printlogo


کد خبر: 248508تاریخ: 1401/2/22 00:00
روزی که باعث شد به معلم بودنم افتخار کنم

سیدعلی موسوی‌کشمیری: از شدت هیجان بعد از نماز صبح نخوابیدم، هر چند دقیقه یک بار ساعت را نگاه می‌کردم. دست آخر هم بی‌طاقت شدم و زودتر حرکت کردم. در مدت زمانی که منتظر بودم تا ماشین برسد، به نقشه‌ داخل تلفن نگاه می‌کردم. مقصد مرکز شهر بود. حسینیه امام خمینی(ره) و موضوع دیداری که قرار بود در لباس یک معلم با رهبر انقلاب داشته باشم. به فکر فرو رفتم که واقعا چند رهبر در دنیا وجود دارند که وسط شهر و در آن شلوغی‌ها زندگی کنند. تصویر کاخ‌های رؤسای‌جمهور و پادشاهان کشورهایی که مدعی دموکراسی هستند به ذهنم خطور کرد و لبخندی بر لبم آمد. 
بخش‌هایی از مسیر ترافیک سنگین بود و با آنکه چند ساعت زودتر از موعد حرکت کرده بودم، باز هم نگران بودم نکند حتی لحظه‌ای دیر برسم! ساعت ۸:۳۰ به خیابان شهیدکشوردوست رسیدم. از ماشین پیاده شدم. به گیت‌های ایست بازرسی خیره شدم. باور نمی‌کردم قرار است تا دقایقی دیگر از آنها عبور و دیداری را تجربه کنم که برایم شبیه رؤیا بوده است.  حدود ساعت ۹ وارد حسینیه شدم. تقریبا جزو نخستین حاضران حسینیه امام خمینی(ره) بودم. باز هم تصاویر سالن‌های پر زرق و برق و معماری‌های تجملاتی محل سخنرانی رهبران دنیا از ذهنم گذشت و با مکانی که برای نخستین‌بار در آن بودم مقایسه کردم! حسینیه‌ای ساده با زیراندازهای آبی ساده و صندلی‌های ساده... همه چیز ساده، جز یک چیز؛ آن هم احساسی بود که برای دیدار داشتی. اصلا نمی‌شد آن را ساده گرفت. از قاب تلویزیون و عکس‌ها که قبلا می‌دیدی حس خاصی سراغت می‌آمد، حالا که دیگر قرار بود از چند متری تجربه کنی. 
صندلی‌ها کاملا پر شده بود. از جنب و جوش محافظان و عوامل اجرایی فهمیدم موعد دیدار نزدیک است. حدود ساعت ۱۱ صبح بیست و یکم اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۱ بالاخره برایم پرده‌ها کنار رفت و آن رؤیا تبدیل به واقعیت شد. 
«تا دگر سرو ننازد به خرامیدن خویش
سخنی با وی از آن قامت و رفتار بگو»
آیاتی از کلام خدا قرائت شد و وزیر آموزش‌و‌پرورش گزارشی از عملکرد این وزارتخانه ارائه کرد. خدا هم می‌دانست که دیگر طاقت‌مان طاق شده و تمام وجودمان انتظار است برای شنیدن صدای دوست از آن فاصله‌ کم... حضرت آقا لب گشودند و سخن آغاز شد، اگر بگویم گاه گاهی برای چند ثانیه غافل می‌شدم و محو تماشای ایشان، گزافه نیست. 
در هر فرازی از صحبت‌ها مساله‌ای ریشه‌ای را می‌گفتند: «قوانین و دستورالعمل‌های خوب فراوانند، مهم اجرای اینهاست». صراحت را با تمام وجود احساس می‌کردی. احساس می‌کردی مطالبه دارند برای یک حرکت بزرگ. در جایی که اگر مسیر حرکتش درست شود، آینده کشور دیدنی می‌شود. 
توصیه‌هایی را خطاب به ما معلمان هم داشتند. می‌خواستند اهمیت جایی که ایستاده‌ایم را درک کنیم. وقتی فرمودند «شما معلمان امانتدار هستید؛ امانت‌هایی که هم برای کشور مهم هستند و هم برای خانواده‌های‌شان»، برای من معلم، جایگاهم هم شیرین می‌شد و هم پرمسؤولیت. احساس کردم من معلم اگر به شغلم با این دید بنگرم که هر مخاطبی امانتی است در دستم، آن وقت آن آینده دیدنی بیشتر در دسترس خواهد بود و شغلم هم برایم یک وجود قابل افتخار. همان چیزی که رهبر انقلاب می‌خواستند: «باید به گونه‌ای باشد که هم خود معلمان و هم خانواده‌های‌شان و هم جامعه به آنها افتخار کنند».
خود دیدار و آنچه در دیدار شنیدم باعث شد بیش از پیش به شغلم افتخار کنم، چرا که هم مسیر معلمی مرا به جایی رساند که امروز به زیارت ولی امر و رهبر مسلمین و آزادگان جهان نائل شوم و هم شنیدم در جایی قرار گرفته‌ام که رکن اصلی در راه رسیدن به یک تمدن اسلامی است.

Page Generated in 0/0053 sec