رضا اسماعیلی: از تصور اینکه روزی زنی / با پاهای من از مقابلت بگذرد / طوری که در شلوغ خیابان بایستی / و چشمهایت را ببندی و لبخند بزنی، / از تصور اینکه روزی زنی / با لبهای من نشانی جایی را بپرسد / طوری که دلت بخواهد بگویی: «همینجاست!» / از تصور اینکه روزی زنی / با چشمهای من نگاهت کند / طوری که با خودت بگویی: «خودش است!» / دیوانه میشوم / لطفاً / فراموشی بگیر! / لطفاً / روزی اگر قرارمان به فراموشی شد، / واقعاً / فراموشی بگیر! /
(میان جیوه و اندوه، شعر 47، صص 98 و 99)
عشق عطیهای الهی و گرانبهاترین گوهر وجودی انسان است که در ادبیات عرفانی ما از جایگاه ویژهای برخوردار است. عشق، عمود خیمه آفرینش و شیرازه بند عالم هستی است. آدمی بدون عشق، به یتیمی میماند که در برزخ غربت و تنهایی گرفتار است و «مرگ» سرانجام محتوم اوست:
دنیا بدون عشق، قبرستانی از تنهاست
آدم بدون عشق، جز یک روح تنها نیست
عشق نیاز هنوز و همیشه انسان و بهترین دلیل «بودن و سرودن» است. در سایهسار نجابت و معصومیت عشق، میتوان طعم شیرین «شادی و آزادی» را چشید، از پیله «خودپرستی» بیرون زد، پروانگی آموخت و به قاف کمال کرامتمندی انسان صعود کرد. از این منظر «عاشقانه سرودن» و تکریم و تعظیم حضرت عشق یک ارزش است که باید آن را پاس داشت:
طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری
* دستور زبان عشق
بی هیچ تردیدی امروز عشق حیاتیترین نیاز جامعه ما است. از همین رو، ما باید به نسل مضطرب و وحشتزده امروز «دستور زبان عشق» و هنر «عاشقی کردن» را بیاموزیم. امروز دعوت به مهرورزی و دوست داشتن رسالت همه ما است و حنجره روشن شعر، بهترین محمل برای ابلاغ این پیام انسانی است:
دیگر اینکه عشق نجیب و اصیل میوه ممنوعه نیست و شاعر امروز باید از عشق بگوید و این بار امانتی است که از گذشته تا به امروز بر دوش شعر گذاشته شده است. رسالت شعر- در آوار سرب و سیمان و آهن- ابلاغ عشق، مهرورزی و «دوست داشتن» به جهانی است که جز زبان اسلحه و خشونت را نمیداند و رفتهرفته میرود تا در تسخیر کامل صنعت و فناوری، به دست روباتها و آدمهای ماشینی اداره شود! و سهراب سپهری چه زیبا این دغدغه مقدس را فریاد کرده است:
در این کوچههایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت میترسم
من از سطح سیمانی قرن میترسم
بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است
مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی، در این عصر معراج پولاد
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات
اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا...
* عشقی سیال و گریزپا
لیلا کردبچه - به شهادت مجموعه اشعاری که از او تاکنون منتشر شده - شاعر مناسبتی و تقویمی نیست، شاعری فطری و ذاتی است. شاعری که دغدغه اصلیاش، وفاداری به طبیعت صمیمی زبان و ذات کلمه است؛ از همین رو، شعرهایش عاری از تکلف و تصنع و سرشار از احساسی درونی شده و باورپذیر است. احساسی ارجمند و انسانی، آمیخته با زنانگی و عشق، که ارتباط و همذاتپنداری مخاطب با شعرش را تسهیل میکند. شاعر در شعرهایش به دنبال روایت فردیت شاعرانه خویش با لهجهای صریح و صمیمی است. کوشش شاعر در وفاداری به این اصل، شعرهایش را برای مخاطب باورپذیر و خواندنی کرده است.
«میان جیوه و اندوه» جدیدترین اثر کردبچه، مجموعه شعری است با محوریت عشق و سلوک عاشقانه. شناسه و شناسنامه شعرهای فراهم آمده در این دفتر، عشقی سیال و گریزپاست که میان «وفاداری» و «بیوفایی» در رفت و آمد است. بعضی شعرها نیز حکایت عشقی از دست رفته است؛ عشقی که در گذر زمان، غبار خاموشی و فراموشی بر آن نشسته است:
میتوانم فراموش کنم که ندارمت
و این بار هر چه بگوید: «منم!»
به جا نیاورم آن غم لاعلاج را
که میتواند یک زن را
پیش از 47 سالگی از پا دربیاورد.
(شعر شماره 22، ص 48)
دفتر حاوی 48 سپید سروده نسبتا بلند است با کلیدواژههای: عشق، اندوه، تنهایی، حسرت، دلتنگی، جدایی، دیوانگی، فراموشی، حسادت، رویارویی عشق و عقل، و تمامیتخواهی معشوق.
اکثر شعرهای این مجموعه شعر، ساختاری روایتگونه دارند. شاعر در قاب و قالب شعرها، خویشتن خویش را در سیمای یک عاشق وفادار به تصویر کشیده است؛ عاشقی که خواستن محبوب و کابوس «نبودن» او، جان و جهانش را تسخیر کرده است:
و به تو گفتم
و به تو - که اگر بودی باید می- گفتم
تو از این همه اندوه چه میدانی؟
تو
که از میان هزار و یک شکل «بودن»
«دور بودن» را برگزیدی
و هزار و یک شکل دور «بودن» را برگزیدی
از این همه اندوه نزدیک چه میدانی؟
(شعر 43، ص 89)
شاعر در این مجموعه، نقش خود را به عنوان یک عاشق حرفهای و جدی، خیلی خوب بازی کرده است. زنی عاشق و عاشقی تمامیتخواه که مثل هر زن دیگری معشوق را فقط و فقط برای خود میخواهد و در عشق به هیچ وجه تحمل «دیگری» را ندارد:
نمیخواهم
شبیه هیچ زن دیگری دوستت داشته باشم
درست شبیه هر زن دیگری
که نمیخواهد
شبیه هیچ زن دیگری دوستت داشته باشد.
(شعر 17، ص 38)
عشق و اندوه خواستن و نیافتن «محبوب»، کلیدواژهای قابل تامل و کلیدی در این مجموعه است که گاهی شاعر را تا مرز دیوانگی به پیش میبرد:
میتوانم دستکم دوازده برابر این، دیوانه باشم
و هر روز برگ تازهای در جنون رو کنم
آنقدر که هر لحظه بیشتر فرو بروم در خودم
و دست و پایم را بیشتر جمع کنم
تا جای کمتری بگیرم
تا جای بیشتری باز کنم برای نبودنت
(شعر 26، ص 55)
شاعر هیچ پروایی در اعتراف به این جنون عاشقانه با لحن و لهجه شعر ندارد. در شعر دیگری، شاعر فلسفه وجودی خود را در این عشق دیوانهوار خلاصه میکند و با صراحتی زنانه، پرده از راز زیبایی خویش برمیدارد:
به موهایم گفتم اگر خاطره دستهای تو نبود
با آنها برای همیشه قطع رابطه میکردم
و داغ زیبایی مطول غمگینشان را
بر دل آینه میگذاشتم
(شعر 43، ص 89)
در شعرهای این دفتر، اندوه و شادمانی، و نومیدی و امیدواری پابهپای هم شاعر را بدرقه میکنند. ما در آیینه شعرها، سیمای زنی عاشق را میبینیم که فارغ از سرزنشهای عقل، حتی در سختترین شرایط، «دوستت دارم» را ادامه میدهد! و با درآوردن عقربههای ساعت سعی میکند مرز میان «خیال» و «واقعیت» را جابهجا کند تا شاهد لحظه زانو زدن «عشق» در مقابل «عقل» نباشد:
لحظه شکست عشق در برابر عقل
لحظه غمانگیز شکست دردناک عشق
در برابر عقل
من میگریزم از آن لحظه
من سالهاست میگریزم از آن لحظه
با درآوردن عقربههای ساعتم
با درآوردن لج موهای سفیدم
در خانهای بدون آینه...
(شعر 45، ص 94)
عشقی که شاعر در این مجموعه از آن سخن میگوید، به عشقهای آرمانی و اسطورهای بیشتر شبیه است تا عشقهای یکبار مصرف روزگار ما. هر چند محبوبی که شاعر از آن سخن میگوید، تفاوت چندانی با مجنونهای معاصر ندارد. مجنونهای نظربازی که در عشق ثابتقدم نیستند و مدام در کوچه «دل بستن» و «دل کندن» در حال رفت و آمدند! و اینجاست که شاعر با لهجهای غلیظ، ناگزیر به این اعتراف دردناک میشود و با اندوهی عاشقانه میگوید:
«زنی که عاشق است، چقدر میتواند بیدفاع باشد!»
(شعر 25، ص 54)
حرف آخر اینکه کردبچه در این مجموعه فارغ از دغدغه «فرم و ساختار» به بیان صادقانه خویش به عنوان زنی عاشق پرداخته است. از همین رو در شعرها «چه گفتن» بر «چگونه گفتن» غلبه دارد. البته این به آن معنا نیست که شاعر در حوزه فرم و ساختار کمفروشی کرده است. منظور خلق و آفرینش شعرها در یک فرآیند کاملا طبیعی و خودجوش است که اقبال و استقبال مخاطب را نیز به همراه داشته است.