خبر داد از مجلس آمد جواز
که خدمت فروشی شد از نو مجاز
جوانان پی کار رفتند زود
که پولی درآرند اما چه سود
چنان قیمت خدمت افزوده شد
خیال همه دیگر آسوده شد
منِ خسته هم مانده و ناامید
پدر آمد و وضع من را که دید
چنین گفت ای بچه بی قرار
برو کار میکن مگو نیست کار
پدر هم بگیرد دو تا وام چرب
سه شیفته کند کار در شرق و غرب
حقوق من و تو شود روی هم
به اندازه قسط پس نیست غم
گرفتیم و رفتیم خدمت خری
ولی ناگهان قصه شد آن وری
همان کس که آورد خدمت فروش
همان هم درش بست و یک قفل روش
زد و وام تصویب شد همزمان
طلب کرد بانک از پدر قسط آن
دو ساعت فقط بانک مهلت چو داد
پدر خاک بر سر شد و ایستاد
و هر روز از بانک هی میرسید
پیامک که : جانم! جریمه شدید!
چو شد وام واریز او شد ابر...
...بدهکار بانکی جناب پدر
چنین بود شانس من و قسمتم
پدر رفت زندان و من خدمتم