printlogo


کد خبر: 248463تاریخ: 1401/2/21 00:00
یادداشتی بر مجموعه‌شعر «مربع شش‌گوشه» سروده داوود کوچکی
غزل‌هایی گاه با ابیاتی دل‌خواه

وارش گیلانی: مجموعه‌شعر «مربع شش‌گوشه» کتابی است از داوود کوچکی، شامل شعرهایی در قالب غزل و چهارپاره (البته فقط با چند چهارپاره)؛ شعرهایی آیینی که مضمون و محتوای بیشترشان در حوزه‌ «انتظار»، «فاطمیه»، «غدیریه» و... است و درباره‌ «قرآن»، برای «امام علی»(ع)، «امام صادق»(ع)، «امام رضا»(ع) و... و نیز شعرهایی برای «مادر» و «غواصان شهید» و نیز «توبه»، «پدر» و... .

مجموعه شعری در 96 صفحه و 1250 نسخه که سوره مهر آن را سال 1400 چاپ و منتشر کرده است. 
اغلب غزل‌ها توصیفی است؛ شعرهایی که اگر در همین حال بمانند و فراتر از توصیف نروند، بی‌شک کاربرد خواهند داشت (البته آنهایی که بیان و زبان شیرین و شیوایی دارند، نه هر توصیفی) اما در حدی که زیبایی بیان و شیرینی گفتاری، تحسینی را حواله خود کند و والسلام. اگر تا همین حد بماند و باشد، ما به معنای واقعی با شعر روبه‌رو نشده‌ایم:
«یک باغبان برای دو عالم رسیده است
آوازه‌اش به غار حرا هم رسیده است
دیگر صدای زنده به گوری نمی‌رسد
پایان عمر دختر ماتم رسیده است...»
اینگونه حرف‌ زدن را به صورت کمی معمولی‌تر، مردم در محاوره گفته‌اند و می‌گویند؛ شاعران هم تعابیر «دختر ماتم» و اینگونه صفت و موصوف‌ها را فوت آبند. در صورتی که شاعر باید کلامش مخاطب را بلرزاند یا حرف او دگرگونش کند یا حداقل از شنیدن آن چشم و گوشش اندکی تازگی ببیند و بشنود. یعنی زمانی که همین تعبیر و محتوا را قرآن کریم با بیانی دیگر می‌گوید، محتوا و زبان را با هم ارتقا می‌بخشد و این ارتقا بخشیدن سبب تاثیر در مخاطب می‌شود؛ یعنی آنجا که می‌گوید: «به چه گناهی کشته شدند؟» یعنی این سوال، در عین حالی که یک سوال فراگیر بلکه جهانگیر است، بیان و زبان دیگری هم دارد؛ زبانی نو و بیانی تازه که انگار با خود محتوای دیگر و معنای تازه‌ای را نیز آورده است؛ در صورتی که محتوا همان است که ما در بیت دوم بالا دیدیم. این یعنی بیان کهنه و بی‌جان و کم‌جان، محتوایش را نیز نارسا بیان می‌کند. یعنی تاثیرش در حد کلام بی‌جان و کم‌جان است (این مثال نشان می‌دهد که شاعر آیینی خیلی بهتر و بیشتر می‌تواند از مفاهیم و نوع نگاه و زبان قرآن بهره ببرد). پس شعر نیز باید زبان و بیانی دیگر و نو و تازه داشته باشد تا محتوا را هر بار تازه کند و حتی در حد اعلای خود، آن را ارتقا بخشد. معنا چگونه ارتقا پیدا می‌کند؟ با بیان و زبان دیگر و تازه و نو، چرا که این زبان چشم ما را از تکرار و کهنگی پاک می‌کند. هر چه این تازگی و نوگرایی بیشتر باشد، طبعا درک مخاطب از محتوا نیز فراتر و بالاتر خواهد بود، تا آنجا که ممکن است یک کلام تازه ابعاد عرفانی و فلسفی و روانشناختی را زیرمجموعه‌ خود کند، یعنی ظرفیت و ظرافت این ابعاد را نیز در خود داشته باشد و دیگران را وادار به تفسیر و تبیین و بررسی آن کند. طبعا در این صورت، هر کلامی محتوایش ارتقا پیدا می‌کند و از پس هر ارتقایی، ارتقایی دیگر... در بازخورد با مخاطب، تفسیر، زمان و... 
وقتی داوود کوچکی می‌گوید:
«تا هوای حوض نقاشی من وا می‌شود
دفترم تصویری از لبخند ماهی می‌دهد»
یعنی وی با این کلام و زبان نو و با نشان ‌دادن محتوای حرفش، به محتوای حرف خود در زبانی نو و تازه افزوده و آن را ارتقا بخشیده است اما همین‌ که به حرف عادی می‌رسد، طبعا برعکس عمل می‌کند:
«هفته‌ها را می‌شمارم بی‌قرار بی‌قرار
کی جوابم را نگارم با نگاهی می‌دهد!»
دیگر اینکه در شعرهای این دفتر گاه از روی سهو یا ضعف تالیف، شأن توصیف‌شونده رعایت نمی‌شود. یعنی آن توصیف با توصیف‌شونده تناسب و همخوانی ندارد، زیرا نوع احترام آدم‌ها به نزدیکان خود به‌واسطه‌ سن و زمان و جا و مکان و امثالهم با هم فرق می‌کند؛ مثلا نوع احترام به برادر بزرگ‌تر با نوع احترام به پدر فرق می‌کند یا نوع احترام فلان با فلان. در غزلی داوود کوچکی می‌گوید:
«دست همه‌ مردم این شهر بریده‌ست
هرجا بروی یوسف انگشت‌نمایی»
امام عصر(عج) را به یوسف تشبیه کردن اشکالی ندارد اما تحت هر شرایطی و با هر تعبیری ایشان را «انگشت‌نما» خطاب کردن، کاملا نادرست است. یعنی صمیمیت با ایشان تا این حد جایز نیست. منظور امام زمان(عج) است:
«بروم سمت نجف با رفقا میایی؟!»
یا این نزدیکی خارج از ادب که برآمده از سستی گفتار است، نه خدای ناکرده عمد شاعر. یعنی ساختن گنبد و بارگاه برای امامان شأنی والا دارد و تشنگان ساختن آن و سازندگانش نیز اما نوع خطاب شاعر، انگار خطابی است به رفیق گرمابه و گلستانش!:
«ما که بی‌گنبد و بی‌پنجره هم می‌سازیم
تو بیایی دو سه جا با تو حرم می‌سازیم»
وقتی شاعری همه‌ جوانب را در نظر نمی‌گیرد، مثلا وقتی که شاعر در توصیف حضرت عباس(ع) از کلمات «مشک» و «اشک» استفاده می‌کند، باید متوجه این امر هم باشد که این دو کلمه ممکن است چه معانی دیگری را تداعی کند. منظور ضرب‌المثل «اشکش دم مشکش است» است، بنابراین شاعر باید از خیر این تعبیر بگذرد. حال ببینید داوود کوچکی در مصراع ذیل چه می‌گوید:
«باز هم اسم حرم آمد و من تب کردم»
مصرع اول هم معنای خودش را می‌دهد و هم اصطلاع معروفی را که معنایش منفی است. یعنی وقتی کسی می‌گوید: «من هر وقت تو را می‌بینم تب می‌کنم»، «تب‌کردن» به‌معنای «حالم حسابی گرفته می‌شود»، یا «ناراحت و عصبی می‌شوم» و تعابیری بدتر از این را تداعی می‌کند اما داوود کوچکی بدون تجربه، این تعابیر را با منظور مثبت در شعرش می‌آورد. 
ابیات سست هم در این دفتر کم نیستند:
«گرچه در وصف تو اشعار فراوانی هست
بی‌تو انگار فقط میل غزل‌خوانی هست»
در حالی که ما از شاعر توقع ارتقای محتوا داریم؛ ارتقای محتوا زیر سایه‌ زبان و بیان تازه و نو!
با این ‌همه، غزل «نامه‌های کوفی» با ابیات ذیل:
«باید به دست حرمله‌ها پر نمی‌رسید
پایان‌نامه‌ها، ته جوهر نمی‌رسید
گیرم هزارنامه به امضای‌شان رسید
ای کاش دست‌شان به کبوتر نمی‌رسید»
و غزل «نگاه ‌تر» نیز از بهترین غزل‌های این دفتر است که به بخشی از وقایع و صحنه‌هایی از قبل و بعد از به شهادت رسیدن حضرت علی‌اکبر(ع) اشاراتی دارد؛ کنایاتی که با تشبیهات و استعاره‌های زیبا و مناسبی درآمیخته است:
اگر چه بیت پایانی جوابگوی زیبایی‌های شعر نیست و به‌پای دیگر ابیات زیبا و استوار غزل فوق نمی‌رسد:
«پشت هم اشک قلم روی غزل می‌بارید
هرچه کردم غزلم تر نشود، دیگر شد»
در صورتی که می‌گویند و بدرستی و از منظر زیبایی‌شناسی هم می‌گویند که مطلع و مقطع هر غزلی باید بهترین بیت آن غزل باشد یا حداقل در حد بهترین ابیات آن غزل باشد، در صورتی که بیت پایانی این غزل حتی خالی از کاستی نیست؛ کاستی‌هایی که کلمه‌ «روی» ایجاد کرد که به‌جایش بهتر بود «بر» می‌آمد. یا سستی اصطلاح یا بیان پرکاربرد محاوره‌ای «پشت هم»، یا سستی کل مصراع دوم که آخرین مصراع و سطر غزل هم هست:
«هرچه کردم غزلم تر نشود، دیگر شد»
«دیگر شد» هم قدرت و استواری را از کلام می‌گیرد. 
آیا شاعر در ارتباط با مفاهیمی که در بیت بالاست، جایگزین‌های بهتر و تاثیرگذار و استوار و شیواتری نداشت؟ سطرهایی نظیر «هر چه کردم که اشک در این سطر جاری نشود» یا «... این سطر ابری و بارانی نشود» یا «... در این سطر یا شعر باران نبارد» یا «... اشکی سرازیر یا سرریز نشود» یا مثلا «کاغذ کاهی شعر تر نشود» و تعابیر زیباتر از این بداهه‌هایی که ما نگاشتیم.
به هر حال، لازم است چنانکه در پیش از انقلاب شاعرانی همچون علی موسوی‌گرمارودی و طاهره صفارزاده و در دوره‌ اول انقلاب شاعران دهه‌ 60 همچون سیدحسن حسینی، قیصر امین‌پور، سلمان هراتی، نصرالله مردانی و حسین اسرافیلی و در دهه‌ 70 احمد عزیزی و در دهه‌های بعد شاعران بسیاری که اینک سن‌شان بین 40 تا 50 باید باشد، توانستند در کنار شعر انقلاب و دفاع‌مقدس و شعر پایداری، از حریم شعر آیینی و مذهبی نیز بخوبی دفاع کنند، دیگر شاعران نیز از این قافله عقب نمانند، چرا که امروز بیش از هر چیز، شعر آیینی و مذهبی، به نوگرایی و تازگی دوباره و دیگرگونه نیاز دارد، یعنی واقعیت هر شعری بر این حکم می‌چرخد که باید در هر دوره و حتی هر دهه، نو به نو تازه شود و طرحی دیگر دراندازد، تا زنده و تازه و جوان بماند؛ جوان به‌ معنای برنایی و زیبایی و نه خامی. زیرا شعر در عین نو بودن و تازگی، نباید خالی از پختگی و تجربه بالا باشد، یعنی شاعران آیینی و مذهبی ما مثل همه‌ شاعران، اول باید شاعر باشند، بعد شاعر مذهبی و آیینی، اگرنه مذهب و دین با آن عظمت، چه نیازی به شاعران دست دوم و سوم دارد که متاسفانه کم نیستند؛ چنانکه به‌طور کلی شاعران دست دوم و سوم کم نیستند اما شاعر دینی و مذهبی و آیینی به واقع رسالتی مضاعف دارد، یعنی او علاوه بر اینکه در مقابل خودش و شعرش و مردمش متعهد به درست و زیبا سرودن است، متعهد به دین و مذهب و آیین هم هست که آن را به زیبایی و درستی نشانش دهد، نه اینکه با زبان و بیان و گفتار نارسا و نادرست یا ضعیف و سست خود، سبب بی‌رونقی مجالس و محافل و کتاب‌های شعر مذهبی شود. 
به‌نظر من از مجموعه‌شعر «مربع شش‌گوشه»‌ داوود کوچکی باید «به‌گزینی» بهتر و سختگیرانه‌‌ای صورت می‌گرفت؛ چه از منظر خود شاعر و چه دوستان و مشاوران شاعر و خاصه از سوی ناشر مشهوری همچون نشر سوره مهر که شهره به انتشار اشعار آیینی است اما گویا ظاهر امر برعکس شده است، زیرا سوره مهر نسبت به اشعار غیرآیینی سختگیری بیشتری می‌کند تا اشعار آیینی؛ شاید به این خاطر که می‌خواهد مشوق جوانان و شاعران مذهبی باشد! به نظر من، اینگونه تشویق‌ها در واقع از آن طرف بام افتادن است. 
البته شعر داوود کوچکی در آن حد هم نیست که نمونه‌ای باشد برای از آن طرف بام افتادن ناشری، زیرا شعرهای زیبا و تاثیرگذاری هم دارد؛ بیشتر حرف من انتخاب‌های درست‌تر و بهتر بود؛ به‌گزینی‌هایی که شأن شاعری او را بهتر و شایسته نشان می‌داد؛ نظیر ابیاتی شایسته از این دست در شعرهای «یاعلی»:
«خورشید و ماه رابطه دارند با علی
طوری که روز و شب شده دنیای ما علی
منظومه‌ها که دور سرش حلقه می‌زنند
 یعنی مدار آیه‌ «شَمسُ الضُحی» علی»
یکی از شعرهای زیبای مجموعه‌شعر «مربع شش‌گوشه»‌ که انگار از تجربه‌ شاعر یا نزدیک به آن برمی‌خیزد - نزدیک به آن یعنی وقتی شاعر واقعیت فقر و نداری را از نزدیکِ نزدیک احساس کرده باشد - غزل «سخت‌کوشان» است؛ شعری که نشانه‌ای است از این واقعیت و این معنا که پشت هر تجربه‌ای حقیقت شعر عریان است، زیرا شعر بدون تجربه یعنی شعری که از دانش و سواد یا شنیده‌های شاعر برخاسته باشد و چنین شعرهایی هرگز از پوست و گوشت و خون شاعر برنیامده است تا بتواند جانی را تحت تاثیر قرار دهد و جانی را بلرزاند. البته بسیاری از شعرهای اینگونه و از این دست، به‌سمت شعر اعتراض پیش می‌رود، البته شعر اعتراض از گلایه تا فراتر را دربرمی‌گیرد اما از آنجا که شاعران انقلاب دل‌شان برای انقلاب خودشان می‌تپد و می‌سوزد، این اعتراض‌ها بیشتر حالت حسرت و افسوس و دلسوزی دارد:
«پُریم از پینه اما دست ما را نان نمی‌گیرد
چرا با سخت‌کوشان زندگی آسان نمی‌گیرد؟
برای عده‌ای دایم بهاری می‌شود دنیا
ولی در شهر ما پاییز هم باران نمی‌گیرد
تمام هفت سالی را که گاوآهن به خود بستم
گذشت، اما چرا پس گاو لاغر جان نمی‌گیرد؟
سوار کشتی نوحیم و درها پشت ما بسته‌ست
بدان جامانده‌اند از ما، ولی طوفان نمی‌گیرد...»
چند چهارپاره نیز در آخر این دفتر آمده است که نسبت به غزل‌های خوب شاعر سطح نازلی دارند. هر چند تعداد غزل‌های خوب این دفتر نیز بسیار کم‌اند و تقریبا همه‌ این غزل‌ها بیش از ۳-۲ بیت جالب و خوب و موثر ندارند. به هر حال، این واقعیت این دفتر شعر بود که هم سطرهای خواندنی و خوب داشت و بسیاری سطرهای ناخواندنی و ناخوب؛ دفتری که باید به‌گزینی می‌شد، تا ارزش و امتیاز بیشتری می‌گرفت. این هم چند بیتی از چهارپاره‌ها که پایان بخش این یادداشت است:
«مروم تا کنار این ساحل
یاد تنها مسافرم باشم
تا رسیدن به گوش‌ماهی‌ها
حرف تسکین خاطرم باشم
یک سبد را پر از تن لاله
می‌زنم با دلم به این دریا
شاید این دفعه با تو برگردم
در سبد پر کنم اقاقی را...»

Page Generated in 0/0092 sec