printlogo


کد خبر: 241972تاریخ: 1400/10/4 00:00
قسمت جدید سری فیلم‌های «ماتریکس» می‌توانست به اثری خاطره‌انگیز برای طرفداران آن تبدیل شود؛ رؤیایی که به نظر محقق نشده است
ماتریکس مدافع وضع موجود

احسان راستین: «آنها باعث شدند باور کنی که این دنیا تمام آن چیزی است که لیاقتش را داری اما بخشی از وجود تو می‌دانست که این یک دروغ است؛ بخشی از وجود تو می‌دانست چه چیزی واقعی است». (از دیالوگ‌های فیلم)
***
اگر طرفدار سری فیلم‌های «ماتریکس» و دنیای آن باشید احتمالا سال‌های زیادی منتظر اکران قسمت جدید آن بودید تا بلکه سرانجام برخی سوالات بی‌پاسخ و معماهای دنیای ماتریکس برای‌تان حل شود اما خب! قسمت جدید ماتریکس ناامید‌کننده بود. پس از تماشای قسمت جدید فیلم یعنی «ماتریکس: رستاخیز‌ها» کوچک‌ترین پاسخی به سوالات باقیمانده از قسمت‌های قبل داده نمی‌شود، انگار اساسا هدف سازندگان نه پاسخ به سوالات دنیای ماتریکس بوده و نه گسترش و تحول آن؛ تنها یادآوری قسمت‌های قبل و امروزی کردن جلوه‌های ویژه و دنیای ماتریکس بوده است. به نظر کمپانی برادران وارنر فقط قصد داشته پولی به جیب بزند و به لونا واچوفسکی، کارگردان فیلم، گفته است فقط چیزی بساز!  گزاره‌ای که تایمز نیز بر آن تصریح کرده است.
داستان فیلم تماما مشابه قسمت‌های قبلی است؛ شخصی در زندگی روزمره خود غرق شده اما احساس می‌کند یک جای کار می‌لنگد و انگار دنیا آنطور که به نظر می‌رسد سرراست نیست. در این میان افرادی هم هستند که از حقیقت ماجرا خبردار شده‌اند و در تلاشند به این شخص کمک کنند تا او هم از حقیقت آگاه شود و از دنیای مجازی‌ای که ماشین‌ها برای نوع بشر ساخته‌اند، بیرون بیاید. این همان چیزی است که دوباره در ماتریکس 4 شاهد آن هستیم؛ 20 سال پس از رویدادهای قسمت سوم، نئو در ظاهر عادی تحت هویت اصلی‌اش به عنوان توماس اندرسون به عنوان یک بازی‌ساز زندگی می‌کند. توماس اندرسون که به گفته اطرافیانش از یک حادثه خودکشی نجات یافته حالا به زندگی عادی‌اش بازگشته اما حافظه خود را از دست داده و گمان می‌کند وقایعی که برای او در 3 قسمت قبل اتفاق افتاده ساخته تخیل و ذهن او هستند. توماس اندرسون همین تخیلات و رویا‌ها را اکنون تبدیل به بازی‌ای تحت عنوان ماتریکس کرده و از قضا بازی ماتریکس بسیار موفق ظاهر شده و توماس اندرسون را به یکی از معروف‌ترین بازی‌سازان دنیا بدل کرده است.  در این بین یک روانشناس به او برای مقابله با چیزهای عجیب و غریب و غیرطبیعی‌ای که او گاهی اوقات می‌بیند -که درواقع برگرفته از حافظه گذشته‌اش هستند- قرص‌های آبی تجویز می‌کند. او همچنین با زنی آشنا می‌شود که به نظر می‌رسد ترینیتی باشد اما او هم چیزی از گذشته به یاد ندارد و هیچ‌کدام یکدیگر را نمی‌شناسند. با این حال، نسخه جدیدی از مورفیوس، قرص قرمز را به او پیشنهاد و ذهنش را دوباره به دنیای ماتریکس باز می‌کند و نئو متوجه می‌شود که آنچه او گمان می‌کرد ساخته و پرورده تخیلاتش است و آنها را تبدیل به بازی کامپیوتری کرده، در اصل همه قبلا به وقوع پیوسته و همه خاطرات خودش است. ادامه فیلم نیز نشان‌دهنده تلاش نئو برای نجات ترینیتی از ماتریکس و رسیدن به او است. در کمال تعجب همه داستان این است، بدون اینکه اتفاق جدیدی بیفتد یا نیمه تاریکی از دنیای ماتریکس‌ها بر بیننده آشکار شود. 
 
* زندانیان دیگر نمی‌خواهند زنجیرها را رها کنند
در یکی از سکانس‌های ابتدایی فیلم رئیس شرکت بازی‌سازی که توماس اندرسون در آنجا کار می‌کند، او را به دفتر خود می‌آورد و می‌گوید که شرکت قصد دارد برای بازی ماتریکس دنباله‌ای بسازد. انگار که واچوفسکی هیچ راه دیگری برای قصه‌گویی پیدا نکرده و مجبور شده اینگونه داستان را آغاز کند. همین امر شاید نشان دهد که لانا واچوفسکی ممکن است واقعا نمی‌خواسته برگردد اما برای اینکه فیلمی ساخته شود، اینگونه دغدغه‌های خود برای ساخت فیلم را وارد داستان کرده است. 
«ماتریکس: رستاخیز‌ها» شیک و امروزی است؛ در واقع خلاصه‌ای از دستاورد‌های هالیوود در عرصه جلوه‌های ویژه است اما نسبت به دنباله‌های قبلی به شکل محسوسی عقب‌گرد داشته است. ماتریکس 4 تا حد زیادی از نوآوری اجتناب می‌کند و گویی سعی می‌کند به هسته عاطفی دنیای ماتریکس که همیشه کمی توخالی به نظر می‌رسید، بپردازد. 
دیگر خبری از دیالوگ‌های چند لایه فلسفی، نبرد‌های آخرالزمانی و قیام علیه نظم موجود نیست. در این قسمت حتی دیالوگ‌هایی که میان شخصیت‌ها رد و بدل می‌شود نشان می‌دهد که مردم دیگر واقعا نمی‌خواهند «آزاد» باشند؛ آنها در دنیای کوچک خود کاملا آرام گرفته‌اند و ماتریکس را به چالش‌های «زندگی واقعی» ترجیح می‌دهند. این باعث می‌شود ماموریت قهرمان اصلی یعنی «آزادسازی ذهن مردم» به نوعی آرمان احمقانه تبدیل شود؛ گویی زندانیان دیگر نمی‌خواهند زنجیرها را رها کنند و از آنها رهایی یابند. 
بخش زیادی از فیلم صرف روایت‌های بی‌هدفی شده که هیچ ثمره‌ای ندارند. شخصیت‌های جدیدی که به فیلم اضافه شده‌اند به طور کامل شکل نگرفته‌اند و به هیچ وجه عمیق نیستند. موسیقی متن تعریف آنچنانی‌ ندارد و مدام در آستانه تکرار است. تنها لحظاتی که کمی بیننده را به محیط حماسی و پرشور قسمت‌های قبلی می‌برد، مواجهه‌های نئو و ترینیتی است؛ همان عاشقانه‌ای که شاید بتوان گفت تنها عنصر پیش‌برنده فیلم و تنها نکته مثبت آن است. تنها به یک شرط می‌توان روی فیلم حساب کرد و آن است که فرض کنیم قسمت چهارم ماتریکس خود آغازی بر سه‌گانه‌ای جدید است. 

Page Generated in 0/0057 sec