کوچک تر که بودم روح کمال گرایم عمیقا فکرم را مخدوش کرده بود تا کشف کند رسالتم در این دنیا چیست؟ الا و بلا اصرار داشتم غیر از توشه آخرت که با خودم میبرم، به قدر یک بقچه هم که شده تاثیری در این دنیا بگذارم.
با سرچ ریزی که در فضای ابریام داشتم، دیدم بیشترین داراییام همین تعلق خاطر به نوشتن است. پس بر آن شدم که بیشتر بخوانم تا درصد غنای مرقومههایم را بالا ببرم. بعد از مدتی لیست بلند بالایی از همه کتابهای favouriteم نوشته و وارد اولین کتابفروشی شدم. اما بعد از گرفتن قیمت همان اولین کتابها شوک بسیار بدی به من وارد شد.
گویا دنیا و مایحتویاش برایم ایستاد اما اعداد با سرعت نور از کنارم عبور میکردند. از تمام انتگرال و مثلثات و مشتقهایی که همه آن سالها خوانده بودم بهره گرفتم بلکه بتوانم درک مناسبی از این رشد قیمت پیدا کنم که متاسفانه هیچی به هیچی.
کتابفروشی را ترک کردم تا شاید با خوردنِ اندکی باد به کلهام بهتر بتوانم با ابعاد این بر باد رفتگی آرزو کنار بیایم، بلکه راه حل دیگری پیش پایم قرار بگیرد اما تنها چیزی که جلوی پایم افتاد بقایای انتهایی یک کبوتر وقت نشناس بود. مقدار مورد نیازی که به خودم آمدم داشتم هزینههای ویزیت چشمپزشکی، شامل آبمروارید، آب سیاه و عمل لیزیک را برآورد میکردم. و دیدم همه اینها به علاوه هزینه کتاب الکترونیکی هزینهاش به صرفهتر میافتد تا خرید و مطالعه کتابهای چاپی. و طی یک مشاهده میدانی دریافتم گویا این فکر اقتصادی و سرمایه گذاری بلند مدت منحصرا برای شخص بنده نبوده، و یک تصمیم کلان شهری است.
نظر به این فضا تعدادی کتابفروشی بلااستفاده در حد نو، فقط چندین سال پاخورِ لحظهای کتابخوانها در حدِ گرفتن قیمت کتابِ روز بوده، موجود است. فقط مشتری واقعی تماس بگیرد.