وارش گیلانی: احد دهبزرگی از شاعران شاخص آیینی روزگار ما است که اشعار بسیاری در قالبهای دوبیتی و رباعی دارد، البته از مثنویها بویژه غزلیات او نیز نمیتوان گذشت.
دهبزرگی علاوه بر علاقه وافرش به سرودن اشعار مذهبی و آیینی و نیز اشعار دفاع مقدس و انقلاب، در حوزه برگزاری همایشها و جشنوارههای شعر عاشورایی، شعر دفاعمقدس، شبهای شعر دفاع و مقاومت و از این قبیل، سر پرشور و جان توانایی دارد؛ خود نیز دبیر ثابت ستاد شب شعر عاشورایی شیراز است که هر سال در شیراز به شکل باشکوه و تاثیرگذاری برگزار میشود و دارای برنامههای متعدد و گستردهای نیز هست.
دهبزرگی شاعری باتجربه و صاحب زبانی مستقل است و هر شاعر باتجربه و صاحب زبان و سبکی بالطبع در طول مدت شاعریاش به شاخصههایی در شعر دست پیدا خواهد کرد. این شاخصهها در شعر احد دهبزرگی خوب ترکیبسازی کردن است. وی در عرصه ترکیبسازی و استفاده درست از ظرفیتها و قابلیتهای زبان، و نیز در بهوجودآوردن ترکیبهای تازه و نو و هر چه وسیعتر کردن دایره واژگانی و خلق ایماژهای پرطراوت بکر نیز چشمگیر و تاثیرگذار عمل کرده است. احد در شعرهای عاشورایی خود بیشتر از سایر اشعارش توانایی و قابلیت از خود نشان داده و میدهد و بالطبع باید این مهم را در جان عاشقش جستوجو کرد. وی در این دسته از اشعارش به ساحت زیباییشناسی برتری دست پیدا میکند و زبان و بیانش به شأن و شیوهای دیگر میرسد؛ شأن و شیوهای که از آن خود اوست و به آن و او رسیده است؛ انگار میوهای که بر درختش رسیده باشد و هر میوه خوشگوار و رنگین و زیبایی، خود گویای روایتهای بسیار از ریشه و درخت خود است. درخت شعر احد چون ریشه در عاشورا دارد، از پیمانی سخت و محکم برخوردار است و همین امر و اعتقاد و ریشهداشتن است که شعر احد را تازهتر و زندهتر و حقیقیتر نشان میدهد و او را شاعری آیینی معرفی میکند. ریشههای الهام شعر احد عاشوراست و اگر گاهی در مضمونی دیگر میراند و محتوای دیگری را بهکار میگیرد، باز ریشه در جایی دارد که اعتقادش آنجاست و ردپای خود را در راه، خواهناخواه میگذارد و میرود.
ما در این یادداشت میخواهیم تنها درباره گزیده غزلیات احد که در سلسلهکتابهای «گزیده ادبیات معاصر نیستان» آمده، سخن بگوییم نه دیگر شعرهای او. میخواهیم تنها از منظر غزلیاتش به چگونگی شعر او برسیم. بالطبع شاعری که ریشه در آیین و دین دارد و عاشورا را در شعرش فریاد میزند، در شعرهای عاشقانه و غزلهایش نیز مستقیم یا غیرمستقیم به ریشههای خود بازخواهد گشت، یعنی به هر حال ردپایی از خویشتن خویش را در راه شعر جا خواهد گذاشت. احد وقتی میگوید:
«درآبی چشم تو سر عشق پیداست
این آینه تصویرپرداز دل ماست
بر قاب قوسین دو ابروی تو سوگند
زیباترین معراج زیبایی همین جاست
وحی نگاهت سینهام را کرده تسخیر
در کوچه رگهای دلم از جذبه غوغاست...»
من تفعل زدم و به این شعر رسیدم؛ دیدم احد از «سر عشق» میگوید. گفتم «این کدام سر عشق است که در آیینه تصویرپرداز دل همه ما شیعیان است؟»، او دارد «از کدام معراج زیبایی» میگوید؟ مگر معراج سر امام حسین(ع) بر نیزه، زیباترین معراج نیست؟ «ما تسخیرشده وحی نگاه چه کسی هستیم و از چه کسی در رگهامان غوغاست؟»، آیا جز امام حسین(ع) و «محبوب ما کیست که عقل سرخ ما تشنه صهبای معنای اوست؟» و نیز آیا جز این است که هر جا کربلاست و همیشه عاشوراست تا قیامت و «همواره آفتاب با ظلمت چونان توحید با کفر در ستیز و جنگ است؟»:
«آری حقیقت این بود محبوب خوبم
از جلوه حق نخل سینایی شکوفاست
ای صورت تو صورت جانپرور نور
من عقل سرخم تشنه صهبای معناست
چون آفتاب و ظلمت شب تا قیامت
هرجا که زد توحید خیمه، کفر برخاست...»
و تنها سورهای که در قرآن مجید به نام سوره امام حسین(ع) خوانده و نامیده میشود، سوره «فجر» است و فجر یعنی سپیدی صبح که حاصل نور است این سپیدی:
«ای صورت تو سوره جانپرور نور...»
من قصد ندارم هر غزل از کتاب گزیده اشعار نیستان احد دهبزرگی را تفسیر کنم؛ تفسیر کنم تا روشن کنم که ریشه غزلها و تغزل و عاشقانههای یک شاعر آیینی و عاشورایی و اهلبیت در کجاست. بالطبع او هرجا که رود و هر چه که گوید، جز ذکر ریشههایش نیست و نتواند.
احد در شعر «سلسلهجنبان» نیز در جای جای توصیفهای عاشقانهاش خطابی به امام حسین(ع) دارد. گاهی حتی ممکن است در اشعاری اینچنین نباشد. اما حتم بدارید که آن محبوبی که شاعر توصیفش را زمزمهگر است، بیشک نشان یا نشانههایی از یار اصلی که امام حسین(ع) باشد، در او نیز هست و هویداست...
در غزل سلسلهجنبان «ساز خلقت را چه کسانی جز 5 تن و یا 14 معصوم(ع) زدهاند؟ پس از این روست که گلی یا هر چیزی (گل نماینده دیگر پدیدههاست) بیولای او در بوستان نمیخندد؛ او روح رویش است»:
«ساز خلقت ساز شد با پنجه احساس او
نغمهساز بزم امکان است محبوب دلم
بیولای او نمیخندد گلی در بوستان
روح رویش جان بستان است محبوب دلم...»
بعد شاعر از «عقل سرخ» میگوید و «عرفان سبز» که این همه در نگاه و راه امام حسین(ع) بود. شاعر سپس «محبوب خود را گوهر کوثر مینامد». مگر امام حسین(ع) فرزند کوثر، فرزند حضرت فاطمه(ع) نیست؟
تا اینکه شاعر میرسد به آنجا که از «هفتاد و دو نور» میگوید و دیگر روشنتر میکند شعر خود را و مستقیم در ستایش را باز میکند:
«گشته هفتاد و دو آیینه ز نورش منجلی
چلچراغ هفت ایوان است محبوب دلم...»
گذشته از بازگویی ریشهها و شناختن اصل و اصالت در اشعار احد، خوب است چند نکتهای را هم درباره ویژگیهای شعری غزل وی بگوییم:
غزلهای احد ساده، روان و بیابهام است و این خود حسن بزرگی است برای شاعر:
«باز گل بازیچه پاییز شد
دل به سینه اضطرابانگیز شد».
ما در ترکیب یا مضاف مضافالیه «اضطرابانگیز» نداریم! اگر هم داریم، باید یا منسوخ شده باشد یا کمتر از آن استفاده میشود اما احد مثل آبخوردن آن را در شعرش آورده و سادگی و روانی شعرش را هم حفظ کرده؛ درصورتی که وقتی ما در کلام به چنین امر نادری برمیخوریم، کلام را ـ هرچند ملیح یا قبیح ـ دچار تپق یا دستانداز میکنیم.
با این همه، گاه این روانی و سادگی در شعر احد آنقدر از حد میگذرد که احساس میشود او آگاهانه شعر میگوید. یعنی این سادگیها علاوه بر اینکه جنون شعری و «آن» شاعرانه ندارد، از صلابت، شیوایی یا فصاحت هم برخوردار نیست. چون قرار نیست تنها کلام حماسی و اجتماعی باید فصیح و شیوا باشد؛ کلام نرم و ساده یا عاشقانه نیز باید شیوایی و فصاحت خود را در سادگی و روانی خود داشته باشد؛ همانگونه که کلام فخیم یا حماسی باید فصاحت، بلاغت و شیوایی خود را در نوع کلام خود حفظ کند. چند نمونه از ابیاتی که احد آگاهانه سروده:
«باز فصل ملال گردیده
دل در آتش بلال گردیده...»
«حیاتم تویی، روح آبی مگر
صفابخش جانی، سحابی مگر
ز تو ریشه رویشم جان گرفت
روانپروری، آفتابی مگر...»
«در این کویر کسی ناله را نمیفهمد
طنین شیون آلاله را نمیفهمد
مخند ای گل خون در کویر سینه من
که نرگس چمنی ژاله را نمیفهمد...»
اینگونه سادهگوییهای روان و سهل، سهل هست اما ممتنع نیست؛ سهلهایی که از شعرهای در حافظه مانده میآید؛ از شعرها یا حداقل معانی و تصاویر مستعملی که سوادش را داریم و تجربهاش را نه؛ آن هم تجربههایی که گاه در طول زندگی تازه باید بپزد یا پخته و چه بسا استحاله شود در شاعر؛ آنگونه که حتی شاعر درنیابد این معانی پرتصویر یا این تصویرهای پر از معناهای شاعرانه از کجا میآید که آن را احساس میکنم اما نمیفهمم و... این همه پروسه باید طی شود، نه اینکه شاعر بنشیند و بیعرقریزان روح به گونهای شعر را راحت بنگارد که هیچ لذتی از آن نبرد. شاعر باید از سادگی و روانی نگاشتن خود حتی بهحیرت درآید. این حس را مخاطب آگاه نیز احساس خواهد کرد؛ همانگونه که خود احد دهبزرگی نیز در ابیات ساده و روان ذیل که در عین داشتن بلاغت، فصاحت و شیوایی، دارای «آن» شاعرانه است و خالی از جنون شاعرانه نیست و چه عاطفه و سادگی زلالی در «کلبه دهقانی» است!:
«آه که آیینه حیرانیام
موج پریشان پریشانیام
زلزله فتنه فروریخته
بام و در کلبه دهقانیام...»
یا:
«دلم گرفته از این غولهای پوشالی
دهلزنان خیالاتی پر از خالی
مرا چه کار به کار بلنداقبالان
که مبتلا شده بختم به کوراقبالی
کجاست شمس غنی فکر مولویپرور
که در گدا بدمد روح همت عالی...»