کبری آسوپار: اعتراض توئیتری علی مطهری، نماینده سابق مجلس و از حامیان حسن روحانی به عدم پخش برنامهای از صداوسیما در سالگرد درگذشت آیتالله منتظری عجیب است؛ چه آنکه موضع منفی صداوسیما درباره منتظری روشن است و طبعا اگر برنامهای بدین مناسبت پخش میکرد، به لحاظ محتوایی، باز هم مورد اعتراض امثال مطهری قرار میگرفت، چه آنکه رویکرد او نسبت به آیتالله منتظری، در ادامه همین توئیتش که با انتقاد از صداوسیما آغاز میشود، آمده است: «مهمترین درسی که باید از آیتالله منتظری بیاموزیم، این است که ایشان به خاطر دفاع از حقوق مردم یک مقام عالی را از دست داد».
مطهری البته همچون بسیاری از اصلاحطلبان - مخالفان سابق و همفکران لاحق - میتواند درسآموز منتظری باشد، حرجی هم نیست؛ جماعتی که اگر استادشان حضرت حسین بن علی علیهماالسلام هم باشد، از قیام خونین او «درس مذاکره» خواهند گرفت، دیگر چه فرقی میکند، از چه کسی بیاموزند؟ اما آن عبارت دوم قابل تامل است؛ عبارتی که ۲ گزاره را در خود دارد:
اول، دفاع منتظری از حقوق مردم
دوم، از دست دادن یک مقام عالی
اهل سیاست خوب بلدند به گونهای سخن بگویند که گویی همیشه همه مردم همراه و همموضع آنان هستند اما این بازی سیاسی گاهی به جاهایی میرسد که جز توهین به ملت و استهزای شعور مخاطب معنای دیگر نمیدهد. هم از این رو است که از «مردم» نامیدن کسانی که منتظری به خاطر دفاع از آنها به مقابله با امام امت پرداخت، نمیتوان ساده گذشت.
افرادی را که منتظری مدعی حقوق آنان شد و به خاطر آنان، به قول خود تلاش کرد «خواب از چشم امام بگیرد»، در ۲ گروه میتوان خلاصه کرد؛ اول سیدمهدی هاشمی و باند او، دوم اعضای گروهک رجوی.
سیدمهدی هاشمی مطابق آنچه در دادگاه محاکمهاش آمد، اتهامات متعددی داشت؛ سازماندهی گروههای متعدد ترور و آدمربایی، ایجاد درگیری منجر به مرگ و مصدومیت با کمیته انقلاب اسلامی، خارج کردن سلاح و مهمات و اموال دیگر از سپاه، ایجاد شبکه نفوذ در ارگانها و سرقت اسناد و مدارک طبقهبندی شده و... که در نهایت هم به عنوان محارب و مفسد فیالارض در دادگاه به اعدام محکوم شد.
وضعیت گروهک رجوی هم که مشخص است؛ حجم جنایاتی که آنان در حق مردم ایران رقم زدند، چنان بالاست که حتی لیست کردن آنها هم در این مجال و بلکه در مجالی صد برابر این هم نخواهد گنجید.
منتظری بسیاری از ترورهای کور منافقین در دهه 60 را نه کار آنان، بلکه کار نیروهای حزباللهی میداند که به گردن مجاهدین خلق میاندازند تا بهانه برخورد با آنان را داشته باشند! او به مسؤولان اعدام اعضای منافقین میگوید: «شما را در آینده جزو جنایتکاران درتاریخ مینویسند». و اینگونه کلید تغییر جای جلاد و شهید را میزند. او اگر فقط مقام اولیای دم بودن برای صرفا یکی از شهدای اقدامات تروریستی منافقین - شهید محمد منتظری- را هم لحاظ میکرد، نباید در ماجرای اعدامهای سال 67 پس از حمله آنان به ایران (عملیات مرصاد) کنار منافقین میایستاد.
یک مقام پیشین وزارت اطلاعات در گفتوگویی پیرامون وقایع منجر به عزل آیتالله منتظری از قائممقامی رهبری میگوید: «مسعود رجوی سال 79 در دیدار با رئیس سازمان امنیت داخلی عراق در جواب اینکه «کدام جریان در معادلات ایران به سازمان نزدیک است؟» میگوید «منتظری»، چرا؟ عین جملاتش را برایتان نقل میکنم؛ رجوی میگوید: «وقتی ما فضای اجتماعی را تغییر دادیم، منتظری وارد شد و جنایتهایی را که در حق مجاهدین خلق مانند قتلعامی که 12 سال قبل روی داد، افشا کرد؛ قتلعام زندانیان سیاسی ما در سال 1988 بزرگترین بمب سیاسیای بود که درون رژیم منفجر شد؛ این کار منتظری بود».
حال به بحث اصلی این نوشتار بازگردیم؛ این 2 گروه، یعنی مردم؟ سیدمهدی هاشمی و باند تبهکارش مردم بودند یا تروریستهای گروهک رجوی؟
چرا علی مطهری باید این تروریستها و تبهکاران را «مردم» بنامد؟ مردم ایران، نه تروریست، بلکه قربانیان تروریسم و شهدای مبارزه با تروریسم هستند و استفاده از لفظ «مردم» برای مجرمان شناختهشده، توهین به ملتی است که همواره در مقابل تروریسم ایستاده است. اگر ایستادن منتظری مقابل امام خمینی، دفاع از حقوق مردم است، پس امام، رهبر چه کسانی بود؟ رهبر کدام امت؟! اگر رجوی و سیدمهدی هاشمی مردم بودند، پس آنهایی که به دست اینان ترور شدند، چه کسانی بودند؟ اگر حامیان کسانی که سال 67 با حمله نظامی به ایران در عملیات به قول خودشان «فروغ جاویدان» قصد فتح تهران را داشتند، مردم هستند، اگر زندانیان منافق که منتظر رسیدن اعضای خود به تهران، در زندان جشن گرفته بودند، مردم بودند، پس آن نظامیان ایران که مقابل آنان ایستادند و به فرماندهی شهید صیاد شیرازی عملیات مرصاد را رقم زدند، چه کسانی بودند؟ سوالات متعدد اینگونه میتوان نوشت وقتی برابر آدم، لاطائلاتی همچون توئیت علی مطهری گذاشته شود. همه عمر مطهری را اگر بتوان در یک کلمه خلاصه کرد، کلیدواژه «تناقض»، او را بس!
در باب چشمپوشی منتظری از مقام عالی هم، سخن زیاده لازم نیست؛ همین بس که او در اوج اعتراضات به امام خمینی و نمایش چهرهای جنایتکار از نظام جمهوری اسلامی، همچنان از قائممقامی رهبری این نظام استعفا نکرد تا وقتی عبدالله نوری در 7 فروردین 68 نزد او رفت و خبر نگارش نامه «برکناری»اش توسط امام را به گوش او رساند و از او خواست خود محترمانه استعفا کند. امام خمینی هم در نامه به نمایندگان مجلس (6 فروردین 68) درباره این ماجرا از عبارت «کنار گذاشتم» استفاده میکنند وقتی مینویسند: «با دلی پرخون، حاصل عمرم را برای مصلحت نظام و اسلام کنار گذاشتم».
علی مطهری البته درسآموز خلفی برای منتظری است. او هم در اوج انتقادات به حکومت، همواره تلاش کرد جزئی از مسؤولان حکومتی باشد، تا وقتی که دیگر، به هیچ راهی نتوانست تایید صلاحیت شورای نگهبان را بگیرد. او در باب دگردیسی سیاسی هم شاگرد خلفی برای منتظری بوده است. منتظری از تئوریپرداز ولایت فقیه، به مخالف ولایت و از مخالف جدی منافقین، به حامی آنان تغییر یافت و علی مطهری هم نه فقط از مخالف جدی و پرشور اصلاحطلبان به حامی هیجانی آنها تبدیل شد، بلکه حالا با حمایت از منتظری، مقابل امام هم میایستد. امید که مطهری بر این تغییر، مهر توقف بزند و تا حمایت از تروریستها و شاید قاتلان پدر هم پیش نرود. علمای بسیاری بهترین دعا در حق دیگری را «عاقبت به خیری» میدانند و ما هیچ یک از التماس چنین دعایی برای خود بینیاز نیستیم.
حال شاید ما باید معترض صداوسیما باشیم که چرا در سالروز مرگ منتظری هیچ برنامهای نداشت و اینگونه فضا را برای راویان تحریف خالی نهاد تا برای تغییر جای جلاد و شهید، چنان حس بیرقیبی کنند که معترض عدم حمایت صداوسیما از کسی شوند که مقابل مردم و نظام و امام ایستاد.