printlogo


کد خبر: 242318تاریخ: 1400/10/13 00:00
ادامه همراه تا بهشت

* تحمل مأموریت‌های طولانی شهید زمانی‌نیا حتماً برای شما سخت بوده است.
بله! اما همیشه سعی می‌کرد این دوری ما را خیلی اذیت نکند. مناسبت‌ها را هیچ وقت از یاد نمی‌برد، مثلا اگر مأموریت می‌رفت و می‌دانست در آن ۲ ماهی که نیست روز پدر یا روز مادر است هدیه را از قبل لای قرآن یا کتاب نهج‌البلاغه می‌گذاشت. مثلا روز مادر تماس می‌گرفت تبریک می‌گفت و به من می‌گفت برو از وسط قرآن هدیه‌ات را بردار و هیچ وقت نشد که این مناسبت‌ها از یادش برود. با این کارهایش دل‌مان را می‌برد. 
 
* چطور از شهادت آقا وحید خبردار شدید؟
شبی که این اتفاق افتاد من به خاطر وضعیت جسمانی و کسالتی که داشتم تا صبح خوابم نبرد. حال جسمی خوبی نداشتم و تا اذان صبح بیدار بودم. اذان صبح را که دادند نماز را خواندم و به حاج‌آقا گفتم حالا که روز جمعه است استراحت کنم. خواب بودم که ساعت ۸ صبح تلفن خانه زنگ خورد. با خودم گفتم صبح جمعه‌‌ای چه کسی است که زنگ زده. یکی از دوستان آقا وحید تماس گرفته بود. بعد از سلام و احوالپرسی گفت که از وحید چه خبر؟ من هر چه تماس می‌گیرم تلفن‌شان خاموش است. با تعجب گفتم پسرم! هر بار که آقا وحید آن طرف‌ها باشد معلوم است که تلفنش خاموش است. چیزی نگفت. بعد از صحبت‌های کوتاهی تلفن را قطع کرد اما دلشوره تمام وجودم را گرفت. می‌دانستم حتما اتفاقی افتاده. به حاج‌آقا گفتم تلویزیون را روشن کند. می‌دانستم که صبح جمعه اخبار ساعت ۹ نیست، برای همین شبکه خبر را روشن کردیم. دیدم عکس حاج‌قاسم سلیمانی را نشان می‌دهد و نوشته بود که ایشان شهید شدند. زدم پشت دستم و رو کردم به حاج‌آقا و گفتم وحیدم، وحیدم رفت. دور خانه می‌چرخیدم و بی‌قرار بودم. همسرم دلداری می‌داد و بعد از چند دقیقه عروس و نوه‌هایم آمدند. ته دل‌مان امید داشتیم که شاید وحید همراه حاج‌قاسم نبوده و ممکن است او را جای دیگری فرستاده باشند، هنوز مطمئن نبودم وحیدم شهید شده است. دوستانش از محل کارش آمدند از صبر و شهادت و اجر و پاداش صبر در مصیبت گفتند. آنجا بود که گفتم تا الان امید داشتم به اینکه شاید جوان من زنده باشد اما حالا با این حرف‌های شما امیدم ناامید شد. آنجا فهمیدم تازه‌داماد من، جوان من به همراه فرمانده‌اش به شهادت رسیده است.
 
* آیا بعد از شهادت آقا وحید دیداری هم با حضرت‌آقا داشتید؟
بله! بهمن‌ماه بود که یک دیدار خصوصی با حضرت‌آقا داشتیم. تنها جایی که بعد از شهادت خنده به لب داشتیم در محضر آقا بود. یکی‌یکی خانواده‌ها معرفی شدند. موقع معرفی برگه‌ای دست حضرت‌آقا بود. اسم و مشخصات شهدا را می‌خواندند. نوبت به معرفی آقا وحید که رسید، حاج‌آقا شروع کردند به معرفی که ایشان ۴ سال مدافع حرم بودند. آقا بعد از شنیدن این حرف بلافاصله فرمودند: که اینطور! پس ایشان مدافع حرم بودند که حاج‌قاسم انتخاب‌شان کرده که در تیم‌شان باشد. آنجا بود که متوجه شدیم حاج‌قاسم خودشان محافظ‌های‌شان را انتخاب می‌کردند. 
 
* در تمام مدتی که فرزند شما در سپاه بود یا سوریه می‌رفت، چیزی بود که شما را ناراحت کند؟
حرف‌هایی که برخی درباره مدافعان حرم می‌زدند و خیال می‌کردند اینها برای پول به سوریه می‌روند. پسر من 4-3 بار به سوریه رفته بود، بار چهارمی که می‌خواست برود هنوز حق ماموریت ۳ تای قبلی را نگرفته بود. هر بار که مأموریت می‌رفت یک ماه و نیم تا ۲ ماه طول می‌کشید. اگر برای پول بود باید می‌گفت اول حق ماموریت‌های قبلی را بدهید، نه اینکه سر از پا نشناسد و بارها اعزام شود و حرفی از پول نزند. به تمام کسانی که این صحبت‌ها را به مدافعان حرم نسبت می‌دهند عرض می‌کنم به این سوال من جواب بدهند، حاضرند چند میلیارد بگیرند تا راضی شوند که فرزندشان، جگرگوشه‌شان در مقابل دشمن بجنگد، در محاصره بیفتد و با لب تشنه روبه‌روی داعش و دشمنان بی‌رحم بایستد؟ آیا این چیزها با پول قابل جبران است؟ هرگز اینطور نیست، مدافعان حرم نیت‌های خدایی داشتند و برای همین بود که خدا انتخاب‌شان کرد.
 
* گویا بتازگی از سوریه برگشته‌اید و سفری هم به عراق داشته‌اید و از محل شهادت حاج‌قاسم و فرزندتان بازدید کرده‌اید؟ 
بله! سخت بود. خیلی سخت بود. دیوارها همه ترکش خورده بود. ماشین مچاله بود. دیدن این صحنه‌ها برای من و پدرش خیلی سخت بود. فقط یاد حوادث کربلا می‌افتادم و روز عاشورا مقابل چشمانم بود. وقتی گفتند پرچم و چفیه را با دستم روی اتومبیل حاج‌قاسم بگذارم زانوهایم توان نداشت. اما راضی هستیم که فرزندمان به آرزویش که شهادت بود رسید. 
 
* شهید زمانی‌نیا ازدواج هم کرده بودند؟
وقتی شهید شد ۲ ماه بود عقد کرده بود. آرزو دارم به خوابم بیاید و باز هم بتوانم ببینمش.

Page Generated in 0/0062 sec