محمدجواد بیژنی: فرهنگ در طول تاریخ ۳ دوره را پشت سر گذاشته است. مرحله اول؛ فرهنگ به معنای ساخت انسان فرهیخته که دارای ارزشهای انسانی باشد. مرحله دوم؛ فرهنگ بهمثابه یک کالا. در این مرحله ارزشهایی که فرهنگ دارد در کالا تجلی پیدا میکند. و مرحله سوم؛ فرهنگ بهمثابه تصویر؛ تصویری که به صورت مدینه فاضله ترسیم شده و همگان برای رسیدن به آن تصویر خیالی میجنگند. حال در این فضاهای فرهنگی، واژه شهرت نیز با توجه به فرهنگ مردم تغییر کرده است. شهرت در لغتنامه دهخدا به معنای آوازه، اشتهار، بلندآوازگی و نامآوری است. در مرحله اول فرهنگ شهرت یک فرد در میدانهای مختلف از جمله، علم، عرفان، سخن، پهلوانی، ریشسفیدی و... بر اساس مفاهیم و ارزشهایی بود که به طور کلی برای جامعه بشری آن زمان قداست داشت. به زبان دیگر، فرد مشهور دارای ارزش و اعتبار خاصی بود که دیگرانی به آن احترام میگذاشتند. این احترام به خاطر داشتن یک یا چند ویژگی مثبت و ارزشمند بود. در مرحله دوم که فرهنگ بهمثابه کالا به حساب میآید، رنگ و بوی شهرت عوض میشود. این بار شهرت سعی دارد خود را از مفاهیم معنوی و قدیمی جدا سازد و در مفاهیم عینی و زمینی تجلی پیدا کند؛ کالایی که بتوان آن را دید و لمس کرد. در این مرحله رفتهرفته نگاه مصرفگرایی کالایی در نگاه مخاطبان و مردم به وجود میآید. این امر بیشتر در جوامع لیبرال بروز و ظهور پیدا کرد. در این مرحله افراد دارای شهرت، باز هم سعی بر آن داشتند که در زمینه مورد شهرت خود، بهترینهایی را به مردم هدیه دهند، برای مثال در موسیقی، ادبیات، سینما و... . در مرحله سوم فرهنگ با پیشرفت تکنولوژی رنگ و بویی دیگر مییابد. این بار تصویر مهم میشود؛ اینکه بتوانند به هر قیمتی که شود در مقابل چشمهای مردم حضور داشته باشند. این امر با توجه به شبکههای اجتماعی سرعت بیشتری میگیرد، به گونهای که میرایی و نامیرایی آنها به «دیده شدن» بستگی دارد. در همین راستا فرهنگ شهرت با منطق مصرفگرایی هدایت میشود. مصرفگرایی در شبکههای اجتماعی به معنای «مصرف زمان» است. سلبریتیها در این شبکهها تمام تلاش خود را میکنند که کاربر یک ثانیه بیشتر به عکس آنها نگاه بیندازد. یک بار بیشتر صفحه آنها را باز کند و یک نفر بیشتر صفحه آنها را دنبال کند. برای این امر سلبریتیها در یکی از ترفندهای خود برای دیده شدن دست به خلق داستان میزنند. همانگونه که یک دست صدا ندارد، خلق داستانها به صورت چند نفره انجام میشود. بهترین حالت ممکن نیز، وجود یک زن و یک مرد است که بتوانند دیدگان مخاطبان را به همدیگر پاس بدهند. در نتیجه اخبار زردی تولید میشود به صورت سلسلهوار و تاریخی! برای مثال «جانی دپ» اتهام خشونت خانگی و دعوای حقوقی را میگیرد. و این اخبار زرد مدام شروع به تولید محتوا میکنند و آنقدر مخاطبان را به صورت نمایشی سرگرم میکنند که در 22 فروردین 1401 اتهام بریده شدن انگشت دست جانی دپ، صدر اخبار و اذهان و چشمهای مردم و کاربران میشود. سلبریتیها از این توجه پول درمیآورند، مصرفگرایی را گسترش میدهند و به زبان دیگر مخاطبان خود را سر کار میگذارند تا بتوانند در چرخهای از نامیرایی زیست کنند. هر چه بیشتر به اخبار زرد توجه شود، بالطبع جامعه در یک ضدآگاهی فرو میرود. واقعا جای سوال دارد که کاربران از خود بپرسند دنبال کردن اینکه امبرهرد به جانی دپ فحش داده است، دقیقا چه آگاهیبخشی به آنها میدهد؟! چه چیز را در این دایره هستی به اذهان خود وارد میکنند؟! آیا اینها سرابی از آگاهی نیست که تنها به پر شدن زمان و ذهنهای ما میانجامد؟! از سوی دیگر علاوه بر آنکه زمان، اذهان و چشمها با آگاهی کاذب پر میشود، یک حسرتی از مقایسه نیز در افراد ایجاد میشود؛ مقایسه که ابزاری سرمایهدارانه برای بیشتر کردن مصرف است. در نتیجه این معامله بین کاربران و اخبار زرد سلبریتیها با داستانهای ساختگی و سلسلهوار، تنها بازی باخت- بردی است که فرهنگ کالایی و تصویری با بشریت انجام میدهد. در یک کفه ترازو زمان، چشمها و اذهان ما به تاراج میرود، در کفه دیگر ترازو امبرهرد و امثالهم پول را روی پول میگذارند و به ریش بشریت میخندند.