printlogo


کد خبر: 246931تاریخ: 1400/12/23 00:00
یادداشتی بر مجموعه رباعی و دوبیتی «از پنجره‌ آپارتمان» سروده محمدرضا سلیمی‌سفتجانی
نگاهی از پنجره‌ آپارتمان

وارش گیلانی: «از پنجره‌ آپارتمان» نام کتابی است که محمدرضا سلیمی‌سفتجانی رباعیات و دوبیتی‌های خود را در آن گنجانده است؛ کتاب شعری در قطع جیبی و 121 صفحه با 89 رباعی و 23 دوبیتی که انتشارات «شهرستان ادب» آن را سال 1399 و در تیراژ 500 نسخه با قیمت 18 هزار تومان چاپ و منتشر کرده است، البته با طرح روی جلدی که می‌خواهد مفهوم مجموعه را با فضای امروزی همخوانی دهد اما شکل و گرافیک کار در عمل ضد آن عمل کرده و یادآور طرح روی جلدهای کتاب‌های آموزشی درسی بی‌کیفیت است. 

نام شاعر برای مخاطبان شعر چندان آشنا نیست؛ مگر اینکه برای جماعتی از اهل ادب و حلقه‌ای از حلقه‌ شاعران. با این ‌همه، انتشارات شهرستان ادب هم ناشری نیست که دفتر شعر هر شاعری را منتشر کند. درست است که درباره شاعران نام‌آشنا با معیارهای خاص و سیاست‌های خودش عمل می‌کند اما در جذب شاعران ناشناخته و تازه‌کار و جوان کوتاهی نمی‌کند. یعنی اگر استعدادی در آنان ببیند، بی‌شک کارشان را به‌صورت کتاب چاپ و منتشر می‌کند. 
رباعی اول این دفتر سعی دارد تقریبا همان مضامین و تعابیر شعر مولانا را بازگو ‌کند؛ همان نگاه وحدت وجودی مولانا را:
«از دشت و درخت و سنگ و دریاچه و ماه
از کوه و پرنده و گل و سبزه‌ راه
از هر چه که هست در جهان می‌شنوم:
لاحول و لا قوه الا بالله».
ابیات گوناگونی را از مولانا می‌توان مثال زد که در این حال و هواست؛ از جمله:
«هزاران مرغ شیرین‌پَر نشسته بر سر منبر
ثنا و حمد می‌خواند که وقت انتشار آمد».
منتها فرق ابیات مولانا با ابیات محمدرضا سلیمی‌سفتجانی در این است که ابیات مولانا کاملا حساب‌شده و از روی منطق عرفان و منطق شعری و ساختارمند بیان شده اما در ابیات محمدرضا سلیمی بیشتر آنچه در وزن می‌گنجد مدنظر بوده با دقت نظر معمول، نه کامل؛ یعنی دشت و درخت و سنگ و دریاچه و ماه و... چندان اصولی و مطابق ساختار شعر بیان نشده، در مقابل دقت نظر مولانا که «پرنده را اول بر منبر می‌نشاند و بعد از حمد و ثنایش به ‌وقت انتشار می‌گوید».
در رباعی 3 هم که از «سوختن» می‌گوید و کلام شاعر و رباعی بر این مضمون تکیه دارد، خیلی سطحی با این کلمه برخورد کرده و همراه می‌شود؛ آن هم با کلمه‌ای با آن ‌همه بار معنوی و شاعرانه‌اش و با آن ‌همه پشتوانه‌ فرهنگی‌اش. یعنی سلیمی، عظمت «سوختن» عاشقانه و عارفانه را با بیان و گفتن یک «غم و غصه» ساده و معمولی و با «کنج حیاط» تا «درخت بی‌بر» بیشتر و پیش‌تر نمی‌تواند ‌برد؛ در صورتی که «سوختن» در فرهنگ عارفانه و عاشقانه و اجتماعی و سیاسی ما و در فرهنگ شعری و نثری ما دارای عظمت و پشتوانه‌ای معنوی است و از ابعاد فلسفی تا عارفانه و اجتماعی و روانشناسانه و... قابل تعمیم و بررسی است؛ نه در این حد که گفته شود:
«در سرمای غصه و غم سوختن است
در کنج حیاط، دم به دم سوختن است
مانند درخت بی‌بر همسایه
تنها ثمری که می‌دهم سوختن است».
از زبان امروزی و طبعا با ابزار امروزی در شعر امروز استفاده کردن، نشان از شاعری دارد که براساس تجربه‌های شخصی و امروزی و دور و اطراف خودش شعر می‌گوید، نه بر اساس انتزاع و در رویا و با استفاده از دانش شعری خود که در خودآگاهش لانه کرده است اما وقتی می‌بینی این تجربه‌ شخصی نیز خود را از سطح بالاتر نمی‌کشد، ناگزیر می‌شوی از تجربه‌ امروزی این دسته از شاعران نیز تنها در این حد بگویی که «این‌ گونه کارها در حد تمرین است برای شعرهای بعدی‌شان»، زیرا رباعی ذیل و امثالهم تنها عمق مطلب را و «تنهایی» را در سطح کلامی فکاهه‌مانند برده و رها کرده است:
«بر تخت، چرا لنگه‌ دمپایی هست؟
بر مبل چرا تفاله‌ چایی هست؟!
از شیطنت تک‌تک‌شان ذله شدم
دور و بر من چقدر تنهایی هست!»
اگر چه در این دفتر رباعیاتی نیز یافت می‌شود با کلمات و تعابیر امروزی که از سطح می‌گذرند و حرفی بلند و شیوا را با این زبان با رنگی و آبی دیگر و عطر و بویی دیگر بیان می‌کنند؛ هر چند در این‌ گونه رباعیات هم گاه واژه‌هایی همچون «چسباند» یافت می‌شود که همچنان اندکی از فکاهه ‌بودن را در جدیت خود دخالت می‌دهد:
«من با ضربان قلب خود در پیکار
من کشته‌ یک نگاه چشمی بیمار 
عشق آمد و با خنده و شادی چسباند
اعلامیه‌ مرگ مرا بر دیوار».
شاعر ما باید از رباعیات سطحی که طبعا حرف‌های سطحی و معمولی در آنهاست، بگریزد. این را از آن بابت می‌گویم که یک گزینش بهتر و کمتر از این دفتر حتما از محمدرضا سلیمی شاعر و رباعی‌سرایی دیگر می‌ساخت؛ حداقل 3-2 برابر آنی که این دفتر معرفی‌اش کرده است. بی‌شک یکی از رندی‌های شاعرانی چون سیدحسن حسینی، ایرج زبردست، سیدعلی میرافضلی، بیژن ارژن و عرفان میلادپور و دیگر رباعی‌سرایان خوب روزگار ما که شهره شده‌اند به رباعی‌سرایان خوب، در همین انتخاب‌های درست و دقیق و ظریف و به‌گزینی آنان بوده است. به زبان ساده‌تر اینکه: «هر چه را که می‌سرایند چاپ نمی‌کنند و شاید انتخاب‌شده‌ها را نیز از صافی انتخابی دیگر و نهایی می‌گذرانند و بعد منتشرشان می‌کنند؛ کمتر و گاه بسیار کمتر دچار انتخاب‌هایی از این دست می‌شوند که محمدرضا سلیمی شده است:
«با زندگی و بیش و کمش در باران
من مانده‌ام و بار غمش در باران
روحم چقدر چرک و پروک است امروز
باید بروم بشویمش در باران».
در هر حال، شعر آن‌ نیست که بتوان مخاطب حرفه‌ای را با واژه‌های لطیف و زیبایی چون «باران» اغوا کرد؛ شعر باید جوهره و حرف شاعرانه داشته باشد و تخیل و عاطفه‌ قدرتمندش در زبانی مسلط و مقتدر ارائه شود؛ چنانکه در رباعی ذیل از قیصر امین‌پور که گفت:
«من همسفر شراب از زرد به سرخ
یا همره اضطراب از زرد به سرخ
یک روز به شوق هجرتی خواهم کرد
چون هجرت آفتاب از زرد به سرخ».
رباعیات آیینی محمدرضا سلیمی در دفتر «از پنجره‌ آپارتمان» دچار فراز و فرودند؛ فراز و فرودهایی که گاه حتی خود را در یک رباعی نیز نشان می‌دهند؛ مثل فرود بیت اول و فراز بیت دوم رباعی ذیل:
«تا در دل ما علی به‌‌پا خاسته است
عشق است که با علی به‌پا خاسته است
شک نیست که آسمان هم از روی زمین
با گفتن «یاعلی» به‌پا خاسته است».
گاه حرف‌های خوب و جالب و زیبا نیازمند زبانی برابر و هم‌تراز با خود را‌ طلب می‌کند، همچنین تخیل و عاطفه برابر و هم‌تراز با خود را. مثلا در رباعی ذیل، «گل‌گفتن بهار» در عین حالی که اصطلاحی را شاعرانه می‌کند، زیبا و خوش نیز نشسته است اما سطر ماقبلش در بیان کلام عادی خود، بسیار عادی عمل کرده است: «از مرگ و حیات پس از آن بحثی شد».
افت کلام در بیان «پس از آن» و جا نیفتادن کلمه‌ «بحث» و بیان «بحثی شد»، همه و همه در افت مصراع چهارمی که زیبا بود نقش منفی ایفا کرده‌اند. حتی تازگی ورود «کدخدا» و رنگ‌آمیزی بیت با انواع میوه‌ها، قادر به ارتقای کیفی و کلامی بیت ذیل نمی‌شود:
«در باغ بزرگ کدخدا، پشت حصار
در جمع درخت سیب و آلو و انار
این هم بیت آخر که رباعی را کامل بخوانید تا حرف گفته ‌شده بیشتر و بهتر حاصل شود:
«از مرگ و حیات پس از آن بحثی شد
ما غنچه‌ لب‌بسته و... گل‌ گفت بهار».
واقعا مصراع آخر از هر جهت کامل است؛ حتی وقتی جمله را با ۳ نقطه‌ خود وادار به مکث می‌کند که به ‌نوعی القای سکوت و امر به «ساکت باش» است، زیرا زبان گویایی در عمل رشد کرده و خود را نشان داده است. 
گفته‌‌های اخیر درباره‌ رباعی نه‌چندان مسلط ذیل نیز خود را نشان می‌دهد:
«دور آتش؛ کنار تنهایی خویش
خوش بود انسان و یار تنهایی خویش
کم‌کم شهر شلوغ پیدا شد و آه!
کِز کرد انسان به غار تنهایی خویش».
دیگر نکته‌ منفی اغلب رباعیات این دفتر در آگاهانه ‌سرودن آن است؛ امری که در ساحت شعر جایی ندارد، مگر در ساحت نظم که آن نیز انواع گوناگون دارد. حرف‌های آگاهانه و از پیش فکر شده‌ از زبان خود بسیار عقب می‌مانند:
«دنیا هیچ است، من چه می‌پندارم؟
در مزرعه‌ام کبر چرا می‌کارم؟
باید تبری به دوش او بگذارم
در سینه‌ خود بت بزرگی دارم».
دوبیتی برخلاف رباعی و غزل، در دهه‌های اخیر از رشد چشمگیری برخوردار نبوده است، دلیلش هم طبعا در کمتر اهمیت ‌دادن شاعران به این قالب بوده است. خیز دهه‌ اول شعر امروز هم نتوانست این قالب زیبا و اصیل ایرانی را امروزی کند، در صورتی که پیش از انقلاب چند دوبیتی زیبا از سیاوش کسرایی منتشر شد و بعد از انقلاب هم دوبیتی‌های خوبی از قیصر امین‌پور، سهیل محمودی، علیرضا قزوه و محمدرضا مهدیزاده که متاسفانه از جانب این چند تن نیز چندان جدی گرفته نشد و رها شد. در واقع دوبیتی، زیر سایه‌ غزل و رباعی کمرنگ و به ‌مرور نادیده گرفته شد، در صورتی که زبان عاطفی و نرم و لطیف و کوتاه آن در بیان اندوه‌های شعر عاشقانه و عاطفی یا شعر عاشورایی و در شرح صحنه‌های عاطفی شعر انقلاب و دفاع‌مقدس می‌توانست نقش مهم‌تر و موثرتری ایفا کند. 
امروز دیگر شعر تقریبا از حضور دوبیتی خالی است؛ مگر به تناوب و به تنوع. با این وصف، سری به دوبیتی‌های «از پنجره‌ آپارتمان» محمدرضا سلیمی‌سفتجانی می‌زنیم؛ اگر چه کل دوبیتی‌ها بیش از 23 تا نیست. 
ضعف مضاعف دوبیتی نخست این دفتر نباید ذوق‌مان را از دیدن دوبیتی‌های خوب بعدی آن دور کند؛ ضعف در تکرار حرف دیگران و سخن مستعمل در بیت نخست و گنگی کلام و تصویر در بیت دوم مبنی بر «سماع شبانه شاعر و خورشید که در پوست‌شان نمی‌گنجند». همچنین حشو و زاید بودن «ما» در مصراع چهارم و آگاهی و فکر از پیش معلوم آن:
«شب است و خلوتی سرشار از دوست
شب است بر لب و در قلب من اوست
من و خورشید در حال سماعیم
شب است و ما نمی‌گنجیم در پوست».
در بخش بررسی و نقد رباعیات این دفتر هم گفتیم که کلمات تازه و امروزی اگر چه یکی از نشانه‌های خوب تجربه‎های شخصی در شعر امروز است؛ نظیر آوردن «عین‌القضات» یا بهتر از آن که «به زیر پوست رفتن عین‌القضات» است اما به ‌شرطی که در این تجربه، ‌وقت شعر گفتن شاعر با پختگی و تکامل یکی و یگانه شده باشد و شاعر شعر خود را در لایه‌های ظریف و بلیغ و شیوای کلامی و زبانی خود را گنجانده باشد، نه در سطرهایی که آگاهانه‌ سرودن را اینگونه فریاد می‌زند که: 
«من از خود رفته‌ام بیرون و امشب»
یا ضعفی که «من» در مصراع دوم ایجاد کرده است:
«نوشتم عشق من قائم به ذات است»
که می‌توانست حتی با یک ترفند ذوقی زبان، آن را با جایگزینی یک «را» یا کاری نظیر آن، مرتبه ببخشد و کمی دورش کند از آگاهانه سرودن و...:
«نوشتم عشق را قائم به ذات است».
کل ۲ بیت را می‌آورم تا ملموس‌تر با حرفم ارتباط برقرار پیدا کنید:
«قلم شد استخوان، خونم دوات است
نوشتم عشق من قائم به ذات است
من از خود رفته‌ام بیرون و امشب
به زیر پوستم عین‌القضات است».
یا مثلا در دوبیتی ذیل که تنها نکته‌ مثبت و زیبایش «دعای باران بر جان‌های آتشین» است که این نیز چندان نیست که بشاید، زیرا به ‌نوعی در کلام دیگران نیز آمده است. مابقی همه تکراری و مستعمل، آن هم در این حد نازل. درست است حرف آخر در رباعی و دوبیتی را در بیت و مصراع آخر باید زد اما قرار نیست که پیش از آن سطرهای ابتدایی و تکراری را مقدمه کنیم:
«سر ما را پر از شور و نوا کن
دل ما را پر از عشق و صفا کن».
تا اینکه می‌رسد به بیتی تقریبا قابل قبول که از آن گفتیم:
«به ما لب‌تشنگان آتشین‌جان
خدای خوب من! باران عطا کن».
جمله‌ «خدای خوب من!» هم در این شعر کوتاه بیشتر برای پر کردن وزن آمده است، یا برای اینکه گوینده‌ آن حرفی برای گفتن ندارد؛ چنانکه در بیت اول چنین بوده است. 
این سستی و ضعف گریبان دوبیتی‌های آیینی این دفتر را نیز گرفته است، اگر چه گاه صله‌‌ای که شاعر از سیدالشهدا می‌گیرد، جای خالی شعرهای خوب را پر می‌کند:
«سر خورشید بر نی در بیابان
به زنجیرند اهل بیت قرآن
دلم می‌سوزد اشکم روان است
چنان شمعی که در شام غریبان».

Page Generated in 0/0266 sec