نگاهی به مجاهدتهای سردار شهید محمد بروجردی از مبارزه علیه مستشاران آمریکایی تا مقابله با گروهکهای ضدانقلاب
علی عوضخواه: «مسیح کردستان» عنوانی است که برای شهید محمد بروجردی به کار میرود و یادآور مجاهدتهای این شهید در دفاع از تمامیت ارضی ایران است. متاسفانه این شهید عزیز نیز همچون بسیار شهدای دیگر، آنطور که باید شناسانده نشده و غبار مظلومیت و غربت بر نامش نشسته است؛ کسی که عمر خود را نه پس از پیروزی انقلاب، که از سالها قبل وقف نهضت امام خمینی کرد. زندگی بروجردی سراسر از مجاهدتهای خاموشی است که زیر آوار غربت دفن شده است. اول خرداد سالروز شهادت این سردار اسلام است و خالی از لطف نیست به این بهانه، نگاهی هر چند مختصر و گذرا به زندگی مسیح کردستان بیندازیم.
* بروجردی و تأسیس گروه توحیدی صف
خیلیها زندگی بروجردی را در سالهای پس از انقلاب و ایامی که او در منطقه غرب کشور گذراند خلاصه میکنند اما حقیقت این است که زندگی انقلابی محمد بروجردی از اواسط دهه 50 شمسی، روزهایی که ساواک در اوج قدرت قرار داشت و کوچکترین صدای مخالف رژیم پهلوی را در نطفه خفه میکرد، آغاز کرد؛ زمانی که پس از برگزاری جلسات متعدد در جنوب شهر تهران، تصمیم گرفت برای مبارزه، «گروه توحیدی صف» را تاسیس کند. در سالهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی گروههای متعددی بودند که با هدف مبارزه علیه شاه و رژیم تشکیل شده و به کار خود ادامه میدادند اما تمایز گروه توحیدی صف نسبت به بقیه گروهها در این بود که بالاتر از مبارزه با محمدرضا پهلوی، رستگاری مردم ایران را در رهایی و استقلال از آمریکا میدید.
چنانکه اقداماتی هم که گروه صف به رهبری محمد بروجردی انجام داد، در راستای ضربه زدن به منافع آمریکا در ایران بود. گروه صف در طول فعالیتهای خود دست به انجام عملیاتهای متعددی زد که بزرگترین و ماندگارترین آنها، هدف قرار دادن عشرتکده مستشاران آمریکایی در رستوران خوانسالار بود.
با فرا رسیدن زمستان سال 57 و نزدیک شدن به پیروزی انقلاب که فرار شاه در دی 57 این امر را سرعت بخشید، فعالیت گروه صف تحت رهبری محمد بروجردی نیز وارد مراحل جدیدی شده بود. گروه صف توانسته بود طی چند سال فعالیت، به تولید نارنجک دست پیدا کرده و علاوه بر این نیروهای بسیاری را آموزش دهد. البته این گروه به لطف ساختار تشکیلاتی خود، هیچوقت زیر ضربه ساواک و نیروهای نظامی رژیم پهلوی نرفت. به این دلیل که گروه توحیدی صف متشکل از چندین گروه چند نفره بود که هیچیک از گروهها از افراد و فعالیتهای گروههای دیگر مطلع نبودند و تنها به انجام مأموریت خود فکر میکردند.
در همین رابطه میتوان به عملیات انفجار رستوران خوانسالار اشاره کرد. در حالی که چنین عملیاتی، اقدام بزرگ و منحصر به فردی در مبارزات انقلابی به شمار میرفت، غیر از رهبران اصلی گروه و نفراتی که عملیات را انجام دادند، سایر اعضا از چگونگی و حتی انجام این عملیات بیاطلاع بودند.
* حفاظت از امام خمینی(ره)
با قطعی شدن بازگشت امام خمینی(ره) پس از 15 سال به کشور و تشکیل شورای انقلاب، اعضای شورای انقلاب به فکر ایجاد کمیته استقبال از امام خمینی افتادند. یکی از کارویژههای اصلی این کمیته حفاظت از امام خمینی(ره) از بدو ورود به کشور بود.
با توجه به اینکه سازمان مجاهدین خلق هنوز در بین نیروهای انقلابی از جایگاه بالایی برخوردار بود و همچنین با توجه به پیشنهاد رهبران سازمان، در وهله اول قرار بود سازمان مجاهدین خلق وظیفه حفاظت از امام خمینی را بر عهده بگیرد اما شهید مطهری و شهید بهشتی که سابقه آشنایی با رهبر گروه توحیدی صف را داشتند، محمد بروجردی و گروهش را برای حفاظت از امام خمینی(ره) پیشنهاد دادند که در نهایت با موافقت سایر اعضا، گروه توحیدی صف توانست با ناکام گذاشتن سازمان مجاهدین خلق، برای حفاظت از امام خمینی(ره) در فرودگاه و در محل اقامت، انتخاب شود.
محمد بروجردی با سازماندهی افراد گروه و همچنین نیروهای انقلابی که خارج از گروه داوطلب شده بودند، خود و گروه را آماده استقبال از بنیانگذار انقلاب اسلامی میکرد. البته ناگفته نماند مرحوم علی تحیری (مصطفی) نیز بروجردی را در ساماندهی افراد و طراحی نقشه برای حفاظت، یاری میکرد.
علی تحیری از جمله افرادی به شمار میرفت که پیش از تاسیس گروه صف، با بروجردی آشنا شده و وظیفه آموزش نظامی اعضا را به عهده گرفته بود. مرحوم تحیری، عضو سابق تیپ ویژه ارتش بود که مبارزات انقلابی را به حضور در ارتش شاهنشاهی ترجیح داد.
با ورود امام خمینی(ره) به کشور، وظیفه محمد و گروهش نیز آغاز شد. گروه توحیدی صف با توجه به تجربهای که به دست آورده بود، از روز 12 بهمن تا 22 بهمن که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، مردم را در مبارزه با نظامیان باقیمانده شاهنشاهی و همچنین تصرف اماکن مهم شهر همراهی کرد.
* تأسیس سپاه
اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وظیفه بروجردی تمام نشد. در روزهای پس از انقلاب، بروجردی ابتدا عهدهدار مدیریت زندان اوین و سپس به همراه 10 نفر دیگر، مأمور به تاسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. البته پیش از این، گروه توحیدی صف به همراه 6 گروه انقلابی دیگر سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را تشکیل داد.
با تأسیس سپاه، بروجردی مسؤولیت آموزش نیروهای سپاه در پادگان ولیعصر تهران را بر عهده گرفت و با شروع بحران کردستان، آماده حضور در منطقه غرب کشور میشد؛ مأموریتی که برای بروجردی بیبازگشت بود.
* ورود به کردستان بحرانزده
خیلیها بحران کردستان را با پاوه و حماسهای که شهید چمران، شهید فلاحی و شهید اصغر وصالی رقم زدند میشناسند اما حقیقت امر این است که این اتفاقات بخش کوچکی از بحرانی بود که درست از فردای پیروزی انقلاب اسلامی آغاز شد. شرایط ناپایداری که به خاطر تغییر حکومت در ایران به وجود آمده بود، گروههای تجزیهطلب در منطقه غرب کشور را تحریک کرد برای جامه عمل پوشاندن به رویای قدیمیشان که جدایی کردستان از ایران بود، وارد عمل شوند. مهاباد، نقده، سنندج، پاوه، کامیاران و... یکی پس از دیگری محل آتشافروزی گروههایی مثل دموکرات، کومله، رزگاری و چریکهای فدایی خلق شد که طرح جدایی کردستان را دنبال میکردند.
با بحرانی شدن شرایط غرب کشور، شورای انقلاب تصمیم گرفت برای جلوگیری از وخیمتر شدن وضعیت و در نهایت دفاع از تمامیت ارضی ایران، محمد بروجردی را عازم غرب کشور کند. اما مأموریت محمد بروجردی آسان نبود؛ بروجردی در حالی برای مقابله با جریان ضدانقلاب قدم بر خاک غریب کردستان گذاشت که در دیگر سو مهندس بازرگان به عنوان رئیس دولت موقت، طرح مذاکره با گروهکها را دنبال میکرد.
بر خلاف ادعایی که گروهکها داشتند و از عواقب حضور بروجردی برای مردم غرب کشور میگفتند، بروجردی نه به زور اسلحه، که با کلام و رفتارش به قلب کردستان نفوذ کرد. کما اینکه وی پس از ورود به منطقه، طرح تاسیس سازمان پیشمرگان کرد مسلمان را دنبال کرد؛ سازمانی که قرار بود از دل مردم منطقه با هدف مقابله با ضدانقلاب شکل بگیرد و به آزادی مناطق تحت اشغال کومله و دموکرات بپردازد. در همین راستا میتوان به آزادسازی کامیاران توسط این سازمان اشاره کرد که نقطه شروع سلسله عملیاتهای آزادسازی کردستان از چنگ جداییطلبان بود.
* برخی اقدامات شهید بروجردی در غرب کشور
تأسیس قرارگاه حمزه سیدالشهدا که اکنون نیز در مبارزه با گروههای ضدانقلاب و تأمین امنیت منطقه غرب کشور فعال است، راهاندازی تیپ ویژه شهدا و قرارگاههای دیگر، از جمله اقدامات محمد بروجردی در کردستان ایران بود. با آغاز جنگ تحمیلی در شهریور 59 نیز محمد بروجردی فرماندهی سپاه غرب کشور را در رویارویی با ارتش بعث عراق بر عهده داشت.
اما در همه این موارد، بروجردی صرفاً از نیروهای پاسدار بهره نمیبرد. وی همراهی نیروهای ارتشی از جمله شهید صیاد شیرازی، شهید شیرودی و شهید آبشناسان را نیز با خود داشت. چنانکه اغلب عملیاتهای آزادسازی مناطق غرب کشور نیز با همراهی ارتش که توسط شهید صیادشیرازی بسیج شده بودند انجام گرفت.
رابطه قلبی بروجردی و کردستان آنقدر عمیق شده بود که وی ادامه حضور در این منطقه از کشور را به فرماندهی کل سپاه ترجیح داد و از آن طرف، مردم غرب نیز به خاطر محبت بالا به محمد، به او لقب مسیح کردستان دادند؛ مسیحی که برانگیخته شده بود تا تجزیهطلبان را حسرت به دل بگذارد.
علاوه بر همه اینها، بروجردی نیروهای موثری را برای انقلاب اسلامی و دفاعمقدس تربیت کرد. شهدا و نیروهایی که در کنار بروجردی رشد کردند، هر یک به نوبه خود فصلی از تاریخ دفاعمقدس را رقم زدند. احمد متوسلیان، محمدابراهیم همت، ناصر کاظمی و محمود کاوه از جمله چهرههای شاخصی بودند که کار خود را با محمد بروجردی آغاز کردند و حالا نام هر یک بر بلندای تاریخ انقلاب اسلامی میدرخشد.
محمد بروجردی پس از سالها مجاهدت در سرزمین مجاهدتهای خاموش، اول خرداد سال 1362 در جاده مهاباد به نقده به شهادت رسید.
* باختران پس از شهادت محمد
اول خرداد 62 کردستان لحظات غریبی را تجربه کرد. بیربط نیست اگر بگوییم در این تاریخ غرب کشور احساس یتیمی کرد. نصرتالله محمودزاده نویسنده کتاب «محمد؛ مسیح کردستان» لحظات پس از شهادت بروجردی را اینطور روایت میکند: «بچههای تیپ شهدا هجوم آورده بودند توی محوطه و زار زار میگریستند. کردهایی به این جمع اضافه میشدند که به ظاهر غریبه بودند، آنها گاه فریاد میزدند و گاه گوشهای کز کرده در خود فرو میرفتند. پیشمرگان زُل میزدند به عکس بزرگ بروجردی با همان لبخند همیشگیاش تا با آرامش این مرد ارتباط برقرار کنند. جمعیتی دور تابوت حلقه زده بودند که همدیگر را نمیشناختند اما بروجردی برای هر کدام در قلب خود پروندهای داشت. این صحنه غمانگیز در نگاه پر از بهت و حیرت همه به راحتی معلوم بود. آبشناسان که وارد شد، در آغوش سنجقی پناه گرفت اما نتوانست مانع گریههای بلند و بیقرار خود شود. با گریه این کلام را به سختی به زبان آورد: او یک موحد بود. ماندن برای من پس از او سخت است.
در شهر کوس اناالحق میزدند و همه بیدار بودند. این بیداری پس از قرنها خوابی که به کرد تحمیل شده بود، شبیه فریادی سخت بود. همه اشک میریختند. انگار محمد، این مسیح حلقه وصل کرد و کردستان در دل آن همه نفاق برای چنین لحظهای از زندگی خود برنامه داشت. میدان گاراژ؛ جایی که بروجردی بسیاری از مهاجران کرد را سرپناه داده بود. هنوز خیلی از کردها در همان اطراف اسکان داشتند و زیر باران شدید در انتظار او بودند. از میدان آزادی تا میدان فردوسی، طول خیابان آیتالله کاشانی، جمعیت موج میزد و همه متعجب از این همه استقبال. وقتی سنجقی و همراهانش وارد میدان آزادی شدند، موجی از پیشمرگان، بروجردی را تحویل گرفتند. به محل نماز جمعه که رسیدند، تصمیم گرفتند مراسم تشییع ادامه یابد، چون اشتیاق مردم هر لحظه بیشتر میشد.
غرب تا شرق باختران بیش از ۵ کیلومتر یکپارچه پر از جمعیت شده بود و نمادی از عظمت محمد، مسیح کردستان را به نمایش گذارده بود. در دل این جمعیت افرادی بودند که ناباورانه به این عظمت خیره شده و به موفقیت بروجردی در فرماندهی بر قلبها پی میبردند. میدان فردوسی اوج مراسم تشییع بود و کردها در مقابل دفتر سازمان پیشمرگان مسلمان کرد به سر و صورت خود میزدند. در آن هوای گرفته و بارانی باختران، وفاداری مردم این شهر به بروجردی در حال ثبت شدن در تاریخ بود».
***
وصیتنامه شهید محمد بروجردی
این وصیتنامه را در حالی مینویسم که فردایش عازم سنندج هستم. با توجه به اینکه چندین بار در عملیات شرکت کرده بودم و ضرورت نوشتن وصیتنامه را حس کرده بودم ولی هم فرصت نداشتم و هم اهمیت نمیدادم ولی نمیدانم چرا حس کردم اگر ننویسم گناهی مرتکب شدهام، لذا بدین وسیله وصیتنامه خود را درباره خانواده و برادران آشنا مینویسم.
با توجه به اینکه حدود ۶ سال است وارد مبارزات سیاسی و نظامی شدهام و به همین خاطر نسبت به خانوادهام رسیدگی نکردهام – به خصوص همسر و فرزندانم - و از همین وضع همیشه احساس ناراحتی میکردم و هیچوقت هم نتوانستم خود را قانع کنم که مسؤولیت را رها کنم، بدین وسیله از همه آنها معذرت میخواهم و طلب بخشش دارم از حقی که به گردن من داشتهاند و نتوانستم این حق را ادا کنم.
ولی این اطمینان را به خانوادهام میدهم که هرگز از ذهن من خارج نشدهاند و فکر نکنند نسبت به آنها بیتفاوت بودهام ولی مسؤولیتهای سنگینتری بود.
درخواستی که از همسرم دارم این است که فرزندانم را خوب تربیت کند و آنها را نسبت به اسلام دلسوز بار آورد. از مادرم درخواست بخشش دارم، زیرا از دست من ناراحتیها دیده و هیچوقت این فرصت پیش نیامد که بتوانم به ایشان رسیدگی لازم را بکنم و از کلیه برادران و خواهران که من را میشناسند درخواست دارم برای من از خدا طلب بخشش کنند؛ شاید به خاطر حرمت دعای مؤمنین، خداوند از تقصیراتم بگذرد.
احساس میکنم بار گناهان و خطاها بر دوشم سنگینی میکند. به خصوص دعای آن کسانی که پاسدارند و به جبهه میروند و از کسانی که در جزئیات زندگی من بوده و با من برخورد داشتهاند. درخواست دارم برادرانی که از من بد دیدهاند در گذرند یا اگر کسی را سراغ دارند که از من بد دیده، نزدش بروند و از او رضایت بگیرند.
دیگر اینکه مقاومت را فراموش نکنید که خداوند تبارک و تعالی بار سنگین انقلاب اسلامی را بر دوش ملت مسلمان ایران گذاشته است و ما را در آزمایش عظیم قرار داده است.
این را شهیدان بسیاری به خصوص در این چند سال اخیر به در و دیوار ایران نوشتهاند و اگر مقاومتهای آنها نباشد، همانطور که امام فرمودند، بیم آن میرود که زحمات شهدا به هدر رود و اگر چه آنها به سعادت رسیدند، این ما هستیم که آزمایش میشویم.
و دیگر اینکه با تجربهای که ما از صدر اسلام داریم، که به خاطر عدم آگاهی مسلمین درس عبرت باشد، با دقت کلمات این روح خدا را که خط او خط رسول خدا(ص) است دقت کنند. وجود امام امروز برای ما معیار است. راه او راه سعادت و انحراف از راهش خسران دنیا و آخرت است و من با تمام وجود این اعتقاد را دارم که شناخت و مبارزه با جریانهایی که بین مسلمین سعی در به انحراف کشیدن انقلاب از خط اصیل و مکتبی آن دارند، به مراتب حساستر و سختتر از مبارزه با رژیم صدام و آمریکاست و وصیتم به برادران این است که سعی کنند توده مردم را که عاشق انقلاب هستند، از نظر اعتقادی و سیاسی آماده کنند که بتوانند کادرهای صادق انقلاب را شناسایی کنند و عناصری را که جریانهای انحرافی دارند بشناسند که شناخت مردم در تداوم انقلاب حیاتی است.
***
محمد به روایت رهبر انقلاب
رهبر انقلاب اسلامی در سخنانی کوتاه، سال 1366 که عهدهدار مقام ریاست جمهوری بودند، اینگونه به توصیف شخصیت شهید بروجردی میپردازند: «من شهید بروجردی را از اوایل پیروزی انقلاب شناختم. دقیقا خاطرم نیست کی بود، اواسط سال ۱۳۵۸ شورای انقلاب مرا مأمور کرد بروم سپاه و کارهای سپاه را به عهده بگیرم. من در جایگاه فرماندهی سپاه قرار گرفتم و رفتم در سپاه مرکزی مستقر شدم. برادرانی از آشنایان سپاه - کسانی که در سپاه بودند - به من مراجعه کردند و گفتند خوب است که شهید بروجردی را بگذارید اینجا؛ ظاهرا منطقه غرب کشور بود، موافقت کردم و شهید بروجردی را فرستادیم آنجا و از آن وقت با کار ایشان آشنا شدم. در طول ۲ یا ۳ سال - دقیقا یادم نیست - شهید بروجردی را میدیدم که در اشتغالات گوناگون و مأموریتهای مختلف سپاه نقش داشت، در قرارگاه حمزه(ع) و تشکیل آن ایشان نقش داشت؛ تشکیل قرارگاه یکی از کارهای بسیار مهم بود. یادم میآید سالهای 1360 و 1361 بود که حضور ضدانقلاب در منطقه غرب کشور یک حضور بسیار فعالی شده بود. از طرف عراق تغذیه میشدند؛ هم تغذیه مالی و هم تغذیه تبلیغاتی و هم تغذیه تسلیحاتی، خیلی شیطنت میکردند؛ حضورشان در منطقه غرب کشور واقعا مشکلات بزرگی برای مردم آن منطقه بود. مرحوم شهید بروجردی بسیار فعال بود در این زمینهها. یک بار سال ۵۹ یا اوایل 60 رفتم منطقه غرب. ایشان آن وقت در باختران بود و از نزدیک شاهد کار او بودم. اما آن چیزی که من از شهید بروجردی در آنجا احساس کردم و یک احترام عمیقی از او در دل من به وجود آورد، این بود که دیدم این برادر -با کمال متانت و با کمال نجابت - به چیزی که فکر میکند مسؤولیت و وظیفه است. برخی با احساسات شخصی و گروهی فکر میکردند یک نفر را که با او موافقند، تقویت کنند و با یکی که با او مخالفند، مخالفت کنند؛ با کارهایش برخورد کنند؛ به هیچوجه اینطور چیزی نبود، شهید بروجردی هیچگونه حرکتی که از آن حرکت آدم احساس کند در آن کارشکنی یا مخالفتی هست، انجام نمیداد و این علاقه من به این شهید عزیز را خیلی بیشتر کرد. من تصور میکنم روحیه آرامش و نداشتن حالت ستیزهجویی با دوستان و گذشت و حلم در مقابل کسانی که تعارضهای کاری با او داشتند، نشانه آن روح عرفانی شهید بود».
ایشان سال 1370 نیز درباره شهید بروجردی فرمودند: «من بروجردی را از یاد نمیبرم و هیچوقت فراموش نمیکنم. غالبا هر وقت که بحث شهدا پیش میآید، شهید بروجردی جلوی چشم من است».