باید بشوی سمبل ایرانگردی
یا عزم نمایی به بیابانگردی
ای دوست اگر کتابخوانی باید
آواره صد کوچه خیابان گردی
روزی که کتابخانهام راه افتاد
آبِ دهن اهل قلم راه افتاد
کارم نگرفت و زود چنجش کردم
بازار خیار و گلکلم راه افتاد
طرح و رنگِ اوست زیبا و شکیل
شعر، قصه، نقد، اثبات و دلیل
خاصیت دارد فراوان، جای خود
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
افسوس! گران هستی و دوری از من
مانند مدیر لایق، از دور، خفن
از هرچه رئیس، انقلابیتر: تو
از بس تو در «انقلاب» پهنی، کلاً
کتاب ای یار خوب و مهربانم
کجایی تا کمی از تو بخوانم؟
تو گفتی تا نباشم از تو غافل
چرا قایم شدی یار گرانم؟
دنبال یک کتابم، با جلدِ صورتی رنگ
از هر افق گذشتم صدها هزار فرسنگ
گشتم، مغازهای نیست! رفتید از این ولایت؟!
در دسترس نبودید زد مغزِ کوچکم زنگ!
از زبان تبلت:
جای کتاب و جزوه قدری پیش من باش
در دسترستر از من آیا هست داداش؟!
کردی هوس که قورباغه را ببلعی؟
یادت بیاید از کووید و سوپ خفاش!!!!