printlogo


کد خبر: 242711تاریخ: 1400/10/23 00:00
گرانی و صف‌بندی برای خرید مرغ
صفا

زائید مرا والده‌ام در ته یک صف
چون تخمه که با آب نمک خورده کمی تف
هر روز پی مرغم و تخمش ولی افسوس
امید ندارم برسم، تا وسط صف
جیبم شده سوراخ و به ناچار پس از این
باید بشوم، محضر خیاط مشرّف
بازار تورم شده داغ و من بی‌پول
تسلیم قضا هستم و پسمانده مصرف
افتاده‌ام از چشم خلایق به چه وضعی
چون سنگ فرود آمده از بام به همکف
بیچاره زنم، با همه دار و ندارم
می‌سازد و خود را به وفا، کرده مکلف
تا کی بدهم، وعده بهبود مصائب
تا کی بکند، گوش بر اوهام مزخرف
تا خواست شکایت کند از سفره خالی
بستم دهنش را به غزل‌های مردف
از بس زده‌ام با دل دیوانه خود حرف
دور و بر فک و دهنم گشته پر از کف
امروز همه دلخوشی‌ام، این دو سه بیت است
هی خوانده‌ام و هی زده‌ام با غزلم دف
گفتم بروم، آن‌طرف آب شنیدم
گفتند «ت» از آخر این قافیه در رف

Page Generated in 0/0070 sec