سلام بابا جون!
کاش الان پیشم بودی، من خیلی دلم برات تنگ شده...
شش سال پیش که رفتی، گفتی برمیگردم اما برنگشتی. من دیگه برای خودم خانومی شدم، رفتم مدرسه.
میخوام همونجوری بشم که شما میخواستی، یه جوری که از تو آسمون بهم افتخار کنی.
مامان میگه تو رفتی تا از دینمون دفاع کنی.
میگه تو خیلی شجاع بودی... میگه من رو خیلی دوست داشتی... میگه شما رفتی تا مملکتمون گرفتار جنگ نشه.
راستش من نمیدونم جنگ چیه ولی میدونم که اگه شما و دوستات نرفته بودید الان شب یلدای ما انار دونهدونه و دورهمیهای شبونه نداشت.
بزرگترها میگن شب یلدا بلندترین شب ساله؛ شب دور هم جمع شدن و به همدیگه سر زدن.
کاش الان اینجا بودی تا... اما حالا که نیستی عیبی نداره!
همینکه جای شما خوبه، برام بسه.
همینکه میدونم حواست بهم هست و دوستم داری، برام بسه.
راستی بابا! میدونم که صِدام رو میشنوی، میدونم که داری نگام میکنی.
ببین برات انار دون کردم.
دلم میخواد همه دنیا بدونن که بابایی من بهترین بابای دنیاست. میدونم الان جمعتون جمعه. سیب بهشتی نوشجان بابایی.
بگذار اغیار هرگز درنیابند این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و سر ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمیشناسد.