میرسد روزی که طارم یا گلستان میخورم
یک برنج فرد اعلایی ز ایران میخورم
هاشمی را میستانم از بر دم پختکم
دم سیاهش را کنار جمع یاران میخورم
بس که عطرش ضعف دل میآورد
میکشم بر عطر او نان میخورم
میکشد دم قد او رعناتر از هر محسن و
بعد از این بالاترین در کل دوران میخورم
دنبهای میگردد و مانند مومی از عسل
از میان دیگ او را با دل و جان میخورم
آنچنان کرده اثر بر من برنج هندیان
من ز درد معدهام من بعد رقصان میخورم
میشوم بیزار از هندی و نام هندیان
جای هندی بعد از این فلاح گیلان میخورم
هر زمانی در دهان ملحم ز پاکستان رسید
شک نمودم من برنج یا اینکه سیمان میخورم
کاش میشد بازگردی در میان سفرهها
باز گویم من برنجی خوب و ارزان میخورم
خاطراتم مانده در این روزهای سخت سخت
آه و حسرت را به جای تو فراوان میخورم