الف.م.نیساری: مجموعهشعر «سرانجام» اثر جعفر عباسی است که به سفارش مرکز آفرینشهای ادبی حوزه هنری به انتشارات سوره مهر برای چاپ و نشر سپرده شده است. این کتاب در 116 صفحه با تیراژ 1250 نسخه، سال 1400 با قیمت 30 هزار تومان منتشر شده است. مجموعهشعر «سرانجام» بیشتر در قالب غزل است و تعدادی از اشعار هم در قالب قصیده، مثنوی و چهارپارهاند. به لحاظ محتوایی هم، همه یا اغلب اشعار آیینیاند. درباره آیینی بودن این مجموعه؛ یعنی به نوعی خاص بودن آیینیهای این مجموعه، حسن دلبری مقدمهای بر این دفتر نوشته است که برشی از آن را میخوانید:
«از نظر اندیشه در شعر عباسی گاه میتوان یک زندگینامه تلویحی و تلمیحی را از امام یا امامزادهای دید که آن شعر برایش سروده شده است...
در حوزه زبانی نیز شعر عباسی بخوبی در خوبیهای زبان نوکلاسیک مانده و به شایستگی و بایستگی از نارساییها و کاستیهای آن عبور کرده است، به گونهای که استفادههای درست از تکانههای زبانی و ترفندهای بدیعی و بیانی توانسته است لایههایی جز پوسته صورت بر شعر او بیفزاید، در حالی که شعر امروز بشدت از همین عیب تکلایهای بودن رنج میبرد. در بیشتر سرودههای این مجموعه، مخاطب با هنرنماییهای زبانی، مخصوصا در پایانبندی شعرها روبهرو میشود که او را راضی از تفرج و تماشای شعر، بیرون میآورد...».
تعریف شایان حسن دلبری از دوست شاعرش جعفر عباسی را خواندیم، ببینیم این تعریف چقدر مصداق دارد:
«جمال و جلالها» نام نخستین غزل جعفر عباسی است که نشان از تسلط زبانی شعر دارد؛ تسلطی که به مفهوم و محتوای اثر کمک میکند تا خود را بهتر نشان داده و القا کند و نیز خود را ارتقا بخشد. یعنی در واقع، ارتقا و کمال هر مفهوم و محتوایی در هر اثر، خاصه شعر، بستگی به زبان و نوع پیاده کردن آن زبان دارد. اگر چه غزل نخست این دفتر ابتدا در اوج خود را نشان میدهد اما بعد بیت به بیت- هر چه به سمت آخر میرود- افت میکند:
«پر میکشند تا به هوای تو بالها
گم میشوند در افق تو خیالها»
میبینید که روانی کلام در زبان و تفاوت زبان با شعرهای معمول خود را نشان میدهد. شاعر از «پر کشیدن بالها» میگوید و نه از «پر کشیدن پرندهای»، و این خود به عادتزدایی شعر و مخاطب کمک میکند، هر چند ظاهرا اندک و ابتدایی اما لازم و ضروری بودنش این ابتدایی بودن را از اثر میگیرد و آن را خواستنی میکند. این روانی در بیت دوم با مکث روی دو کلمه که قافیه درونی و موسیقی کلام را تضمین میکند، خود را نشان میدهد و نیز در روانی و سلاست و «سلام صبح» که طبعا موسیقی هم ایجاد میکند و این هر ۲ ویژگی در مفهوم والای «جمال و جلال» - که طبعا لفظ مقفای خود را نیز زیباتر میکند- نمود و نماد پیدا میکند:
«روحت زلال زمزم و رویت سلام صبح
آمیخته است در تو جمال و جلالها»
شاعر در بیت سوم، وارد مفاهیم از پیش دانسته میشود:
«در شرح زندگی پر از بندگی، خدا
آورده در کتاب خود از تو مثالها»
یعنی شاعر این مفهوم را در شرحی شاعرانه نپیچیده، بلکه به صورت خام و منظوم ارائه داده است. در مصراع اول بیت چهارم نیز دچار همین نظم میشود اما با مصراع دوم این بیت، خود را به سمت شعر میرهاند، با تعبیر زیبای «از شانه محبت تو، نونهالها»:
«در حال سجده تو به معراج رفتهاند
از شانه محبت تو، نونهالها»
اما افت کلامی در بیتهای بعدی -که چندان هم افت نسبی نیست- آغاز میشود، زیرا شاعر کمکم به دامان نظم در حال غلتیدن است؛ ابتدا از بیان روایتی مشهور، و با درهم پیچیدن آن در کلمه فاخر شروع میکند:
«لبتشنه علوم لبت بود شهر علم
ای بهترین جواب تمام سوالها»
و دوباره همین بیان را بیروایتی مشهور اما تنها با مفهوم تجریدی همان روایت پی میگیرد:
«چون لاله وا شده از هرم آفتاب
وا میکنند لب به سخن با تو لالها»
در بیت بعد با زیبا جلوه دادن تضاد بین «لالها» و «بلالها»، یکراست در ۳ بیت بعدی به دامان نثری سقوط میکند که فقط وزن و قافیه دارند. بهتر است بگوییم «حرفهای عادی منظوم»؛ زیرا نظم قواعد و ساختار و زیباییهایی دارد که هر اثری بدون آنها افتخار منظوم بودن را نمیتواند به خود بگیرد:
«خوشبخت آن زنی که به تو دل سپرد و دید
هیچ است پیش عشق تو مال و منالها
دستت گرفت دست علی را برد تا...
آنجا که دین رسید به اوج کمالها
پیش از تو جنگ جهل بهپا بود و آمدی
پایان گرفت با صلواتی جدالها»
و این گونه شعری که برای امام علی(ع) گفته شده بود پایان گرفت؛ شعری که برخلاف رای محمد دلبری در مقدمه کتاب، چندان هم در زبان شعر موفق نبوده است، و اگر بوده، آن را به طور کامل و ظریف در یک شعر به پایان نبرده است. بیشک این اتفاق درباره همه شعرها صادق نیست. ما نیز سعی میکنیم اگر شعر کاملی را دیدیم، در معرفی و شرح آن کوتاهی نکنیم.
در شعرهای بعدی نیز شاعر چندان نتوانسته با بیان شعریاش، شخصیت و سلوک انسانی ائمه و اهلبیت و بزرگان دین را نشان دهد، و حتی گاه در توصیف امامی، نتوانسته با ذکر چند نکته، نشان و نشانهای از بلندا و عظمتش را بیان کند، زیرا بیشتر در بیان و توصیف مجرد و کلی از ایشان بوده یا با بیان مستقیم در معرفی این بزرگان کوشیده است که کوشش شعری محسوب میشود:
«در دفتر حسن تو نهفته چه نکاتی!
کو جوهره کاتبی و کلک و دواتی؟!
در وصف زنی چون تو کسی مرد سخن نیست
توصیف کنم شأن تو را با چه لغاتی؟!
روپوش حیا داری و در پرده حجبی
پوشانده خدا روی تو را با چه صفاتی!»
این ابیات کلی و توصیفهای کلیتر و مجرد نمیتواند سر سوزنی از شخصیت والای حضرت فاطمه(س) را نشان دهد؛ چون درباره دیگران هم میتوان اینگونه کلی سرود و گفت. حتی بیان نشانههای کلی که نشان دهد شاعر این شعر را برای حضرت فاطمه(س) سروده است، مشکلی را از شعر و نوع بیان شاعر حل نمیکند و گرهای از او نمیگشاید. یعنی حرفی منظوم که همه از آن باخبرند، گفتنش چه ارزش هنری و شعری دارد، یا حتی اگر نتواند با ظرافتی در بیان آن را بنگارد و از این طریق، نقشی و خطی از هنرمندی خود را به نمایش بگذارد، دیگر چه کار شاعرانهای صورت داده است؟:
«سرسبزی صد باغی و سرچشمه صد رود
ذکر فدکی، زمزمه آب فراتی
در پیچ و خم عشق شکستی که بگویی
سرراستتر از راه علی نیست صراطی»
اگر چه گاه این نظم، کنایههای زیبایی دارد که آن را نزدیک به شعر کرده یا حتی تبدیل به شعر میکند. این مهم و ویژگی در ابیاتی از شعری که شاعر برای نهجالبلاغه گفته است دیده میشود؛ اگر چه نه در همه مصراعها اما اگر دقت کنید، شعریت و یا کنایه مسلط و زیبای مصراعی از یک بیت، توانسته شعاع شعری خود را بر مصراع منظوم هماهنگ با مصراع جفت خود بگنجاند:
«داشت گرچه شعلههای گرم و گیرا با خودش
این کتاب اما سکوتی داشت گویا با خودش
یک نفر بود و جهانی از فضیلتها در او
لفظ دارد گاه یک دنیای معنا با خودش
یک طرف، در قلعه کفرند دهها مرد جنگ
یک طرف هم لشکر حق بود؛ مولا با خودش
برکه ماه غدیرم شاهدم در پای من
دست حقی، دست او را برد بالا با خودش
دست خالی برنگشت از معرکه، شمشیر دین
از غنایم زخم آورده سراپا با خودش
جز فراموشی ندارند از علی در یاد خود
سالها در جمع «آنها» بود تنها با خودش...»
کتابی که «گرم و گیراست و نیز سکوتی گیرا دارد، و نیز لفظی که یک دنیا معنا در خودش ذخیره کرده است؛ تنها بودن مولا در لشکر حق؛ بالا بردن دست حق دستی را؛ از غنایم زخم آوردن؛ تنها بودن در جمع»؛ همه نمادهایی هستند از زندگی امام علی(ع)، و نیز کنایههایی محسوس و شاخص که مخاطب میتواند احساس شاعر را از آنها دریافت کند. پس شاعری اگر نظم میگوید و دست به دامان کنایه میبرد، باید اثرش از ظرایف و دقایق شعری خالی نباشد که این ظرایف و دقایق بسیار گسترده است. خاصه وقتی ما با شاعر خوبی مواجه هستیم، طبعا توقع مخاطب حرفهای از او بالا میرود؛ شاعری که اینگونه روان از رود سخن میگوید؛ در قصیدهای که به احترام قلم علامه امینی گفته آمده است:
«زبان گشود، زبانی چو اشک دیده، روان
روان، حقیقت یک رود را روایت کرد»
شاعری که در شعری که برای حضرت مهدی موعود(عج) سروده، ناب بودن لحظههای امام را در تصور ما به تصویر میکشد و بیان صمیمیتی که میتواند «حضور امام را در شبی، کنار کلبه چوپان» نشان دهد. شعر «قدمهای آسمانی» یکی از بهترین و زیباترین غزلهای جعفر عباسی است که قدرت شاعری او را در زبان و تصویرسازی نشان میدهد:
«رسیده رد نگاهت قدمقدم به بیابان
بغل گرفته عبایت تو را در این شب عریان
عبور میکنی از لحظههای آبی دریا
نگاه میکنی آرام میشود دل توفان
به احترام تو جنگل بلند میشود از جا
تو شاخهشاخه دعا میکنی برای درختان
چه رودها که سرازیر چشم پاک تو هستند
چه بادها که سر زلف تو شدند پریشان
نشسته در دلت امشب صدای هیهی و هوهو
نشسته روی جبینت بخار چایی چوپان...
دوباره چشم بیابانیاش به چله نشسته
در انتظار قدمهای آسمانی باران»
شکی نیست که شعر خوب هنگامی اتفاق میافتد که شاعر تابع ناخودآگاه خود است؛ مثل شعر بالا؛ اما شعرهایی که از روی دانش شعری و تسلط ادبی شاعر تولید شده باشند، ممکن است گاهی جالب و شیرین و خواندنی هم باشند، ولی هرگز نه زبانش فراتر از زبان ادبی میرود و نه تخیلش ناب میشود و نه عاطفهاش رنگ تخیل میگیرد. یعنی شعر حالی از آب درنمیآید و بیشتر شعری قالی میشود و نزدیک به حرفهای مستقیم و نظم؛ و اغلب اوقات هم خود حرف معمولی و خودِ نظم. یعنی در بهترین حالتش همین شعری میشود با نام «بین من و تو»؛ شعری که مضمون خوبی دارد و با تسلط گفته شده است اما آگاهانه سرودنش نیز در ابیاتش آشکار است:
«هستی اصیلزاده و من بچهغربتی
بین من و تو نیست به ظاهر قرابتی
هستی به چشم عاشق من دختری شگفت
من هم بهزعم تو پسری بس خجالتی
شاید به شعر میشود اینگونه فرق ما
شعری مدرن هستی و من شعر سنتی
افتاده است چشم من امشب به دام تو
تقدیر دیده است چه خوابی چه قسمتی؟
پیش آمدی، به لهجه توبیخ و لحن اخم
گفتی ببین! تو با همه اینقدر راحتی...»
در قصیدهها یا شعرهای قصیدهمانند این دفتر، این خودآگاهی و کوشش شاعرانه برای خلق شعری معنادار بیشتر مشهود است، و طبعا همه اینها، شاعر خوبی همچون جعفر عباسی را از اصل کارش که شعر گفتن است دور میکند؛ مگر اینکه او نیز مثل شهریار، این گونه شعرها را برای تفریح و تفنن گفته باشد. اگر چه بیت اول شعر ذیل و بعضی از ابیات شعر «ادامه» به شعر هم پهلو میزند:
«امشب از ساحلم گریزانم
لهجه باد و لحن توفانم
شور اردیبهشت شیراز و
شعر شهریور خراسانم
روشنیهای روز تشبیهم
در شب استعاره پنهانم
بسکه دستور بیزبان خواندم
جملهها نیست تحت فرمانم
عطر عطارهای نیشابور
کفر خیامهای خندانم...»
در هر حال، عباسی بسیار مایل است شعرش خالی از مفاهیم و معنا نباشد، و به قول بعضی، شعر معناگرا بگوید. در صورتی که شعر واقعی معناگرا وقتی اتفاق میافتد که شاعر از طریق ۲ عنصر اصلی شعر که تخیل و عاطفه باشند، بتواند حرفش را و مفاهیم شعرش را نشان دهد، نهایتش اینکه آن را به طور مستقیم یا منظومهوار بیان کند یا حداکثر در پردهای از کنایه بپیچاند و بازگو کند. مفهوم باید تصویر شود و ملموس و امروزی ارائه شود؛ یعنی مخاطب از طریق ارتباط بین اجزا در تخیلی که شاعر ورزیده است، به معنا و مفهوم و محتوایی میرسد که شکلی منحصربهفرد دارد، و چون چنین است، جهان و نگاهش نیز تازه مینماید، و نیز این تازگی سبب تنوع و حتی گاه ارتقای محتوای شعر میشود؛ زیرا وقتی مفهومی متفاوت و نو و تازه از طریق تخیل و ارتباط اجزا طرح شد و شکل گرفت، چندان غیرطبیعی نیست که این تفاوت اسباب کمال و ارتقایافتگی مفهوم و محتوای اثر را فراهم نکند. در صورتیکه این اتفاق در بعضی شعرهای این دفتر میافتد و در بعضی نه، و در بعضی از اشعار هم ابیاتی شعر است و ابیاتی نظمگونه؛ مثل شعر «دشت توفانی...». در واقع از ۴ بیت ذیل اگر بیت اول را به عنوان مقدمه و ورودیه بپذیریم، تنها بیت دوم بسیار مخیل است و در عین حال عاطفی:
«پیش از کربوبلا دشت ندیدم مواج
هیچ دریایی چون خاک تو توفانی نیست»
اما ۲ بیت بعدی توأمانی است از خبر و جملات قصار:
«در اقلیتی و لشکر باطل بسیار
باورت هست؛ حقیقت به فراوانی نیست
رو به حر وا شده چون روی تو باب توبه...
گاه توحید به جز اصل پشیمانی نیست».