کند/ نیلی است/ نیلی به رنگ‌‌ آسمان‌‌ روشن‌‌ «کومندان»»
سروده شده در 3/7/1373
عجیب اینکه سعید وزیری در اشعار‌‌ کلاسیکش شاعرتر است و بر کلام‌‌ خود مسلط‌تر. یعنی اینکه او در اشعار‌‌ کلاسیکش حتی به نسبت‌‌ شعرهای سپید و نیمایی‌اش، شیوایی و بلاغت‌‌ کلام را تا حد‌‌ خوب و طبیعی حفظ می‌کند اما در سرودن‌‌ شعر‌‌ سپیدش که ظاهرا سرودنش ساده می‌نماید، درمی‌ماند! 
بخشی از شعر‌‌ زیبای او را که در سال‌‌ 1373 برای مراسم‌‌ خداحافظی 114 معلم‌‌ بازنشسته (که خود او نیز جزو آنها بوده است) سروده و خوانده است، پایان‌بخش‌‌ شیرین‌‌ حرف‌های تلخ‌‌‌مان می‌کنیم که ناگزیر از گفتن‌‌ آن بودیم:
«بدرود گل‌های گلستان‌های کوچک 
گلبوته‌های باغ و بستان‌های کوچک
یادش‌ به خیر آن روزهای اول‌‌ مهر
لبخند می‌زد بر تو گلدان‌های کوچک
تا از کویر‌‌ تفته کاریزی بجوشد
اندیشه‌مان شد بستر‌‌ جان‌های کوچک
در شهر‌‌ بازی‌های‌تان گفتید باید
روشن شود شهر‌‌ چراغان‌های کوچک
گفتید بنشینید، ما هم حرف داریم
گفتیم باشد‌ ای سخنران‌های کوچک
چون در نگاه شوق‌‌‌تان همواره دیدیم
آینده‌تان را شاد انسان‌های کوچک
تا سبز گردد باغ‌‌ دانایی، نهادیم
پا در حریم‌‌ امن انسان‌های کوچک
گلدان‌هامان، باغ گشت و باغ، گیتی
هر چند ما را بود احسان‌های کوچک».

Page Generated in 0/0069 sec