نگاهی به فیلم سینمایی «مرد بازنده» که در روز اول برگزاری جشنواره فیلم فجر در برج میلاد به نمایش درآمد
گروه فرهنگ و هنر: جشنواره چهلم فیلم فجر با نمایش فیلمهای «بیرو» و «مرد بازنده» آغاز شد. «بیرو» به کارگردانی مرتضیعلی عباسمیرزایی به عنوان اثری که به زندگی یکی از قهرمانان ورزشی میپردازد و «مرد بازنده» که نئونوآری جنایی است که داستانی معمایی و رازآلود را پیش چشم مخاطبان میگذارد. بیرو -همانگونه که پیشبینی میشد- نتوانست توجه ویژهای را جلب کند. پرداختن به زندگی قهرمانان ورزشی، مدلهای تکرارشدهای در سینمای دنیا دارد. آنگونه که مرسوم است در ابتدا با تاکید بر شخصیتپردازی، قهرمان با عمده ویژگیهایش معرفی میشود و بعد با تعریف موانع و چالشهایی پیش روی او، داستان پیش میرود. بیرو اما نه در ایجاد همزادپنداری و نه در خلق موقعیتهای بحرانی آنچنان که باید موفق عمل نکرده است. فیلم دومی که در شب اول جشنواره به نمایش درآمد، «مردبازنده»، ساخته محمدحسین مهدویان، یکی از فیلمهایی بود که در زمان پیشفروش بلیتهای جشنواره توانست رکورد بزند. این مساله یعنی علاقهمندان سینما، حالا او را به عنوان یکی از کارگردانهای صاحب سبک میشناسند و منتظر تماشای فیلمهایش هستند. ۲ نوشته درباره این فیلم را در زیر میخوانید. یادداشتی از عباس گل و نوشته دیگری از سعید هاشمزاده که در روزهای جشنواره نگاه کوتاهی به فیلمهای سودای سیمرغ این دوره خواهد داشت.
***
شرح مسأله: سریال یا فیلم سینمایی!
سیدسعید هاشمزاده: قرار است در طول جشنواره چهلم فیلم فجر، یادداشتهایی مسالهمحور درباره فیلمها داشته باشیم. هر فیلم بهانهای میدهد تا بتوانیم از آن زاویه به آن بنگریم؛ زاویهای که میتواند دیدگاهی کلی یا جزئی را درباره آن فیلم به ما هدیه دهد. مسالهمحور بودن یادداشتها بدین خاطر اهمیت دارد که بتوانیم پلی بزنیم میان یک موضوع علمی یا تئوریک با اثری که در طول جشنواره میبینیم؛ پلی که بسیاری از یادداشتهای این روزها از آن خالی شدهاند یا خوشبینانهتر از آن عبور میکنند.
فیلم تازه محمدحسین مهدویان، در دنباله سریال موخرش «زخم کاری» است. چرا و چگونه؟! به نظر قرابت این دو را بتوان با تعریف ۲ مدیوم رسانهای/ هنری آغاز کرد؛ فیلم و سریال؛ ۲ مدیوم پربیننده تصویری این روزها. سریال داستانی دنبالهدار و قسمت به قسمتی است که تعلیق، تغییر و دنبالهدار بودن داستانی یکپارچه و گاه اپیزودیک را شامل میشود و قسمتبندی آن است که این مدیوم را از فیلم جدا میکند. فیلم اما همان مدیوم یکپارچه یا تکقسمتی است که داستان میگوید یا تجربهای را تصویری/ مستند میکند. از این بدیهیات میگذریم و به سمت جزئیات میرویم؛ به سمت اینکه زبان هر کدام از این ۲ مدیوم را میسازد. من در اینجا «زخم کاری» را در کنار «مرد بازنده» میگذارم، هنگامی که هر دو را در تصویر، در دیالوگنویسی و در فیلمبرداری، بازی و داستانگویی و کارگردانی ببینیم، به این مساله برمیخوریم که هر دو روند و ریتمی برابر و یکسان دارند، با این تفاوت که «زخم کاری» به عنوان یک سریال، داستانی پرکشش و پر از برخورد و حادثه دارد و بدین جهت پر پرسوناژ است اما «مرد بازنده» با داستانی به ظاهر پیچیده اما در باطن لاغر و فاقد هیجان همراه است. اگر سکانسهای این دو را به لحاظ اجرا در کنار یکدیگر قرار دهیم متوجه دکوپاژی یکسان، تولیدمحور، فاقد قطعات و برشهای تصویری حاوی معنا میشویم و اساسا آنها را دارای یک گرامر میبینیم. گرامر مهدویان اغلب دوربین را میکارد، حرکت نمیدهد، آن را پشت یک شیء در فورگراند خود پنهان میکند و از سوژه فاصله میگیرد و در نهایت سوژه در میدل گراند تصویر چیده میشود. این یکسان بودن دکوپاژ و تولیدمحور بودن آن که سیر سریع یک فیلمبرداری بدون دقت و جزئیات را شامل میشود، هر دوی این فیلم و سریال را کنار یکدیگر میگذارد. اما تفاوت سریال و فیلم که باید وجه تمیزدهنده این دو باشد و تماشاگر را قانع کند که چرا داستانی تبدیل به فیلم شده یا تبدیل به سریال، در پتانسیل تعلیق و کشش داستانی و نیز فشردگی یا پهن بودن حوادث است. حوادث در مرد بازنده آنقدر کمرنگ و بیاهمیت و گاه اضافه است که فیلم بلند و بیش از حد بلند مهدویان میتوانست با کمی بلندتر شدن تبدیل به یک مینیسریال شود و نه یک فیلم سینمایی که اصلا به خاطر فشردگی وقایع و تندی حوادث بویژه در یک داستان کارآگاهی مورد اهمیت قرار میگیرد. فیلم تازه مهدویان نه از جنبه داستانی و نه از جنبه کارگردانی سینمایی به معنی بیان پرکشش جزئیات و خلق تصاویر سینمایی نیست، بلکه همان گرامر سریالش است اما این بار بیرونقتر و لاغرتر؛ خستهکننده و گاه پر از خردهداستانهای اضافه که این سوال را ایجاد میکند که چرا و به چه دلیل سریال نشده است؟!