مهدی جابری: آدامس، گل، بادکنک، فال و چسب زخم در دست دارند. ظاهرشان کودک است اما رنجشان شاید به اندازه یک میانسال یا سالمند باشد. سالمندی را میشود در اعماق نگاهشان فهمید؛ صدها متر پایینتر از وسعت دید ما؛ همان جایی که آرزوها و امیدهایشان به خاطر شیب تند گردنههای زندگی، سقوط کرده و متلاشی شده است. این بچهها بیآنکه دوران شیرین کودکی را تجربه کنند، زندگی را از 40 یا 50 سالگی آغاز کردهاند.
کودکان کار همیشه سوژههای تیترساز و دهان پرکن برای شرکتها و سازمانها در زمینه مسؤولیت اجتماعی یا آسیبهای اجتماعی هستند اما بیش از آنکه اتفاق مثبتی برای این بچهها رخ دهد، شاهد رسیدن اشخاص حقیقی و حقوقی به اهداف تبلیغاتی خود هستیم.
در سالهای اخیر بسیار شنیدهایم که نهادهای مختلف دولتی و خصوصی درباره کودکان کار و خیابان صحبت کردهاند و برنامه دادهاند اما پایان هر سال دستاورد چندانی را شاهد نبودهایم و در عوض، بودجههایی در این مسیر یا به این بهانه هزینه و فاکتور شده است! بگذریم از اینکه با این شیوهها، عکسها و فیلمهایی هم برای نمایش رسانهای جفتوجور میشود و بریده جراید پرباری را در اختیار مدیران و نهادها قرار میدهد!
در بیان مظلومیت کودکان کار، همین بس که حتی مدافعان قدرتمند و تاثیرگذار برای تعریف یا افزایش ردیفهای اعتباری در بودجه دولتها ندارند و هیچکس در نهادهای تصمیمگیر، حامی واقعی یا سخنگوی این بچههای زبانبسته نیست. اگر اینچنین نبود، حتما شاهد شرایط بهتری برای کودکان کار بودیم.
سوالی که هنگام مواجهه با بچههای کار در ذهن مردم ایجاد میشود این است: تلاش برای برچیده شدن فقر از کانون خانواده این بچهها چقدر هزینه دارد؟ آیا این هزینه آنقدر بالا و نجومی است که خارج از توان اقتصادی کشور و دولتهای ماست؟! بسیاری از مؤسسهها، نهادها، انجمنها یا مجموعههایی که عناوین خیریه و کمکرسانی را یدک میکشند، دقیقا چه میکنند و پولهایشان چگونه هزینه میشود؟ چرا آمار کودکان کار همچنان صعودی است؟
واقعیت تلخ این است که بسیاری از کودکان کار تا به امروز دلسوز نداشتهاند؛ نه در خانواده و نه در دولتهای ما. کسی تا به امروز برای آنها مادری نکرده است؛ نه در خانه و نه در وزارتخانه! حالا اما نگاهها به دولتی است که رویکردی متفاوت از دولتهای پیشین دارد. قبلیها گاهی شعار دادند و گاه وعده؛ خدا کند این دولت کاری کند که «کار» اضافه از مقابل اسم این بچهها حذف شود.