printlogo


کد خبر: 248104تاریخ: 1401/2/8 00:00
برگی ریخته از شاهنامه (4)
شیرکرنج

 اردشیر که به شاهی رسید و خواست برای میهمانانش سنگ‌‌تمام بگذارد، وقتی دید دارند می‌روند و خواست تعارفی بزند، گفت: 
چو بشنید برپای جست اردشیر
که با من فراوان کرنجست و شیر
یک جای دیگر هم:
بیاراستندش دبیر و وزیر
کرنجش بدی خوردن و شهد و شیر
و باز هم:
بر آن کس که زی کرم کردی خورش
ز شیر و کرنج آمدش پرورش
اینجا بود که برنج یا همان «کرنج» از غذاهای لاکچری و شاهانه حساب شد و تنها چهاردرصدی‌ها توانستند از آن استفاده کنند.
اما از آنجا که زن‌های شاهنامه هر روز دنبال لشکرکشی و جنگ و جدل همسران‌شان بودند، اغلب از سلف‌سرویس لشکر غذا می‌گرفتند. گاهی اوقات هم می‌خواستند از خودشان هنری داشته باشند اما دل و دماغش را نداشتند و همیشه این نعمت خدا را می‌ریختند در قابلمه و می‌رفتند به رصد اخبار تا ببینند آقای همسری برای‌شان تاج شاهی را می‌آورد یا نه. اینطور بود که وقتی به قابلمه سر می‌زدند با شفته‌ وارفته‌ای رو‌به‌رو می‌شدند که فقط شیر برنج کردنش می‌توانست آبروی‌شان را بخرد. از این رو مرد‌های از مطبخ بی‌خبر شاهنامه وقتی می‌خواستند حرف از برنج عیال‌پز بزنند، فقط «شیرکرنج» را می‌شناختند.
شاید بپرسید خروش از خم چرخ چاچی این هفته چه شد؟ حق دارید! امروز 5 درصد مردم فقط قدرت خرید برنج ایرانی را دارند و تا این یک درصد زور بزنند که خودشان را به آن ۴ درصد برسانند، خروش از خم چرخ چاچی‌شان برخاسته است.

Page Generated in 0/0060 sec