است و آن مکتب، مکتب امام خمینی(ره) و آیتالله خامنهای است. شاخص مکتب انقلاب اسلامی است. من گاهی که به شخصیت شهید سلیمانی فکر میکنم، تصورم اینطور است که با شهادت سردار سلیمانی، او یک تولد دیگری پیدا کرده است؛ تولدی در ذهنها و دلها. این شهید سلیمانی متولد شده در دلهای مردم دیگر قابل ترور نیست و ماندگار خواهد بود. این یک راهی است که تازه آغاز شده و دقیقا یک سرمایه برای آینده است. من یاد غزلی از مولانا میافتم که در دیوان خود او موسوم به دیوان شمس آمده است و چند بیتی را مناسب این حال و مقال میدانم:
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من مگری و مگو دریغ دریغ
به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد
جنازهام چو ببینی مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد
فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زبان باشد
بین همه این ابیات، بیش از همه بیت آخر به منظور من نزدیک است. غروب پیکر مادی سلیمانی با طلوع شخصیت معنوی و دینی و انقلابی سلیمانی همزمان بوده است، در واقع این باید همه را تسلی دهد و یک پیشران برای حرکت جامعه، بویژه نسل جوان به سوی یک الگو شود.
نکته مهمی که نباید از آن غفلت کرد، این است که شهادت سلیمانی در عراق، آن هم در کنار ابومهدی المهندس و همراهان عراقی اتفاق افتاده و دقیقا همین اتفاق، موجب اتحاد بیشتر 2 ملت ایران و عراق شده است. این قربانی مشترک، سبب همدردی و همدلی و همزبانی بیشتر ایرانیها و عراقیها شده است. همه آن مردمی که در ایران و عراق در تشییع پیکر این 2 قهرمان و یاران آنها شرکت کردند، عملا نشان دادند آرمانها و ارزشهای آنها یکی است. جنایت آمریکا سبب شد خون 2 سردار محبوب ایرانیها و عراقیها با هم عجین شود تا آنها که در «این جهان» با هم بودند، در «آن جهان» هم با هم باشند؛ به قول مولانا:
این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است
این جهان بی من مباش و آن جهان بی من مرو
بیگمان آینده شاهد پیامدهای این واقعه نه تنها در 2 کشور ایران و عراق، بلکه در کل منطقه خواهد بود. کمترین تاوانی که آمریکا خواهد داد، خروج از منطقه است.
* ممنونم از تحلیل جامعی که از شخصیت سردار سلیمانی ارائه دادید. اگر اجازه بدهید میخواستم درباره روابط شخصی خودتان با سردار سلیمانی هم سؤالی بپرسم. شما برای نخستینبار کجا و چگونه با سردار سلیمانی آشنا شدید؟
من چون نظامی نبودم و توفیق حضور در جنگ و جبهه را هم نداشتم، طبعا از دوران دفاعمقدس با شهید سلیمانی حشر و نشری نداشتهام، منتها از همان قدیم نام ایشان را جزو سرداران سپاه شنیده بودم و دورادور ایشان را میشناختم. بیشترین ارتباط من با شهید سلیمانی در شورای عالی امنیت ملی بود. وقتی رئیس مجلس بودم در جلسات ۲ هفته یک بار شورا شرکت میکردم، گاهی شهید سلیمانی به جلسه شورا میآمد و گزارشی از حوادث و مسائل مهم منطقه میداد، بویژه وقتی یک اتفاقی در منطقه رخ میداد که ضرورت داشت ایشان تحلیل خود را از آن اتفاق بیان کند.
من که امثال ایشان و هملباسیهای ایشان را دیده بودم و با آنها آشنا بودم، متوجه شدم که سلیمانی در عین حال که یک نظامی و سپاهی است اما یک خصوصیاتی افزون بر سپاهیگری و نظامیگری دارد. به قول سعدی: خوبان فراوان دیدهام اما تو چیز دیگری.
در صحبتها، تحلیلها، استدلالها و موشکافیهایی که میکرد یک عمقی میدیدم که برای من بسیار اهمیت داشت و از همان زمان متوجه عظمت روحی و فکری این مرد شدم. بعدها به مناسبتهای دیگر هم برخورد داشتیم ولی بیشترین درک من از شخصیت ایشان آنجا صورت گرفت.
* از بین خاطرات و مراوداتی که با سردار شهید سلیمانی داشتید، کدام یک به صورت ویژه در ذهن شما ثبت و ماندگار شده؟
یک خاطرهای از ایشان دارم که چند بار بعد از شهادتشان نقل کردهام. چند ماه قبل از شهید شدنشان (فکر میکنم ایام محرم بود) در روضه آقا شرکت کردیم. یکی از این شبها هم من و هم شهید سلیمانی در میان جمعیت دوشادوش هم نشسته بودیم. جلسه با قرآن شروع شد و قاری این آیه را خواند که «مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُواالله عَلَیهِ فَمِنهُم مَن قَضى نَحبَهُ وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُ وَما بَدَّلوا تَبدیلًا؛ در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستادهاند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند) و بعضی دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند». ما در انقلاب برای شهدا بارها این آیه قرآن را خوانده بودیم. در همان حال که همه گوش میکردیم من متوجه شدم که شهید سلیمانی که کنار من نشسته، در هنگام تلاوت این آیه گریه میکند. طوری گریه میکند انگار که در اوج روضه آخر مجلس است. من همانجا فهمیدم راز این گریه چیست. همانطور که نشسته بود، سرم را کنار گوشش بردم و گفتم: «حاجی! دلت برای رفقایت تنگ شده؟». وقتی سردار سلیمانی شهید شد، من یاد آن خاطره افتادم و با خود گفتم اصلا این روح دیگر در این بدن قرار نمیگرفت. این شوق پرواز در آن گریهها دیده میشد. این خاطرهای است که هیچ وقت فراموش نمیکنم.
***
در پایان این شعر را که ۲ ماه پس از شهادت سردار سلیمانی سرودم و عنوان آن «ماه آسمانی» است، به ساحت نورانی آن شهید والامقام تقدیم میکنم.
ماه آسمانی شد قاسم سلیمانی
شد ز پرتوی رویش آسمان چراغانی
مرد فاتح میدان در نبرد با شیطان
مرد روزهای سخت ورطههای توفانی
دشمن ستمکاران دوستدار مظلومان
بندبند رفتارش آیههای قرآنی
فخر امت اسلام پاره تن ایران
اسوه مسلمانی قهرمان ایرانی
افتخار ملت بود سرو راست قامت بود
کوه استقامت بود شیرمرد کرمانی
آه از آن لب خندان آه از آن دل سوزان
ابروان مردانه چشمهای بارانی
زلف و کاکل او را چون به یاد میآرم
مینهم پریشانی بر سر پریشانی
ای امید آینده، ای تو تا ابد زنده
آفتاب تابنده در جهان ظلمانی
ای تو مالک اشتر ای سپاهی حیدر
یاور وفادار سید خراسانی
گرچه ریخت خون تو دشمن زبون تو
بهرهای نخواهد برد بهتر از پشیمانی
رفت اگر سلیمانی رفت اگر ابومهدی
از میان نخواهد رفت غیرت مسلمانی
ای حقیقت جاری ای چراغ بیداری
تا همیشه در دلها جاودانه میمانی
تا زند سحرگاهان سر ز خاوران خورشید
تا کند شبانگاهان ماه پرتو افشانی
موجهای دریاها بادهای صحراها
میبرند نامت را آشکار و پنهانی
میکنند همخوانی در هوای بارانی
قاسم سلیمانی، قاسم سلیمانی