تن به ویرانی نخواهد داد آبادان
ماهیان خوابند اما چشمه هشیار است
بر فراز قلهها مهتاب بیدار است
رودها خوابند اما راهی دریا
تشنه آغوش دریا هر چه جوبار است
باد نجوا میکند در گوش باغ آرام
باغ از آوازهای خفته سرشار است
بر لب هر جادهای، صدها درخت سبز
یادگار بوسه و لبخند و دیدار است
محو گندمزار موجی، صخرهای غمگین
زخمدار روزهای سخت پیکار است
گرچه کنج خانه قلب داغدار من
مثل چشمان عزیزی زیر آوار است
تن به ویرانی نخواهد داد آبادان
شاد باش ای دل که دست عشق در کار است
از دعای مادران، هر شهر، نورانی
از دعای مادران، هر راه، هموار است
شب چه روشن، شب چه رویای دلانگیزی ست
دشت رویا، خرم از گلهای پندار است
حق ندارد غم بگیرد عشق را از ما
هر غمی امید شادیهای بسیار است