printlogo


کد خبر: 242383تاریخ: 1400/10/14 00:00
حیات جاودانه سرباز خدا

محمدرضا کردلو: «عادت» و «معاصرت» حجاب‌هایی هستند که انسان را از شناخت صحیح پدیده‌هایی که پیرامونش هستند، غافل می‌کنند. اینکه در اغلب گفت‌وگوهایی که پیرامون حاج‌قاسم منتشر می‌شود، بر این گزاره تاکید می‌شود که او «ناشناخته» مانده است، از همین منظر است. واقعیت هم همین است؛ ما حاج‌قاسم را نشناختیم. روایت ناگفته و ناشنیده از این مرد بسیار است؛ روایت‌هایی که همه تربیتی‌اند. یک خاطره یا روایت از حاج‌قاسم نشنیده‌ایم که چیزی از آن نیاموخته باشیم. معلمی است که پیوسته می‌آموزد. دریغ نمی‌کند. با سکوتش، با صبرش، با جهادش، با خروشش، با محبتش، با مردم‌داری‌اش، با شدتی که در برابر دشمن از خود نشان می‌دهد و با رحمتی که پیوسته جاری است، همواره زیستن را یاد می‌دهد. زیستن به گونه‌ای دیگر؛ به گونه‌ای که ضامن حیات جاودان باشد. مولوی قصه‌ای دارد که لابد شنیده‌اید. قصه درخت جاودانگی. پادشاه می‌شنود در هندوستان درختی است که میوه‌اش عمر جاودان می‌بخشد. ماموری را برای یافتن این میوه سوی هندوستان می‌فرستد. فرستاده پادشاه پس از کلی جست‌وجو درخت را نمی‌یابد. تا اینکه در قله کوهی حکیمی را ملاقات می‌کند و از او اینطور می‌شنود که راز حیات جاودان اندیشه و علم و حکمت است. حکمت سلیمانی، راز جاودانه زیستن است. به قول احمد علوی: «در وصیتنامه پروانه‌ها آورده‌اند/ مرگ یعنی صاحب یک عمر طولانی شدن». 
و حاج‌قاسم که می‌گفت «شرط شهید شدن شهید بودن است» این را خوب می‌دانست که شهادت پیوندی مستقیم با زندگی دارد. 
اینکه ما چگونه زیست می‌کنیم در اینکه چگونه این دنیای مادی را رها خواهیم کرد، موثر است. و آنچه در میان این ۲ سال شاید کمتر از وجوه دیگر شخصیت فرمانده شهید، نسبت به آن غفلت شده، تبیین همین گزاره است. اگر آن متفکر دهه‌های پیشین گفته بود: «خدایا! چگونه زیستن را به ما بیاموز»، شاید می‌خواسته قریب به همین معنا را منتقل کند که شهادت، محصول حیات طیبه است و حیات جاودان محصول شهادت. 
همان ایام و بعد از شهادت حاج‌قاسم که کرونا جهانگیر شده بود و مرگ ملحفه‌ای سفید روی پیکر دنیا انداخت، همان وقت بود که داغ حسرتی بیشتر برجسته می‌شد؛ حسرت مردن به گونه‌ای دیگر. مردن پیش از مرگ و مردن بر کرانه ازلی و ابدی وجود. مردن در آستانه حیات. مردن برای زندگی. 
و حاج‌قاسم، این راز را برملا کرد. منظومه اندیشه‌ای او و آنچه این روزها بحق حاج‌قاسم را به آن می‌شناسند، مقاومت بود. مقاومت بر اصول انسانی و البته انقلابی. انقلابی که تحول انسان، اصلی‌ترین نتیجه‌ آن است. انقلابی که بنیانگذارش تصریح بر همین تحول می‌کند. تحولی که انسان روزمره‌ ناچیز را به سرباز خدا تبدیل می‌کند. خمینی کبیر، با همه آنچه از عظمتش گفته و شنیده‌ایم، وقتی همه، خود را سرباز او می‌خوانند، می‌گوید: «نه تو سرباز منی، نه من سرباز تو. همه سرباز خدا هستیم». سرباز خدا بودن، آنقدر بزرگ است که حاج‌قاسم می‌خواهد روی سنگ مزارش همین را بنویسند: سرباز قاسم سلیمانی.

Page Generated in 0/0064 sec