سامان ماهورگیلانی: مرداد سال ۶۹ بود که رژیم صدام ناگهان به کویت حمله و چند ساعته آن را اشغال کرد... شورای امنیتی (سازمان ملل) که در دفاع مقدس انگار وجود نداشت، چند ساعت بعد بشدت صدام را محکوم کرد و صدام ناگاه تمام حمایتهای جهانیاش علیه ایران را، در مقابل کویت از دست داد.
اینجا بود که صدام شروع به نامهنگاری با ایران کرد و صریحا قرارداد الجزایر را پذیرفت و دستور عقبنشینی از خاک ایران را صادر کرد و حتی برای نشان دادن حسننیت شروع به آزادی اسرای ایرانی کرد.
اتفاقات در منطقه به سرعت در حال رخ دادن بود، آمریکا و متحدانش تصمیم گرفتند به عراق حمله کرده و ضمن نابودی قدرت نظامی صدام، کویت را از اشغال خارج کنند.
زمانی که جنگ شروع شد ایران طبق سقف خواسته عراق که اعلام بیطرفی بود بیطرف ماند. رهبر انقلاب معتقد بودند: تحلیل فضای جاری کار پیچیدهای نیست. صدام که ادعا میکند میخواهد از ملت خود یا ملتهای عرب دفاع کند حرفش چرند و دروغ مسخرهای است؛ او میخواهد از قدرت خودش دفاع کند. او کسی است که اگر هزاران نفر، بلکه صدها هزار نفر از ملت خودش در مقابلش بایستند و لازم بداند آنها را از بین ببرد اصلا درنگ نمیکند... البته آن طرف قضیه هم (آمریکا) که به عنوان دفاع از منافع دنیای آزاد و مقابله با دیکتاتوری صدام وارد میدان شده او هم از دروغگو دروغگوتر است.
در این تحلیل رهبری ثابت کردند این درگیری نه درگیری حق و باطل، بلکه درگیری باطل با باطل است، البته در این موضوع با آیندهنگری و تیزهوشی هشداری هم دادند، زیرا ایشان معتقد بودند آمریکاییها به دنبال حضور بیشتر در خلیجفارس هستند.
اما اتفاقات در ایران در ۲ محور شکل میگرفت:
خط اول عملیات روانی خارجی بود که میخواست با تاثیر بر خواص ایران را از این رفتار عاقلانه و واقعبینانه دور کند تا با اشتباه ایران بتواند به اهدافی که پیشتر رهبری درباره آن هشدار داده بودند یعنی حضور پررنگتر در خلیجفارس برسد.
خط دوم تشکیل شده از ۲ جریان بود؛ اول جریان نفوذ که سعی داشت با علم دفاع از مظلوم(!) ایران را وارد جنگی کند که جنگ او نبود... جریان دوم هم با تحلیل اشتباه از شرایط به دنبال وارد کردن ایران به جنگ با آمریکا و دفاع از صدام بود... این جریان دوم همانهایی هستند که در فضای امروز به اصلاح طلبان یا غربگرایان مشهور شدهاند.
علیاکبر ولایتی وزیر وقت خارجه در این باره میگوید:
فضای مجلس سوم این بود که ما باید به کمک صدام برویم چون تضاد اصلی ما با عربستان است نه عراق، بنابراین باید جهت تعارضمان را از عراق به سمت عربستان عوض کنیم و مستقیما وارد جنگ با آمریکا هم بشویم!
جناح چپ دیروز و همان غربگرایان امروز خواستار ورود و شروع جنگ با آمریکا بودند.
مجمع روحانیون مبارز نیز در بیانیهای خواستار حمله به منافع آمریکا در منطقه شد.
علیاکبر محتشمیپور با تحلیل اینکه امروز صدام خالد بن ولید دوران است، معتقد بود باید با او همکاری کنیم و به جنگ آمریکا برویم. از دیگر اصلاحطلبانی که مدافع جنگ نظامی با آمریکا بود صادق خلخالی بود که در سخنانی آتشین از حمله به آمریکا دفاع کرد. این فضا به حدی ادامه داشت که بهزاد نبوی که همیشه سپاه را به جنگطلبی متهم میکرد، در جمع دانشجویان دانشگاه تهران گفته بود: این جنگ فرصتی برای حمله به اسرائیل بود که از دست رفت!
همانطور که میبینید هر چند برخی با تحلیل اشتباه یا برخی برای انقلابیتر نشان دادن خودشان از رهبری، سخنانی میگفتند اما تماما در پازلی بازی میکردند که آمریکا به دنبال آن بود، زیرا هدف آمریکا نه فقط بیرون کردن صدام، بلکه حضور بیشتر در منطقه بود.
اینجا بود که احمد آقای خمینی برای دفاع از رهبری به میدان آمد و در سخنانی گفت: هر کس بگوید اطاعت از امام غیر از اطاعت از آیتالله خامنهای است در خط آمریکاست.
هدف از روایت این ماجرا آشکار شدن فضایی است که تا امروز در کشور ادامه دارد؛ همان خط تحریفی که اگر بشکند، به فرمایش رهبر انقلاب تحریمها خواهد شکست... همان خط تحریفی که یا اسیر عملیات روانی آمریکا میشود یا بازیگر عملیات دشمن در داخل کشور است... .
حال راهکار چیست؟ راهکار همان روشی است که رهبر انقلاب چه در جریان حمله آمریکا به عراق استفاده کردند و چه در بزنگاههای دیگر و آن هم این است: تبیین و افشای عملیات روانی دشمن.
تمام این ماجرا را تعریف کردم تا مثالی باشد بر دستوری که رهبری به جهاد تبیین دادند و اشارات مداوم ایشان در چند وقت اخیر مبنی بر روش جنگ رسانهای و عملیات روانی دشمن؛ چه آنچه در مقوله پدافند است و چه آنچه باید به سمت آن حرکت کنیم که آفند نامیده میشود.
روش حرکت چگونه است؟
اول شناخت نقاط ضعف خودمان
دوم شناخت نقاط قوت و ضعف دشمن
سوم پیشبینی مسیری که دشمن میخواهد به وسیله آن جنگ رسانهای راه بیندازد و بستن آن مسیر
چهارم طراحی عملیات روانی و رسانهای با توجه به نقاط ضعفی که از دشمن شناسایی شده است.
کیفیت این جنگ چگونه باید باشد؟
با مطالعه تاریخ اسلام به این نکته پی میبریم که هیچ شکست نظامی اتفاق نیفتاد مگر قبل از آن لشکر حق جنگ روانی را واگذار کرد؛ مثال واضح این ماجرا هم جنگ صفین است. تا زمانی که جناب عمار وظیفه تبیین و خنثی کردن عملیات روانی دشمن را برعهده داشت مالک اشتر میتوانست به پیروزیهای نظامی دست پیدا کند و زمانی که عمار به شهادت رسید مالک اشتر نیز نتوانست در صفین به پیروزی برسد. حال برای کیفیت فعالیت عمار باید رجوع کنیم به زمانی که امیرالمومنین ندای «أین عمار» داد. امیرالمومنین میفرمایند: این اخوان الذین رکبوا الطریق... این بدین معنی است که راه، عمار را همراهی نمیکرد، بلکه جناب عمار سازنده راهها و سوار بر راه بود. در این مسیر هم نه منتظر تعریف بود نه تمجید و نه نگران سختیها میشد. وقتی مسالهای پیش میآمد او خودش را به آنجا میرساند تا نیرنگ دشمن را خنثی کند، یعنی وقتی ما روش حرکت را فرا گرفتیم کیفیت آن آتش به اختیاریای است که جناب عمار در تبیین داشتند.