اول من یک خاطرهای را برای شما نقل میکنم.
سال 1349 در مشهد، در یک مجمعی از طلاب و فضلای مشهد، من درس تفسیر میگفتم. در این درس تفسیر یک روز راجع به روحانیت صحبت کردم و نظراتی را که درباره بازسازی روحانیت یعنی جامعه روحانیت وجود داشت به صورت فرض و احتمال مطرح کردم. گفتم ۴ نظر وجود دارد.
یک- حذف روحانیت به کلی، یعنی اینکه اصلا روحانیتی نمیخواهیم.
دو- قبول روحانیت به همین شکلی که هست؛ با همین نظام و سازمان کنونی قبولش کنیم و هیچ اصلاحی را در آن ندانیم.
سه- تبدیل به کلی، یعنی اینها و روحانیت کنونی را برداریم، یک روحانیت جدید بیاوریم و به جای این روحانیت، با شرایط لازم و مقرری که برایش میپسندیم، روحانیت جدید بنیانگذاری کنیم.
چهار- اصلا همان چیزی که هست، بحث کردم روی مساله و صحبت کردم. البته طبیعی است که من آن 3 نظر اول را با ارائه دلیل رد میکردم و به نظر چهارم معتقد بودم.
همان اوقاتی بود که تازه زمزمههایی علیه دکتر شریعتی بلند شده بود و گفته میشد دکتر شریعتی راجع به افکار شریعت کمعقیده است یا بیعقیده است یا نسبت به روحانیت علاقهای ندارد و از این قبیل تعبیرات؛ جلسهای داشتیم همان روزها با دکتر شریعتی. من برای او نقل کردم که من در جلسه درسمان این مطلب را بیان میکردم، با علاقه فراوانی گوش میداد. من برایش گفتم. گفتم بله! یکی اینکه نفی روحانیت بهکلی، که گفت این غلط است.
دوم اثبات همین روحانیت موجود به کلی، که هیچ تغییری در او وارد نکنیم. گفت: این هم که غلط است.
سوم اینکه تبدیل کنیم روحانیت را باز به کلی، یعنی این روحانیت را کلا برداریم یک روحانیت دیگر جای او بگذاریم، با شرایط لازم. تا این قسمت سوم را گفتم شریعتی ناگهان گفت: اوه، اوه، این از همه بدتر است. توجه میکنید؟ گفت این از همه بدتر است. از همه خطرناکتر است، این از همه استعماریتر است و رسیدیم به نظر چهارم که آن اصلاح روحانیت موجود بود، گفت بله! این نظر خوبی است. شریعتی برخلاف آنچه گفته میشود درباره او و هنوز هم عدهای خیال میکنند، نه فقط ضد روحانی نبود، بلکه عمیقا مومن و معتقد به رسالت روحانیت بود. او میگفت روحانیت یک ضرورت است، یک نهاد اصیل و عمیق و غیرقابل خدشه است و اگر کسی با روحانیت مخالفت کند، یقینا از یک آبشخور استعماری تغذیه میشود. اینها اعتقادات او بود، در این هیچ شک نکنید. این از چیزهایی بود که جزو معارف قطعی شریعتی بود اما درباره روحانیت او تصورش این بود که روحانیون به رسالتی که روحانیت بر دوش دارد، به طور کامل عمل نمیکنند. در اینجا هم یک خاطرهای نقل میکنم برای شما از سال 47 یعنی سال آخر عمر جلال آلاحمد.
مرحوم آلاحمد آمد مشهد. یک جلسه مشترکی داشتیم؛ من بودم، آلاحمد بود، مرحوم شریعتی بود و عدهای هم از دوستان مشهدی ما بودند. بحث درباره روحانیون شد، به مناسبت حضور من در جلسه شاید هر کسی یک چیزی میگفت، شریعتی یک مقداری انتقاد کرد. مرحوم آلاحمد به شریعتی گفت شما چرا (البته با تعبیر حوزه علمیه میگفتند نه روحانیت) از حوزه علمیه اینقدر انتقاد میکنی، بیا از روشنفکران خودمان انتقاد کن. مرحوم آلاحمد یک، 2، 3 جمله درباره انتقاد و تعرض به روشنفکران گفت، مرحوم دکتر شریعتی پاسخی داد که از آن پاسخ هم میشود درست نقطه نظر او را نسبت به روحانیت و روحانیون فهمید.
او گفت علت اینکه من از روحانیت انتقاد میکنم، از حوزه علمیه انتقاد میکنم، این است که ما از حوزه علمیه انتظار و توقع داریم، از روشنفکر جماعت هیچ توقعی نداریم. نهادی که ولادتش در آغوش فرهنگ غربی بوده، این چیزی نیست که ما در او انتظار داشته باشیم اما روحانیت یک نهاد اصیلی هست و ما از روحانیت زیاد انتظار داریم و چون آن انتظارات عمل نمیشود، به همین دلیل است که انتقاد میکنم.
او معتقد بود روحانیون به آن رسالت به طور کامل عمل نمیکنند. بر این اعتقاد بود تا سال حدود 51 و نزدیک 52. از آن سال بر اثر تماسهایی که دکتر با چهرههایی از روحانیت بویژه روحانیون جوان گرفت، کلا عقیدهاش عوض شد. یعنی ایشان در سالهای 54 و 55 معتقد بود اکثریت روحانیت به آن رسالت عمل میکنند، لذا در اواخر عمر، دکتر شریعتی نه فقط معتقد به روحانیت، بلکه معتقد به روحانیون نیز بود و معتقد بود اکثریت روحانیت در خط عمل به همان رسالتی هستند که بر دوش روحانیت واقعا هست. البته با روحانیونی که میفهمید که در آن خط نیستند، با آنها خوب نبود و شخصا به امام خمینی بسیار علاقهمند و ارادتمند بود.
***
موضع مبالغهآمیز شهید مطهری درباره دکتر شریعتی
نظرات مرحوم شهید مطهری درباره شریعتی - چه در آغاز آشناییشان که تا 3-2 سال از وی به نحو شگفتآوری ستایش میکرد و چه در سالهای بعد که از او به نحو شگفتآوری مذمت میفرمود - غالبا مبالغهآمیز ... بود. در همین مطالبی که ایشان به امام مرقوم داشته، نشانههای بزرگنمایی آشکار است. برخی دیگر از دوستان ما از جمله مرحوم شهید بهشتی نیز همین نظر را درباره اظهارات شهید مطهری داشتند.
(پاورقی صفحه 476 کتاب «جریانها و سازمانهای مذهبی - سیاسی ایران»)
***
شریعتی جستوجوگری در مسیر شدن
آیتالله شهید دکتر بهشتی: مرحوم دکتر شریعتی یک قریحه سرشار و یک اندیشه پویا و جستوجوگر، یک اندیشه ناآرام بود؛ اندیشهای که همواره در پی فهمیدن و شناختن بود. مایههای اصلی این اندیشه، یکی معارف اسلامی بود که در خانه پدرشان و در شهر مشهد با آنها آشنا شده بود (آشنایی بیش از یک جوان معمولی و در سطحی بالاتر) و مطالعاتی که در زمینه ادبیات و جامعهشناسی در رابطه با فرهنگ غربی و اروپایی داشت. دکتر در توسعه و تقویت شور انقلابی جامعه ما، بویژه نسل جوان، تأثیر بسزایی داشت و توانست قلب و احساس و ذهن جوانهای ما را برای درک پیامهای امام آمادهتر و به فهم و پذیرش این پیامهای انقلابی نزدیکتر کند. توانست پیوند میان نسل جوان و روحانیت مسؤول و متعهد را در یک راستای انقلابی برای نسل جوان قابل فهمتر کند. به هر حال کار دکتر، بویژه در آن سالهای ۴۹، ۵۰ تا ۵۷، چه در داخل ایران و چه در خارج ایران، روی جوانهای ما اثر مثبت داشت. تقدیر و ستایش من از دکتر به خاطر این است که او را جستوجوگری یافتم که اگر با زبان روشن و منطق بیغرضانه با او صحبت میکردی، آماده آن بود که در نظراتش، در ساختههای پیشینش، تجدید نظر کند و این خود یک بعد زیبا و متعالی در هر انسانی است، زیرا حق و حقپرستی هم از نکتههای بارز اسلام است.
چرا جامعه ما به جای استفاده مثبت از چهرهها و سرمایههایش، سراغ انگزدنهایی میرود که به این استفاده مثبت ضرر میزند؟ این شیوه، شیوهای که من از اسلام آموختهام نیست و آن را نمیپسندم. دکتر در بعضی برداشتهایش از آیات قرآن و روایات شیوهای را دنبال میکرد که ما آن شیوه را «شیوه اصحاب رأی» میگوییم؛ یعنی شیوه کسانی که میکوشند یک عبارت را مطابق با اندیشه دلخواهشان معنی کنند. این شیوه، شیوه پر آسیب و خطری است. در دیدارهای مأنوسکنندهای که گهگاه با مرحوم دکتر شریعتی داشتیم، این نکات را با صداقت و صراحت و برادرانه با ایشان در میان گذاشتم و در ایشان هم مقاومتی ندیدم؛ بر عکس آنچه درباره او میگویند که یکدنده بود و روی آرای خود پافشاری میکرد.
یادم میآید یک بار مفصل با ایشان صحبت کردم و ایشان پذیرا بودند.
برادر عزیزمان آقای خامنهای در مورد دیگری نقل کردند درباره موضوعی با دکتر بحث کردند و ایشان پذیرا بودند. بنابراین طبیعی است که یک انسان جستوجوگر و کاوشگر و پوینده باید واقعا آماده پذیرش آن چیزی باشد که به پویش و کاوش سالم او کمک کند. این ضعف در کارهای دکتر بود اما چنین نبود که ایشان در برابر تذکرات و یادآوریها و بحثهای بیغرض، خالص و روشنگری که میتوانست به برطرف کردن این نقص و این ضعف کمک کند، مقاومت لجوجانه داشته باشد. من دکتر را حتی یک بار هم اینطور ندیدم.