printlogo


کد خبر: 247716تاریخ: 1401/1/29 00:00
تأثیر تحولات اوکراین بر نظم جهانی از نگاه استفان والت

«استفان والت» ستون‌نویس نشریه فارین‌پالیسی و استاد مشهور روابط بین‌الملل در دانشگاه هاروارد در یادداشتی جنگ اوکراین را پایان نظام تک‌قطبی به ‌رهبری آمریکا توصیف کرد و نوشت: است: این وضعیت دنیا را به وضعیتی بازمی‌گرداند که نظام فکری «رئالیسم» بهترین توضیح را درباره آن ارائه می‌دهد. دیر یا زود، جنگ اوکراین متوقف می‌شود، هیچ‌کس نمی‌داند چگونه، چه زمانی و با کدام راه‌حل پایانی، شاید نیروهای روسیه دچار فروپاشی شوند و کاملا عقب‌نشینی کنند (غیرمحتمل)، شاید ولادیمیر پوتین از قدرت برکنار شود و جانشین وی توافقی سخاوتمندانه را به‌ امید برگرداندن زمان به گذشته امضا کند (باز هم غیرمحتمل)، شاید هم نیروهای اوکراینی اراده جنگیدن را از دست بدهند (بسیار غیرمحتمل) و شاید هم جنگ به بن‌بستی بلاتکلیف برسد تا رهبران جنگی خسته شوند و بر سر یک توافق صلح گفت‌وگو کنند (پیش‌بینی من). حتی در این سناریو هم دشوار بتوان فهمید شروط صلح کدامند و این صلح چه ‌اندازه دوام می‌آورد. هر نتیجه‌ای که به دست آید، این جنگ به ‌باور بسیاری از ناظران، تأثیری عمیق بر شرایط گسترده‌تر سیاست جهانی دارد. آنها جنگ اوکراین را به ‌عنوان یک لحظه تعیین‌کننده می‌بینند؛ یک انشعاب بزرگ در مسیر آینده جهان. به نظر من جنگ اوکراین یک رخداد چشمگیر است اما نه به این دلیل که نتیجه آن تأثیر دراماتیک مستقلی بر موازنه قدرت جهانی یا فضای هنجارهای آن خواهد داشت، بلکه مهم است به این دلیل که نشانگر پایان دوران کوتاه «تک‌قطبی» (1993 تا 2020) است که طی آن ایالات متحده آمریکا تنها ابرقدرت واقعی جهان بود. این جنگ مهم است به این دلیل که پیشقراول بازگشت به الگوهایی از سیاست جهانی است که در دوران کوتاه برتری آمریکا، به محاق رفته بود، البته چشم‌انداز پایان این دوران، خیلی جلوتر از یورش روسیه به اوکراین آشکار شده بود. من چندان طرفدار این نگرش نیستم که جنگ اوکراین را یک لحظه تحول‌آفرین تصویر می‌کند، چرا که در این چند دهه، بارها چنین تعابیری را شنیده‌ایم. زمانی که دیوار برلین فرو ریخت، گفته شد «همه چیز دگرگون شده است»، اتحاد شوروی از هم پاشید و پیمان ورشو منحل شد، نظم جهانی نوینی پدیدار شد و اینگونه تصور می‌شد که دموکراسی سرمایه‌داری لیبرال (و ترجیحا نسخه آمریکایی آن)، اکنون تنها سکه رایج بازار به حساب می‌آید. اما بعد در یازدهم سپتامبر 2001، دوباره «همه چیز دگرگون شد» و ما ناگهان با جنگ جهانی علیه ترور روبه‌رو شدیم که برخی تحلیلگران افراطی تلاش کردند آن را به‌ عنوان «جنگ چهارم جهانی» قالب کنند. اما در سال 2008 که بازارهای مالی فرو ریخت و فاش شد اربابان وال‌استریتی جهان، ساده‌لوح، خطاپذیر و فاسدند، دوباره شنیدیم «همه چیز تحول یافت» و هنگامی که دونالد ترامپ به ریاست رسید و شروع به ترکاندن همه نرم‌های دفترچه راهنمای سیاسی آمریکا کرد، دوباره گفته شد «همه چیز دگرگون شده است». این است که جنگ اوکراین را به ‌عنوان یک نقطه عطف تعیین‌کننده در تاریخ بشر نمی‌بینم. این جنگ با همه ویرانگری‌ها و رنج‌هایی که تا به اینجا موجب شده است، هنوز تا رسیدن به سطح ویرانگری جنگ در هندوچین، جنگ ایران و عراق یا جنگ‌های آفریقای مرکزی یا کارزارهای آمریکا در عراق و افغانستان فاصله دارد. پس نگرش دقیق‌تر آن است که این جنگ، نشانگر پایان رسمی دوران کوتاه «شبه‌صلحی» است که پس از جنگ سرد بر جهان حاکم شد. به هر روی آینده در حال ظهور، نه یک «نظم لیبرال» آمریکایی‌محور خواهد بود و نه یک «نظم اقتدارگرای» چینی‌محور، بلکه هر یک از این ۲ قدرت بزرگ، نظم‌هایی نصفه و نیمه را هدایت خواهند کرد که کشورهایی را دربر می‌گیرند که یا ارزش‌های مشترکی دارند یا چاره‌ای جز وابستگی به یکی از 2 طرف نخواهند داشت. اشتباه نکنیم؛ هم واشنگتن و هم پکن، انتظار وفاداری زیادی از برخی متحدان‌شان خواهند داشت. باید در انتظار شکاف و هماوردی بزرگ‌تری در فضای دیجیتال باشیم، چرا که این دو کشور درگیر رقابتی خواهند شد تا تعیین کند کدام استانداردهای فنی حاکم باشد و این در حالی است که جهان دیجیتال بتدریج در پس فایروال‌ها، سپرهای امنیتی، استانداردهای ناسازگار حریم خصوصی و دیگر محدودیت‌ها پنهان می‌شود. متأسفانه دستیابی به همکاری پایدار میان قدرت‌های عمده جهان، دشوارتر می‌شود، حتی در مواردی که منافع‌شان تا حدودی یکسان است، این می‌تواند چشمگیرترین پیامد این جنگ زشتی باشد که تا اینجا به اوکراین محدود مانده است. این جنگ بهانه لازم را در اختیار قدرت‌های مهم جهان قرار داد تا خطر تسریع تحولات آب‌وهوایی را نادیده بگیرند. چاره کردن این مشکل نیازمند از خودگذشتگی همه قدرت‌های عمده است اما وقتی که نگران موازنه جهانی قدرت باشند، کمتر مایل به چنین کاری هستند. ما به جهانی بازگشته‌ایم که «واقع‌گرایی» بهترین توصیف را از آن ارائه می‌دهد؛ جهانی که قدرت‌های بزرگ بر سر قدرت و نفوذ با هم رقابت می‌کنند و دیگران هم تلاش خواهند کرد تا جایی که ممکن است سازگار شوند. 
«قانون جنگل» بازنگشته است چرا که همان‌طور که روبرت کاگان می‌گوید، هرگز واقعا نرفته بود که بازگردد، حتی زمانی که آمریکا بزرگ‌ترین جانور این جنگل بود و دچار این توهم شده بود که می‌تواند کاری کند که همه دیگر حیوانات جنگل، مطابق خواست او رفتار کنند. این به هیچ‌وجه یک تصویر خوشایند نیست اما جهانی که «واقع‌گرایی» توصیف می‌کند، اصولا جهان خوشنودی از آب در نمی‌آید.

Page Generated in 0/0095 sec