printlogo


کد خبر: 248805تاریخ: 1401/2/29 00:00
حکایت پیر و مریدان
لقمه پیر دگرباره گران خواهد شد

روزی مریدان نزد پیر شتافتند تا از وی حکمتی بیاموزند. چون به غار پیر رسیدند، دیدند پیر بیرون غار خویش، زیر سایه‌ای نشسته و چرت می‌زند. مریدان گمان کردند پیر مشغول تفکّر در احوالات هستی است، پس مزاحم او نشدند و همانجا کنار پیر نشستند. البته چون زیر سایه فقط به‌اندازه پیر جا بود، مریدان همان زیر آفتاب سوزان نشستند و مانند پیر در احوالات هستی تفکّر کردند.
نقل است که پیر و مریدان تا چهل شبانه‌روز به همان حال بودند، تا این‌که یکی از مریدان که از شدّت داغی هوا به سنگ‌های کف زمین چسبیده بود، بانگ برآورد: «ای پیر! نصف‌مان را مور و ملخ‌ها خوردند این بیرون، تعارف‌مان کن بیاییم داخل غار. والّا اون تو هم می‌شه در احوالات هستی تفکّر کرد.»
پیر که در تمام این مدّت مشغول چرت زدن بود، از خواب پرید و گفت: «شما این‌جا چه‌کار می‌کنید؟ کی اومدید؟» مریدان توضیح دادند چون فهمیدند پیر مشغول تفکّر عمیق است، مزاحمش نشدند و آن‌ها هم یک گوشه نشستند تا مثل او در هستی تفکّر کنند. پیر که این توضیح شنید، بسیار خنده کرد و پس از تمام شدن خنده‌اش، بسیار گریه کرد. مریدان که همینجور هاج و واج نگاه می‌کردند از پیر حکمت آن خنده و این گریه را پرسیدند.
پیر توضیح داد که آن خنده به‌سبب نادانی مریدان است که گمان کرده بودند پیر مشغول تفکّر است و آن‌ها هم بدون هیچ سؤالی، مانند اسکل‌ها نشسته و بیخودی تفکّر کردند و گریه از این سبب است که پیر به‌خاطر تفکّر نیست که بیرون از غار نشسته، بلکه به این دلیل است که هشدارهای فائو را مبنی بر گرانی غذا جدّی گرفته و به‌مدّت ۶ ماه آذوقه در غار خود انبار کرده، تا جایی که دیگر به‌اندازه یک نفر هم در غار جا نمانده است.
مریدان که این نکته دانستند بابت این ایّامی که نزد پیر هدر داده بودند و تفکّر بیخودی در احوالات هستی کرده بودند، بسیار افسوس خوردند و سپس مثل لشکر بربرها به فروشگاه‌ها یورش بردند تا قبل از موج جدید گرانی، آذوقه خریده و انبار نمایند. لکن افرادی بسیار زرنگ‌تر از آن‌ها قبلاً این کار را کرده بودند، درنتیجه مریدان نزد وی بازگشتند و تا مدّت‌ها چتر خویش را همان‌جا پهن نمودند.

Page Generated in 0/0076 sec