printlogo


کد خبر: 242658تاریخ: 1400/10/22 00:00
تأملی بر «پرانتزهای شکسته» اثر حمیدرضا شکارسری
این همه شعر کوتاه!

وارش گیلانی: نام حمیدرضا شکارسری مترادف است با شاعر و منتقد‌‌ ادبی و در این ۲ زمینه بسیار هم فعال است و حرفه‌ای. به ‌نظر‌‌ من اگر شاعر منتقد باشد، بهتر می‌تواند به اشکالات‌‌ کارش پی برده و با شناخت‌‌ راه‌ها، زودتر از دیگران ترقی کند؛ به یک دلیل‌‌ ساده: «چرا که باسوادتر از دیگر شاعران است!» اگر اشعار‌‌ شکارسری را نیز دنبال کنیم، درخواهیم یافت که او از زمانی که حرفه‌ای‌تر به مقوله‌‌‌‌ نقد پرداخته، شعرش بهتر و دیدگاهش نیز نسبت به شعر وسیع‌تر شده است. «پرانتزهای شکسته» مجموعه‌ای است از شعرهای کوتاه سپید او که در چند بخش عنوان‌بندی شده است: شوخی‌‌ صدف‌ها، پس از ساعت‌‌ ملاقات، پس از غبار، انتحارها، طنزهای عاشقانه و پرانتزهای شکسته که نام‌‌ مجموعه هم است. شکارسری علاوه بر اشعار‌‌ کلاسیک و نو، بویژه غزل و سپید، در این میان اشعار‌‌ کوتاه نیز بسیار دارد اما مجموعه‌‌‌‌ 116 صفحه‌ای حاضر تنها به اشعار‌‌ سپید‌‌ کوتاه اختصاص دارد! البته سرپرست‌‌ حلقه‌‌‌‌ نیلوفری، سیروس نوذری در کل و فقط شعرهای سپید‌‌ کوتاه می‌سراید. بسیاری از اشعار‌‌ شکارسری در این مجموعه کاربردی است. حال آیا شاعر عمدی در این امر دارد یا اتفاقی است، جای بحث دارد:
«گریه کن!/ گریه کن!/ فضای زایشگاه را پر کن از گریه!/ ما برای تو آنقدر غم کنار گذاشته‌ایم/ که فرصتی برای گریه نخواهی داشت».
یا:
«سنگی فرستاد/ گلوله‌ای پس گرفت/ زخمی بر سینه‌اش/ به عدالت‌‌ جهان پوزخند زد».
آیا شما در مقام‌‌ مخاطب‌‌ شعر یا شاعر، با کاربردی ‌بودن‌‌ شعر موافقید؟ چون بسیاری از اشعار یا ابیات‌‌ شعر‌‌ کلاسیک‌‌ ما از آن منظر که چون نظم هستند و به ساحت‌‌ خیال تعلق ندارند کاربردی شده‌اند؛ امروزه با کنایی ‌کردن‌‌ اشعار نیز می‌توان آن را کاربردی کرد. البته کنایی ‌بودن نیز کمتر به ساحت‌‌ شعر تعلق دارد و به نثر نزدیک‌تر است. 
به ‌نظر‌‌ من، شعر الزاما کاربردی نیست. البته می‌تواند باشد یا نباشد اما شاعر نباید عمدی در کاربردی ‌شدن‌‌ شعر داشته باشد و خود را بنا به تعهد‌‌ اجتماعی و دلایل‌‌ دیگر، ملزم و متعهد به آن بداند. چون وقتی شعر کاربردی شود، مصرفی می‌شود و چیزی که مصرفی شده، مصرف می‌شود و چیزهای مصرفی به ساحت‌‌ هنر و شعر تعلق ندارند. مگر اینکه هنوز با ذهنیتی که بر دوران‌‌ شعر‌‌ کلاسیک حاکم بوده به شعر بنگریم؛ با ذهنیتی که زمانه به اجبار برای تعریف‌‌ شعر به وجود آورده بود.
نکته‌‌‌‌ دیگر اینکه شعرهایی در این دفتر هست که عین‌‌ جملات‌‌ قصار یا کاریکلماتور است! آیا جملات‌‌ قصار و کاریکلماتورهایی هستند که خود را به شعر، شعریت‌‌ شعر و جوهر‌‌ شعر نزدیک می‌کنند یا برعکس، شعرهای هستند که لباس‌‌ آنها را به عاریه گرفته‌اند:
«هر سال/ حرف‌‌ آخر را/ زمستان می‌زند».
یا:
«زمستان هم تمام شد/ کدام پرنده/ کدام جوجه؟»
حتی شعرهایی نظیر‌‌ شعرهای‌‌ 7 و 8 صفحه‌‌‌‌ 106 که ظاهری شاعرانه‌تر دارند، فرقی با کاریکلماتورهای خوب و قشنگ ندارند:
«همه از کویر می‌گذریم/ فقط شاعر/ چشمه‌ها را می‌شناسند/ و به آن ‌سو می‌رسد».
یا:
«دست نگهدار شاعر!/ پروانه‌ای/ روی مدادت نشسته است».
وقتی از لباس عاریه حرف می‌زنیم، ساختار و فرم‌‌ شعر به یاد می‌آید که یکی از این شباهت‌های شعر با قصار و کاریکلماتور از همین‌جا شروع می‌شود. پس اگر لباسش عوض شود درست می‌شود. با این همه، در یک شعر‌‌ چند کلمه‌ای به‌ندرت می‌توان آن را از جملات‌‌ قصار و کاریکلماتور دور نگه داشت. شاید در بسیاری مواقع باید از سرودن‌‌ شعرهای خیلی کوتاه فاصله گرفت؛ مگر اینکه فضاهایی زمینه را برای ما گسترده کنند. 
بخش‌هایی از دفتر‌‌ «پرانتزهای شکسته» نیز به ‌واسطه‌‌‌‌ داشتن‌‌ کلمات شاعرانه، رنگ و لعاب‌‌ شاعرانه گرفته‌اند، چون گروهی از شاعران، از جمله شاعران‌‌ نئوکلاسیک بخشی از کلمات را شاعرانه می‌نامیدند و می‌دانستند؛ کلماتی نظیر‌‌ بهار، زمستان، آفتاب، خیابان، باران، آسمان، کویر، صبح، نسیم و... 
منظور این نیست که شاعران حق استفاده از چنین کلماتی را ندارند و اگر از آنها استفاده کردند، متهم‌‌‌شان کنیم که با این کلمات به اشعار‌‌شان رنگ و لعاب زده‌اند و...، نه! اما اینکه پشت‌‌ پرده‌‌‌‌ چنین کلماتی می‌توان ضعف‌ها و نداری‌های خود را پوشاند حرفی است قابل تأمل، زیرا از طریق این کلمات می‌توان مخاطبان‌‌ عام را گول زد:
«ابرها چه مضامینی را پنهان کرده‌اند!/ آنکه بی‌چتر/ زیر‌‌ باران/ راه می‌رود/ شعر‌‌ تَرِ‌‌ آسمان را تاویل می‌کند...»
البته در کنار‌‌ این نوع از شستگی و رفتگی، شکارسری در بخش‌های دیگر، برخلاف‌‌ شاعران‌‌ نئوکلاسیک، از کلمات‌‌ غیر‌‌ شاعرانه و ضد‌‌شاعرانه هم بسیار استفاده کرده است؛ مثلا از سوسک و امثالهم. هر چند به قول فروغ: «هیچ کلمه‌ای غیر‌‌شاعرانه نیست». شعرهایی از آن دست که ظاهری مدرن دارند و کلماتش نیز ظاهرا آن را امروزی کرده است کم‌وبیش در این دفتر یافت می‌شوند؛ شعرهایی که ظاهرا می‌خواهند حرف‌های بزرگ بزرگ بزنند!:
«یک سنگ، یک چخماق/ یک خنجر، یک نیزه/ یک تفنگ، یک بمب/ هر کدام به زبان‌‌ خود حرف می‌زنند/ تنها مرگ/ با همان لهجه‌‌‌‌ همیشگی‌اش/ داد می‌کشد».
چرا که داد کشیدن مرگ به لهجه خود و به زبان خود حرف زدن سنگ و نیزه و... چه فرقی با هم می‌کند!؟
حرف‌‌ آخر اینکه، با دیدن‌‌ این همه شعر‌‌ کوتاه در این دفتر از شکارسری، توقع‌‌ دیدن‌‌ شعرهای خوب و درخشان بالا بود؛ نه‌تنها چند شعر‌‌ خوب که 3-2 نمونه‌اش را در ذیل می‌بینید: 
برای قیصر
«این تازه تمام‌‌ فاجعه نیست/ اصل‌‌ فاجعه فرداست/ وقتی که شعرهای نیمه تمامت را کشف کنیم...»
«صبر‌‌ کرکس‌ها/ همیشه از مرگ/ بیشتر است»
«اسب از مرگ می‌ترسد/ سوار از کرکس/ کدام عاقل‌ترند؟»
«باغبان/ گاهی دلش تنگ می‌شود/ بهار را دعوت می‌کند/ با مدادرنگی‌هاش».

Page Generated in 0/0137 sec