printlogo


کد خبر: 246337تاریخ: 1400/12/7 00:00
تحلیل تاریخی «وطن امروز» از نقش جهاد تبیین و روشنگری در حکومت امیرالمؤمنین (ع) بر اساس نهج‌البلاغه
امیر میدان تبیین
بررسی سیره سیاسی - اجتماعی امیرالمؤمنین(ع) گویای این نکته است که جهاد تبیین و آگاهی‌بخشی در جهت رشد فکری و ارتقای دستگاه تحلیلی مردم از مهم‌ترین اهداف حکومت علوی است

«امیرالمومنین(ع) حقایق را برای مردم بیان می‌کردند؛ شما خطبه‌های نهج‌البلاغه را نگاه کنید، بسیاری از آنها تبیین واقعیاتی است که در جامعه‌ آن روز وجود داشته - چه خطبه‌های حضرت، چه نامه‌های حضرت- بخشی از نهج‌البلاغه خطبه‌ها و بخشی نامه‌هاست؛ آن نامه‌ها غالبا نامه‌ به کسانی است که حضرت به آنها اعتراضی دارند یا دشمنانند مثل معاویه و امثال اینها، یا عمال خود آن حضرتند که حضرت به آنها ایراد دارند؛ غالبا اینجوری است؛ بعضی‌ها هم توصیه و دستورالعمل و فرمان است، مثل عهد مالک اشتر؛ در همه‌ اینها تبیین می‌کنند، حقایق را بیان می‌کنند برای مردم. یکی از رشته‌های کار امیرالمؤمنین این است». این بیانات رهبر حکیم انقلاب نشان از اهمیت پررنگ مساله تبیین، آگاهی‌بخشی و روشنگری برای مردم و توده‌ها دارد. دوست و دشمن در طول تاریخ امیرالمومنین(ع) را به فصاحت و بلاغت در سخنرانی و خطبه‌خوانی می‌شناسند اما محتوا و جانمایه این خطبه‌های غرا و نامه‌های فصیح چه بود؟ در یک جمله «تبیین مسائل اساسی اسلام و حکومت». 
***
۱- جهاد با زبان
امیرالمؤمنین(ع) در نامه ۴٧ نهج‌البلاغه که وصیتنامه اخلاقی حضرت خطاب به جهانیان بویژه مسلمانان و شیعیان است، یکی از اقسام سه‌گانه جهاد را جهاد به لسان و زبان مطرح می‌کنند و همه را به خدا قسم می‌دهند که جهاد به زبان یا همان جهاد تبیین و روشنگری را ترک نکنند. 
امام علی(ع) می‌فرمایند: «‌الله ‌الله فِی الْجِهَادِ بِأَمْوَالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ وَ أَلْسِنَتِکُمْ فِی سَبِیلِ ‌اللهِ؛ خدا را خدا را، که در جهاد با مال و جان و زبان خویش در راه خداوند کوتاهى نکنید». 
منظور از جهاد با انفس همان حضور در میدان‌هاى جنگ براى حفظ اسلام و کشورهاى اسلامى در مقابل دشمنان است و جهاد با اموال کمک‌هاى مالى است که براى بسیج لشکر اسلام در زمان‌هاى گذشته مى‌شد و امروز هم تمام کمک‌هایى که در مسائل مختلف فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى براى حفظ اسلام و مسلمانان مى‌شود مشمول آن است. جهاد با زبان نیز همان دفاع‌هاى منطقى و تبلیغات مستمر براى پیشرفت اسلام است و امروز استفاده از تمام رسانه‌هاى ارتباط جمعى را در بر مى‌گیرد. 
«جهاد» قانونى عمومى در عالم آفرینش است، زیرا تمام موجودات زنده اعم از گیاهان، انواع حیوانات و جانداران به وسیله جهاد، موانع را از سر راه خود برمى‌دارند تا بتوانند به حیات مطلوب ادامه دهند. 
در خلقت این جهان هر موجودى معمولا آفتى دارد که اگر با آن آفت مبارزه نکند نابود مى‌شود یا از پیشرفت باز مى‌ماند. ریشه‌هاى درختان براى به دست آوردن آب و غذا در اعماق زمین دائما در حرکتند و هرگاه به مانعى مانند سنگى برسند یا آن را در هم مى‌شکنند یا آن را دور ‌زده به پیشروى خود ادامه مى‌دهند و گاه مى‌بینیم ریشه‌هاى لطیف گیاهان مانند مته‌هاى فولادى موانع را سوراخ مى‌کنند. 
راه دور نرویم؛ بدن ما در تمام طول شبانه‌روز در حال جهاد است، زیرا میکروب‌ها از 4 طریق آب، هوا، غذا و پوست به بدن (آنجا که خراشى بردارد) هجوم مى‌آورند، اگر نیروى دفاعى تن و گلبول‌هاى سفید خون با آنها به پیکار برنخیزند، ممکن است در یک روز انواع بیمارى‌ها دامن ما را بگیرد اما این جهاد خاموش و پردامنه است که سلامتى ما را حفظ مى‌کند. 
جوامعى که جهاد را ترک کنند نیز در مدت کوتاهى یا نابود مى‌شوند یا به ضعف و ذلت کشیده خواهند شد. 
در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى‌الله‌علیه‌وآله مى‌خوانیم: «مَنْ تَرَکَ الْجِهَادَ أَلْبَسَهُ‌الله ذُلًّا وَفَقْراً فِی مَعِیشَتِهِ وَ مَحْقاً فِی دِینِهِ؛ آنها که جهاد را ترک گویند خداوند لباس ذلت بر اندا‌م‌شان مى‌پوشاند و فقر و احتیاج بر زندگى آنها حاکم مى‌شود و دین‌شان را بتدریج از بین مى‌برد». سپس مى‌افزاید: «إِنَّ‌الله أَعَزَّ أُمَّتِی بِسَنَابِکِ خَیْلِهَا وَ مَرَاکِزِ رِمَاحِهَا؛ خداوند امت مرا به وسیله سُم ستورانش (که به سوى میدان جهاد پیش مى‌روند) و به وسیله پیکان نیزه‌هایش (در برابر دشمن) عزت مى بخشد».
در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على‌ علیه‌السلام مى‌خوانیم: «وَاللهِ مَا صَلَحَتْ دُنْیَا وَلاَ دِینٌ إِلاَّ بِهِ (بالجهاد)؛ به خدا سوگند هیچ دنیا و دینى جز با جهاد اصلاح نشد». 
۲- تبیین برای نجات گمراهان
در سیره حکومتی امیرالمومنین(ع) حتی در زمان جنگ، جهاد تبیین نقش مهم و حیاتی داشت به طوری که ایشان تمام تلاش‌شان را برای تبیین و روشنگری در جهت آگاهی مردم می‌کردند. در خطبه 55 نهج‌البلاغه می‌خوانیم: «فوالله مَا دَفَعْتُ الْحَرْبَ یَوْماً إِلَّا وَ أَنَا أَطْمَعُ أَنْ تَلْحَقَ بِی طَائِفَه فَتَهْتَدِیَ بِی وَ تَعْشُوَ إِلَى ضَوْئِی، وَ ذَلِکَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَقْتُلَهَا عَلَى ضَلَالِهَا وَ إِنْ کَانَتْ تَبُوءُ بِآثَامِهَا»؛ به خدا سوگند من اگر هر روز جنگ را به تأخیر مى‌اندازم به خاطر آن است که امیدوارم گروهى از آنان به ما بپیوندند و هدایت شوند و در لابه‌لاى تاریکى‌ها، پرتوى از نور مرا ببینند و به سوى من آیند. و این براى من بهتر است از کشتن آنها در حالى که گمراهند، هر چند در این صورت نیز گرفتار گناهان خویشتن مى‌شوند (و من مسؤول بدبختى آنها نیستم)».
در اینجا امام به نکته مهم دیگری اشاره مى‌فرمایند و آن اینکه جنگ براى مردان خدا نه یک هدف است و نه نخستین راه درمان، بلکه آخرین طریق درمان محسوب مى‌شود، در آنجا که هیچ وسیله دیگر کارساز نباشد؛ آنها سعى دارند حتى اگر ممکن است یک نفر بر اهل ایمان بیفزایند و از پیروان کفر و ظلم و بیدادگرى بکاهند و در حالى که افراد عادى با سوءظن و بدبینى به این صحنه‌ها مى‌نگرند، آنها با امیدوارى و حسن ظن نگاه مى‌کنند و پیوسته آغوش خود را براى تائبین و نادمین گشوده‌اند. 
تاریخ ـ بویژه تاریخ جنگ صفین- نیز نشان مى‌دهد حسن ظن امام در این باره بى‌دلیل نبود، چراکه گروه کثیرى در همان ایام که بى‌خبران به امام فشار مى‌آوردند تا جنگ را شروع کند و امام تعلل مى‌ورزید، توبه کردند و به سوى لشکر امام بازگشتند یا از جنگ کناره‌گیرى کردند. 
مرحوم شوشترى در «شرح نهج‌البلاغه» خود فهرستى را از نام کسانى که در جنگ صفین به برکت تأخیر امام در جنگ به آن حضرت پیوستند، ارائه مى‌دهد که از میان آنها مى‌توان از خواهرزاده «شرحبیل» که ملحق شدنش به لشکر امام داستان جالبى دارد و «شمربن ابرهه الحمیرى» و جماعتى از قاریان قرآن و همچنین «عبدالله‌‌بن‌عمر العنسى» نام برد. این عبدالله‌بن‌عمر زمانى به امام پیوست که باخبر شد عمار در لشکر على علیه‌السلام است و به یاد حدیث معروف پیامبر افتاد که به او فرمود: «یا عَمّارُ تَقْتُلُکَ الْفِئَه الْباغیَه؛ اى عمار تو را گروه ستمکار به قتل مى رساند» (و پس از کشته شدن عمار به دست معاویه واضح و آشکار شد که آنها گروه ستمکارند و شکى براى آنها در این زمینه باقى نماند). 
و نیز او از جوانى نام مى‌برد که از لشکر شام خارج شد و به سوى لشکر امام علیه‌السلام آمد، در حالی که پیوسته شمشیر مى‌زد و لعن مى‌‌کرد و دشنام مى‌داد. «هاشم مرقال» که از اصحاب معروف على علیه‌السلام و پرچمدار آن حضرت در میدان صفین بود به او گفت: اى جوان روز قیامت باید در برابر این سخنان پاسخگو باشى و حساب این پیکار را بدهى. جوان گفت: من به خاطر این با شما مى‌جنگم که براى من نقل کرده‌اند رئیس شما (على علیه‌السلام) نماز نمى‌خواند و شما نیز نماز نمى‌خوانید و نیز به خاطر این با شما مى‌جنگم که رئیس شما خلیفه ما را کشته و شما او را یارى کرده‌اید. «هاشم مرقال» ماجراى قتل عثمان را براى او شرح داد و براى او روشن ساخت على علیه‌‌السلام نخستین کسى بوده که با پیامبر نماز گزارده و از همه مردم آگاه‌تر به دین خداست و یاران او شب زنده‌دارانند. هنگامى که جوان متوجه اشتباهات خود شد از خدا درخواست توبه کرد و به شام بازگشت در حالى که از اعمال خود پشیمان شد. 
آرى! على علیه‌السلام مى‌خواست این‌گونه افراد را به سوى خود جذب و به راه حق دعوت کند. او هرگز تشنه خونریزى نبود، بلکه تشنه هدایت مردم بود. او شیفته مقام و حکومت نبود، بلکه خواهان عدل و عدالت بود و همیشه سعى داشت تا جایی که ممکن است جنگى رخ ندهد و اگر جنگى رخ مى‌دهد تلفات را به حداقل برساند؛ به همین دلیل معمولا سعى داشت جنگ بعدازظهر و حتى نزدیکى غروب آغاز شود تا تاریکى شب آتش جنگ را خاموش سازد و خون مردم کمتر ریخته شود. و آنها که مایل به کناره‌گیرى از جنگ هستند از تاریکى شب استفاده کنند و کنار روند. 
جمله «تَعْشُوَ اِلَى ضَوْئِى» با توجه به اینکه «عَشْو» (بر وزن ضرب) به معنى تاریکى و عدم وضوح چیزى است، اشاره به این حقیقت است که فضاى جامعه اسلامى را در آن روز تاریکى و ظلمت، جهل و نادانى و تبلیغات زیانبار فرا گرفته بود و تنها چراغى که مى‌توانست آن فضا را روشن کند نور امام و افکار او و تبیین و روشنگری حضرت بود. به همین دلیل تا آنجا که ممکن بود جنگ را به عقب مى‌‌انداخت تا جایى که گاهى افراد ناآگاه زبان به اعتراض مى‌گشودند و این کار را ترس از مرگ یا شک در برنامه‌هاى دشمنان مى‌پنداشتند، در حالى که این‌گونه امور درباره امام علیه‌السلام براى آنها که از روحیاتش آگاه بودند، اصلا مفهوم نداشت. در مجموع این سخنان حضرت در خطبه 55 نهج‌البلاغه نشان می‌دهد که نزد امیرالمؤمنین(ع)، جهاد تبیین نسبت به جهاد نظامی از اهمیت بالاتری برخوردار است. 
۳- امر به معروف و نهی از منکر، ابزار اساسی تبیین
امیرالمومنین(ع) در حکمت 31 نهج‌البلاغه برای جهاد 4 رکن بر‌می‌شمرند که ۲ رکن آن امر به معروف و نهی از منکر است که می‌توان این ۲ رکن را از مهم‌ترین ابزارهای جهاد تبیین و روشنگری در جامعه دانست. «وَ الْجِهَادُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ الصِّدْقِ فِی الْمَوَاطِنِ وَ شَنَآنِ الْفَاسِقِینَ؛ جهاد 4 شاخه دارد: امر به معروف، نهى از منکر، صدق و راستى در معرکه‌هاى نبرد، و دشمنى با فاسقان».
اگر نخبگان و علمای یک جامعه این واجب الهی و تکلیف قطعی را بدرستی انجام دهند مسائل و موضوعات تا حد زیادی برای مردم تبیین و روشن می‌شود و دشمن نمی‌تواند با ایجاد فضای غبارآلوده به وسیله تبلیغات مسموم، مردم و مسؤولان را دچار اشتباهات محاسباتی کند. 
امام علی(ع) در این حکمت جهاد را به معناى وسیع کلمه تفسیر فرموده نه تنها جهاد نظامى در میدان جنگ با دشمنان که نتیجه همه آنها عظمت اسلام و مسلمانان و دفع شر کافران و فاسقان و منافقان است. به تعبیر دیگر امام به هر ۴ محور جهاد: جهاد با قلب، با زبان، با عمل و با اسلحه در میدان نبرد اشاره مى‌کند که جهادى است فراگیر و شامل تمام مصداق‌ها. 
آن گاه آثار هر یک از این شاخه‌هاى چهارگانه را به روشنى برمى‌شمردند و مى‌فرمایند: «آن کس که امر به معروف کند پشت مؤمنان را محکم ساخته»؛ (فَمَنْ أَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ شَدَّ ظُهُورَ الْمُؤْمِنِینَ). «و آن کس که نهى از منکر کند بینى کافران (منافقان) را به خاک مالیده»؛ (وَ مَنْ نَهَى عَنِ الْمُنْکَرِ أَرْغَمَ أُنُوفَ الْکَافِرِینَ). 
حضرت امیرالمومنین(ع) در اهمیت و عظمت ابزارهای اصلی جهاد تبیین یعنی امر به معروف و نهی از منکر در حکمت 374 می‌فرمایند: «وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ کُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِی سَبِیلِ الله، عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیِ عَنْ الْمُنْکَرِ، إِلَّا کَنَفْثَه فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ؛ وَ إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ، لَا یُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ وَ لَا یَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ؛ وَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِکَ کُلِّهِ کَلِمَه عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ؛ (بدانید) تمام اعمال نیک و حتى جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منکر همچون آب دهان است در برابر دریایى عمیق و پهناور. امر به معروف و نهى از منکر نه مرگ کسى را نزدیک مى‌کند و نه از روزى کسى مى‌کاهد (و بدانید) از همه اینها مهم‌تر سخن حقى است که در برابر سلطان ستمگرى گفته شود (و از مظلومى در مقابل آن ظالم دفاع شود)».
این تعبیر براستى تعبیر عجیبى است؛ تمام کارهاى نیک: نماز، روزه، زکات، حج و حتى جهاد فى‌سبیل‌الله در برابر امر به معروف و نهى از منکر بسیار کوچک و ناچیز است. دلیلش این است که این ۲ وظیفه بزرگ اسلامى ضامن اجراى تمام آن کارهاى نیک و فرائض و واجبات است. اگر امر به معروف و نهى از منکر تعطیل شود به دنبال آن نماز، روزه، حج و جهاد نیز بتدریج به فراموشى سپرده مى‌شود؛ این است دلیل برترى این ۲ بر آنها. 
آنگاه امام علیه‌السلام در آخرین بخش از کلام نورانى‌شان به افراد ضعیف‌النفس هشدار مى‌دهند و مى‌فرمایند: «(بدانید) امر به معروف و نهى از منکر نه مرگ کسى را نزدیک مى‌کند و نه از روزى کسى مى‌کاهد (و بدانید) از همه اینها مهم‌تر سخن حقى است که در برابر پیشواى ستمگرى گفته مى‌شود (و از مظلومى در مقابل آن ظالم دفاع مى‌گردد»؛ (وَ إِنَّ الاْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىَ عَنِ الْمُنْکَرِ لاَ یُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَل، وَ لاَ یُنْقِصَانِ مِنْ رِزْق، وَ أَفْضَلُ مِنْ ذلِکَ کُلِّهِ کَلِمَهُ عَدْل عِنْدِ إِمَام جَائِر). 
بسیارند کسانى که گمان مى‌کنند اگر سراغ انجام این ۲ وظیفه بروند جان‌شان یا نان‌شان به خطر مى‌افتد در حالى که چنین نیست. خداوند حافظ جان و نان آنهاست و این تفکر، تفکرى است شرک‌آلود و بیگانه از حق. 
جمله «وَ اَفْضَلُ مِنْ ذلِکَ کُلِّهِ» حقیقت مهمى را بازگو مى‌کند و آن اینکه انسان باید شجاع باشد و در برابر ظالمان، بى‌اعتنا به خطراتى که ممکن است او را تهدید کند حق را بیان دارد و اى بسا بیان حق، آنها را بیدار یا حداقل شرمنده سازد و از انجام ظلم‌هایى بازدارد. 
جالب اینکه ابن‌ابى‌الحدید در ذیل این جمله اشاره به داستان زید بن ارقم در برابر ابن‌زیاد یا یزید‌‌بن‌معاویه مى‌کند و مى‌گوید: مصداق این سخن روایتى است که مى‌گوید: زید‌‌بن‌ارقم، ابن‌زیاد - وگاه گفته شده یزید‌بن‌معاویه- را دید که با چوبدستى خود به دندان امام حسین علیه‌السلام مى‌زند؛ آن زمانى که سر آن حضرت را نزد او برده بودند. زید بن ارقم فریاد زد و گفت: چوب را بردار. بسیار دیدم که پیامبر اکرم صلى‌الله علیه وآله این دندان‌ها را مى‌بوسید. 
نمونه دیگر آن سخنى است که عبدالله بن عفیف ازدى در مسجد کوفه در برابر ابن‌زیاد گفت و سخنان او را درهم کوبید. هنگامى که ابن‌زیاد بعد از شهادت امام حسین علیه‌السلام و یارانش براى قدرتنمایى به مسجد کوفه آمد و بر فراز منبر رفت و در برابر انبوه جمعیت، خدا را حمد کرد که پیروز شده و اهانت شدیدى به حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام کرد و آن حضرت را به دروغگویى نسبت داد، عبدالله بن عفیف ازدى که چشمش نابینا بود از میان جمعیت برخاست و فریاد زد: «یا ابْنَ مَرْجانهَ! اِنّ الکذّابَ وَابنَ الکَذّابِ أنتَ و أبوکَ و مَنِ اسْتَعْمَلَکَ وأبوهُ یا عَدُوَّ اللهِ أتقتُلُونَ أولادَ النَّبِیِّین وَتَتَکَلَّمونَ بِهذا الکَلامِ على مَنابِرِ المُسلِمین؟؛ اى پسر مرجانه! دروغگو و فرزند دروغگو تویى و پدر توست و کسى که تو را بر این مسند نشانده و پدر اوست. اى دشمن خدا فرزندان پیامبران را به قتل مى‌رسانى و این سخن زشت را بر منبر مسلمانان مى‌گویى؟». (قابل توجه اینکه او ابن‌زیاد را ابن‌زیاد خطاب نکرد بلکه به مادرش مرجانه نسبت داد تا آلوده بودن نسب او را با این سخن آشکار کند و در میان جمعیت رسوایش سازد). ابن‌زیاد که انتظار چنین سخنى را از هیچ‌کس نداشت، خشمگین شد و گفت: گوینده این سخن کیست؟ عبدالله بن عفیف گفت: منم اى دشمن خدا! آیا خاندان پاکى را که خداوند آنها را از هر گونه آلودگى پیراسته به قتل مى‌رسانى و مى‌پندارى مسلمانى؟ وا غوثاه؛ کجایند فرزندان مهاجر و انصار که از تو و از آن طغیانگر (یزید) نفرین شده فرزند نفرین شده توسط پیامبر صلى‌الله علیه وآله، انتقام بگیرند... . 
به این ترتیب، عبدالله، بذر انقلاب ضد بنى‌امیه و خونخواهى امام حسین علیه‌السلام را در دل‌ها با سخنانش پاشید، هر چند سرانجام در این راه شهید شد ولى کار خود را کرد. 
داستان معروف فرزدق و اشعار مشهورش درباره امام سجاد ‌علیه‌السلام‌ در برابر هشام بن عبدالملک در کنار خانه خدا نیز نمونه زنده و بارزى از این گفتار امام ‌‌علیه‌السلام‌ است. 
البته در ذیل این داستان آمده است که هشام سخت از این اشعار عصبانى شد و حقوق فرزدق را از بیت‌المال قطع کرد ولى امام سجاد علیه‌السلام‌ آن را جبران فرمود. در نهایت اشعار فرزدق در تاریخ جاودان و ماندگار شد. 
داستان‌هاى زیادى در تاریخ اسلام از این دست دیده مى‌شود. اگر چه در بعضى از آنها جان ناهى از منکر به خطر افتاد ولى این در موارد نادرى بود که با کلیتى که امام امیرمؤمنان علیه‌السلام در این گفتار حکیمانه فرموده منافاتى ندارد، زیرا همواره عمومات، استثنائاتى دارد. درباره این ۲ فریضه اسلامى آیات فراوان و روایات بسیارى وارد گردیده و مقدار اهمیتى که به آنها داده شده در هیچ موضوع دیگرى تا این حد دیده نمى‌شود. 
۴- بدگمانی مردم؛ نتیجه عدم تبیین
امیرالمومنین(ع) پیوسته و در مقاطع مختلف از حاکمیت 4 ساله خود برای مردم سخنرانی کرده و مسائل و موضوعات روز را که برای مردم شبهه ایجاد کرده بود و سبب بدبینی و بدگمانی مردم شده بود تشریح و تبیین می‌کردند. ایشان در نامه‌ها و توصیه‌هایی که به کارگزاران در استان‌ها و ایالت‌های مختلف می‌کردند نیز بر این اصل تاکید داشتند. برای مثال در نامه‌ای که به مالک اشتر نوشتند و به عهدنامه مالک اشتر معروف است، می‌فرمایند: «وَإِنْ ظَنَّتِ الرَّعِیَّه.. بِکَ حَیْفاً فَأَصْحِرْ لَهُمْ بِعُذْرِکَ، وَاعْدِلْ عَنْکَ ظُنُونَهُمْ بِإِصْحَارِکَ، فَإِنَّ فِی ذَلِکَ رِیَاضَةً مِنْکَ لِنَفْسِکَ، وَ رِفْقاً بِرَعِیَّتِکَ، وَإِعْذَاراً تَبْلُغُ بِهِ حَاجَتَکَ مِنْ تَقْوِیمِهِمْ عَلَى الْحَقِّ». «و هر گاه رعایا نسبت به تو گمان بى‌عدالتى ببرند عذر خویش را آشکارا با آنان در میان بگذار و با بیان عذر خویش گمان آنها را نسبت به خود (درباره آنچه موجب بدبینى شده) اصلاح کن، زیرا این امر از یک سو موجب تربیت اخلاقى تو مى‌شود و از سوى دیگر ارفاق و ملاطفتى است درباره رعیت و سبب مى‌شود بیان عذر خود، تو را به مقصودت که وادار ساختن آنها به حق است برساند».
مى‌دانیم یکى از مشکلات حکومت‌‌ها این است که بسیارى از مردم از جزئیات مسائلى که در جامعه مى‌گذرد ناآگاهند و گاه زمامدار عادل دست به اقداماتى براى حل مشکلات و اصلاح امور مى‌‌زند که دلیلش بر آنها مخفى است. همین امر موجب بدگمانى مردم مى‌شود و اگر این بدگمانى‌ها روى هم متراکم شود ممکن است مردم را از حکومت جدا کند، از این رو هر گاه والى و زمامدار احساس کند سوء‌ظنى براى مردم درباره مسأله‌اى پیدا شده، باید آشکارا دلیل منطقى کار خود را بیان کند تا آنها آرامش فکر پیدا کنند و سوء‌ظن‌شان برطرف شود. 
یکى از بهترین فرصت‌ها در اسلام براى زمامداران، استفاده از خطبه‌هاى نماز جمعه است که قریب و بعید و نزدیکان و غیر آنها در آن جمع‌اند و او مى‌تواند خود به طور مستقیم یا نائبانش مسائل را بشکافند و دلایل انجام هر کارى را که موجب بدگمانى شده آشکارا بگویند. 
امروز با توجه به گستردگى رسانه‌ها، معمولا با مصاحبه یا دادن بیانیه در این گونه موارد اقدام مى‌کنند ولى آنها که عذر موجهى ندارند بزودى رسوا مى‌شوند و پایه‌هاى قدرت‌شان به لرزه درمى‌آید. 
این نکته نیز قابل توجه است که امام علیه‌السلام براى افشاگرى در موارد سوء‌ظن رعیت ۲ فایده مهم ذکر فرمود. اول: رفع سوء‌ظن مردم از طریق بیان واقعیت‌ها و شرح امکانات و تنگناها. دوم: ریاضت نفس والى و زمامدار، زیرا او با این عمل، گویى خود را در اختیار مردم گذارده و از اوج قدرت فرود آمده و همچون یک دوست و برادر با آنها متواضعانه سخن مى‌گوید و این تواضع مایه ریاضت نفس و پرورش روح و اخلاق زمامدار است. 
پیغمبر اکرم ‌صلى‌الله علیه وآله‌ نیز بارها اقدام به این کار کرده و اسوه عملى براى این دستور بود. از جمله:
1- هنگام تقسیم غنائم فراوان جنگ حنین، هنگامى که براى رؤساى تازه مسلمان قریش مانند ابوسفیان و بعضى دیگر یکصد شتر سهمیه قرار داد و سهم مهاجران و انصار پیشین را بسیار کم و در حدود ۴ شتر مقرر فرمود، گروهى از آنها سخت ناراحت شدند و بعضى پیغمبر اکرم صلى‌الله علیه وآله‌ را متهم به عدم رعایت عدالت در تقسیم غنیمت کردند. در اینجا پیغمبر خدا عذر خود را آشکارا بیان کرد و به آنها گفت: من با این کار محبت این افراد را نسبت به اسلام جلب کردم تا مسلمان شوند ولى شما را به اسلام‌تان (که در وجودتان ریشه‌دار است واگذاردم) آیا دوست ندارید گروهى شتر و گوسفند ببرند ولى شما محبت و ایمان به رسول‌الله را با خود ببرید؟
2- نمونه دیگر جریانى است که در صلح حدیبیه اتفاق افتاد. پیغمبر اکرم صلى‌الله علیه وآله در این صلح که با مشرکان مکه برقرار کردند، اولاً حاضر شدند بدون انجام اعمال عمره - با اینکه خود و یاران‌شان احرام بسته بودند- به مدینه بازگردند و ثانیاً شرط‌هایى را که به نفع قریش در این صلح‌نامه آمده بود بپذیرند که این مسأله بر یاران‌شان سنگین بود. 
از جمله کسانى که زبان به اعتراض گشودند عمر بود. در روایتى آمده که او گفت: «ما شَکَکْتُ فِى‌الإسْلامِ قَطُّ کَشَکّی یَوْمَ حُدَیْبِیَّهَ؛ هیچ‌گاه در اسلام شکى مانند شک روز حدیبیه نکردم». خدمت پیغمبر آمده عرض کرد: آیا ما مسلمان نیستیم؟ فرمود: هستید. عرض کرد: آیا آنها مشرک نیستند؟ فرمود: هستند. عرض کرد: پس چرا ما این همه خفت و خوارى را در دین خود بپذیریم؟ پیامبر یاران خود را مخاطب قرار داد و فرمود: این از ناحیه من نبود؛ خدا چنین دستور صلحى را به من داده و احدى نمى‌تواند امر پروردگار را مخالفت کند و بدانید خدا مرا ضایع نخواهد کرد. (و پیروزى‌ها در پیش است). 
3- در حدیثى از امام صادق علیه‌‌السلام مى‌خوانیم که مى‌فرمود: چیزى «از مواد غذایى» خدمت پیغمبر آوردند تا (بر اهل صفه) تقسیم کند ولى به اندازه‌اى نبود که به همه برسد، از این رو تنها به جمعى از آنها داد و چون ممکن بود دیگران قلباً ناراحت شوند و معترض باشند، پیامبر در برابر آنها آمد و فرمود: اى اهل صفه مقدار کمى براى ما آورده بودند؛ من دیدم به همه نمى‌رسد. آن را به افرادى که نیاز بیشترى داشتند دادم (و در آینده جبران خواهد شد). 
۵- عمار یاسر، جهادگر عرصه تبیین
اگر چه مهم‌ترین شخصیت در جهاد تبیین و آگاهی‌بخشی به مردم در زمان حکومت علوی خود حضرت علی(ع) بودند لکن نمی‌شود از نقش صحابه و شاگردان گرانقدر ایشان همچون عمار یاسر و مالک اشتر غفلت کرد. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای درباره نقش پراهمیت و بی‌بدیل عمار یاسر در تبیین و روشنگری مسائل در آن برهه پرالتهاب می‌فرمایند: «در جنگ صفین یکی از کارهای مهم جناب عمار یاسر تبیین حقیقت بود. چون آن جناح مقابل که جناح معاویه بود، تبلیغات گوناگونی داشتند. همینی که حالا امروز به آن جنگ روانی می‌گویند، این جزو اختراعات جدید نیست، شیوه‌هایش فرق کرده؛ این از اول بوده. خیلی هم ماهر بودند در این جنگ روانی؛ خیلی. آدم نگاه می‌کند کارهای‌شان را، می‌بیند که در جنگ روانی ماهر بودند. تخریب ذهن هم آسان‌تر از تعمیر ذهن است. وقتی به شما چیزی بگویند، سوءظنی یک جا پیدا کنید، وارد شدن سوء‌ظن به ذهن آسان است، پاک کردنش از ذهن سخت است، لذا آنها شبهه‌افکنی می‌کردند، سوء‌ظن را وارد می‌کردند؛ کار آسانی بود. این کسی که از این طرف، خودش را موظف دانسته بود که در مقابل این جنگ روانی بایستد و مقاومت کند، جناب عمار یاسر بود، که در قضایای جنگ صفین دارد که با اسب از این طرف جبهه به آن طرف جبهه و صفوف خودی می‌رفت و همین‌طور این گروه‌هایی را که  به تعبیر امروز، گردان‌ها یا تیپ‌های جدا جدای از هم  بودند، به هر کدام می‌رسید، در مقابل آنها می‌ایستاد و مبالغی برای آنها صحبت می‌کرد؛ حقایقی را برای آنها روشن می‌کرد و تأثیر می‌گذاشت. یک جا می‌دید اختلاف پیدا شده، یک عده‌ای دچار تردید شدند، بگومگو توی آنها هست، خودش را به‌سرعت آنجا می‌رساند و برای‌شان حرف می‌زد، صحبت می‌کرد، تبیین می‌کرد؛ این گره‌ها را باز می‌کرد».
_________________________
با اقتباس از کتاب پیام امام امیرالمؤمنین
 تألیف آیت‌الله‌العظمی مکارم شیرازی

Page Generated in 0/0056 sec