ضیاءالدین خالقی: قربان ولیئی را شاید عموم جامعه شعرخوان چندان نشناسند اما بخشی از خواص این جامعه، بخوبی او را میشناسند. این جامعه خواص شعرخوان و مردمان اهل فرهنگ و ادب میدانند شعر قربان ولیئی ریشههای عرفانی دارد و سراینده آن بر مفاهیم نظری آن احاطه دارد، اگر چه شاعر هنگام سرودن، دل و تخیل را بهکار میگیرد نه تعقل را؛ تخیلی که حتی ریشههای علم و حکمت و عرفان نیز در ابتدا و انتها ناگزیر میشوند که از آن برای رساندن مفاهیم خود کمک بگیرند؛ تخیلی که جان و عصاره و شیره شعر است.
قربان ولیئی شاعری عارفمسلک و شعرش عرفانی است؛ عرفانی مولاناوار که حتی دین را از منظر عرفان مینگرد، نه از آن رو که دلش میخواهد و خود میپسندد، بلکه از آن رو که جهان را آیینه عرفان میداند. قربان ولیئی همچون عمان سامانی قیام امام حسین(ع)، رسالت حضرت زینب(س) و سکوت و دعا و مناجات حضرت سجاد(ع) را تجلی آیات حق میداند و سرشار از معرفت عرفانی. از این رو، وقتی برای این بزرگان یا درباره ایشان شعری میگوید، مخاطب دقیقا با تعابیر و مفاهیم عرفانی روبهرو است؛ البته به شکل استحالهشده و شاعرانه آن. بنابراین، بعید نیست شعرهای عاشقانه، اجتماعی و فلسفی قربان ولیئی نیز «از گلها همه بوی آشنایی شنیده باشد؛ همه عطر عرفان». بر همین مبنا، طبیعی است اگر غزلها، مثنویها و قصاید قربان ولیئی نیز همه رنگ و بو و همه عطر و روی عرفانی داشته باشند.
یکبار به قربان ولیئی گفتم: «با این نگاه نو و امروزیات به عرفان که طبعا ریشه در عظمت عرفان دیروز و افکار بزرگان عارف و شاعران عارفمسلک ما دارد، حیف نیست شعر نو نمیگویی». گفت: «شعرهای کوتاه نیمایی گفتن قالب و شیوه جالبی است». امروز که کتاب شعر او را با نام عرفانی «فقط تویی که منم» در دست دارم و شعرهای کوتاه نیمایی 3-2 سطری تا چند سطری او را در این کتاب میبینم، درمییابم که سخن و جواب قربان ولیئی نشان از آن داشت و دارد که او در این قالب و شیوه کار کرده و کار میکند؛ قالب و شیوهای که به تعبیری، شاخهای از شعر نیمایی است اما ذوقها، سلیقههای گوناگون و شاعران مبتکر و ابداعگر از آن نمونههای خاص و ویژه ساختهاند؛ مثلا شعر «سهمصراعی» یا ۳ مصراعی مقفی که گاه سطر اول و سومش مقفی است و گاه مصراع دوم و سومش. اما این قید و بندها چندان با روح و روحیه و نظر نیمایوشیج میانه ندارد، از این رو بهتر است شاعر هنگام سرودن شعر کوتاه نیمایی خود را آزاد و رها کند و هرطور که میل شعر به آن سمت کشید، او نیز میلش به همان سمت و سو باشد؛ یعنی اگر مقفی است، بگذارد باشد، اگر نیست، بگذارد نباشد، و اگر ۲ یا ۳ خط مساوی است یا مساوی نیست، بگذارد باشد و نباشد.
نخستین ابتکار در حوزه شعر کوتاه نیمایی به اوایل دهه 40 برمیگردد؛ زمانی که هوشنگ ابتهاج این شعر کوتاه تقریبا معروف خود را سرود:
«بسترم
صدف خالی یک تنهاییست
و تو چون مروارید
گردنآویز کسان دگری».
یا این شعر دیگر ابتهاج که با «عود بسوزید...» شروع میشود. سرودن شعرهای کوتاه نیمایی پس از آن در بین شاعران شعر میانه رسم شد؛ شاملو و اخوان هم ناخونکی به آن زدند و سپس منصور اوجی یکسره مبنای کار خود را بر کوتاهسرایی گذاشت و تقریبا همه شعرهایش کوتاه شد؛ خاصه پس از مجموعهشعر معروفش «کوتاه مثل آه»:
در زیر این بلند
ما شرقیان هماره سرودی سرودهایم
با تیغ بر گلوگاه
در نوبت پگاه:
ـ«بر سبزههای خاک
پروانهایم ما
با طول عمر خویش
کوتاه، مثل آه!»
همزمان با ابتهاج، در اوایل دهه 40 نیز بیژن جلالی مبادرت به سرودن شعرهای کوتاه سپید یا غیرنیمایی و بیوزن کرد که اندک استقبالی از آن شد، تا اینکه بعد از انقلاب، شعر بیژن جلالی حتی تا حدودی از شعرهای کوتاه نیمایی اوجی هم پیشی گرفت:
«میبینم کلمه شدهام
و آرام گام برمیدارم
و چون پرندهای
بالهای خود را میتکانم
زیر باران کلمات».
و اینک نمونه شعری از کتاب شعر «فقط تویی که منم»، از قربان ولیئی:
«آری، مقدس است قناری
پیغمبرانه خویش را
بیهیچ اجر و مزد
در باد میپراکند».
این کتاب را انتشارات نیستان در 800 نسخه سال 99 چاپ و منتشر کرد. کتاب به قطع جیبی مربعیشکل است در 142 صفحه، شامل 121 شعر کوتاه نیمایی (هرازگاهی نه چندان کوتاه) و ۲ شعر تقریبا بلند سپید با عنوان «پیشسرود نخستین» و «پیشسرود دومین».
***
«شعر نیمایی» یا «شعر نو» یا «شعر نو نیمایی» (این اسامی و عناوین گوناگون پس از ابداع و گسترش شعر سپید رواج یافت.) به شعری گفته میشود که نیما یوشیج بنیاد گذاشت؛ شعری بر مبنای وزن عروضی منتها با مصراعهایی که به اقتضای حال و مقام شاعر و محتوای شعر کوتاه و بلند میشوند. شعر کوتاه نیمایی نیز همان است منتها با سطرهایی کمتر، معمولا در 2 یا 3 الی 4 سطر. البته رسالت نیما یوشیج در ایجاد انقلاب ادبی در حد یک رنسانس ادبی کارساز بود و اثرگذار و هویت شعر نو در تفکیک کامل شعر از سایر هنرها (نه به لحاظ تفکیک از ماهیت کلی هنر، بلکه بیشتر در ظاهر امر؛ زیرا شعر دیروز بار هنر داستان بلند و کوتاه و نمایشنامه و... را نیز به دوش میکشید) بر جزئینگری، فرمگرایی، ساختارمندی، زبانمحوری و... استوار است. حال ببینیم اشعار نو یا نیمایی قربان ولیئی تا چه حد به رسالت جریان نیمایی و هویت آن پایبند است و در آن مسیر قرار دارد:
از 2 شعر نخست که شعر سپید است میگذریم؛ شعرهایی که چندان پایبند به نوع بیان و زبان شعر سپید نیستند و از فرم و ساختار که 2 رکن و ستون شعر سپیدند، در آنها خبری نیست؛ یعنی بیشتر به ۲ نثر ادبی زیبا و قوی شبیهند تا 2 شعر سپید؛ اولی که بیشتر به نیایش و نثر نیایشوار شبیه است:
«بزرگا/ که ادراک را در تو راهی نیست/ اندیشه در مدار تو مستانه میچرخد/ و خاموش فرو میافتد/ ... / سپاس ای توفان ربانی/ که ذرات مرا در هستی میپراکنی/ ...»
دومین شعر سپید از نثر ادبی بیشتر فاصله میگیرد و به زبان اشعار سپید احمد شاملو و علی موسویگرمارودی نزدیک میشود (چراکه زبان شعر سپید شاملو و گرمارودی به هم نزدیکیهایی دارند)؛ شعر سپیدی که بلاغت و فصاحت و شیوایی کلام آن در اشعار سپید این ۲ بالاست که گاه حتی نثر را چنان ارتقا میبخشند که آن را تبدیل به شعر میکنند. البته قدرت و شیوایی کلام قربان ولیئی نه در حد این ۲ غول در عرصه شعر سپید است، بلکه در این حد است که گاه خوب و مطلوب است:
«شکستهتر از همیشه/ بر آستان تو ایستادهام/ با دلی که به آب حزنش شستهام/ تا پذیرای تو باشد/ .../ میخوانمت/ به زبان اشک و زبانه آه/ ای تنها پناه/ .../ به هر سو که مینگرم/ پیغامهای تو را میبینم/ که روانند و مرا به ژرفا فرا میخوانند/ ...»
بسیاری از شعرهای کوتاه نیمایی قربان ولیئی در کتاب شعر «فقط تویی که منم»، به برش و تکه و قطعهای از یک شعر دیگر و بلندتر میمانند:
«تو را میاندیشم/ که بیشمار ستاره/ و بیکرانگی «هست»/ در من است». و نیز این شعر:
«تو را میاندیشم/ که عین رود/ روانم/ و در زلالی من/ تویی/ که میگذری».
در صورتی که شعر نو کوتاه، اعم از نیمایی و سپید، باید از چند نوع کارکرد دور باشند؛ یکی اینکه برشی از یک شعر نباشند و شعری ساختارمند یا حداقل به نوعی مستقل باشند؛ شباهت به کاریکلماتور نبرده باشند و شبیه جملات قصار نباشند.
در شعرهای کوتاه نیمایی اگر بدرستی و با معیارهای موسیقایی قافیهبندی رعایت شود، شاید شکیلترین و بهترین کارها را در این زمینه بتوان سرود؛ شاعران نئوکلاسیک و میانه همچون مشیری، ابتهاج، کسرایی، حمید مصدق و... از این دست کارها دارند. در شعر ذیل نیز قربان ولیئی با ۲ کلمه «روانهای» و «رودخانهای» قافیه ساخته است و از دو واژه «کناره» و «بیکران» یک قافیه درونی، و اینگونه به موسیقی و انسجام کلام افزوده است:
«کنار خود نشستهای
که در زلالیام روانهای
و از همین کناره تا
وسیع بیکران تو
به جز تو نیست
چه رودخانهای!»
در واقع شعر به سمت زیبایی و شعریت پیش میرفت که اینگونه قافیهسازی و موسیقی نیز به آن کمک کرده است.
قربان ولیئی در بعضی شعرهایش در این کتاب به سمت نثر و «مناجاتنامه» خواجهعبدالله انصاری پیش میرود. این گرایش به خودی خود عیب و ایرادی ندارد و حتی زیبا هم هست اما در حد یک نثر فاخر، نه برای اینکه شعری از آب درآید. و این کافی نیست:
«تاریکم
آهی بفرست
حیرانم
راهی بفرست».
همچنین شاعر باید از سطح بعضی کارها فاصله بگیرد، زیرا گاه در معمولیترین مفاهیم و حرفهایی که بیان میکند یا از جایی وام میگیرد، ممکن است محتوایی عرفانی در آن نهفته شده باشد. این محتوا را نباید به حساب شعر خود بگذارد؛ مثل کار ذیل از قربان ولیئی:
«خداوندا!
چه گفتهای به کبوتر
که اوج میگیرد».
حرف آخر اینکه اگرچه در این مجموعه، اشعار سطحی، معمولی، مشابه نثر، جملات قصار و اشعار غیرمستقل بسیار پیدا میشود اما تقریبا یکسوم این دفتر شامل شعرهای خوب و درخشانند، و همین برای یک مجموعه کافی، بلکه عالی است. شعر ذیل یک نمونه از آن شعرهاست:
«زمان اندک است
زمین کوچک است
هنوز و همیشه
شروعِ جهان است
شگفتا
همیشه جهان کودک است».