printlogo


کد خبر: 250246تاریخ: 1401/4/6 00:00
«بهشتی» نام همه آزادگان جهان است

سمیرا جلیلی: ساعت ۸ شب است، اعضای حزب جمهوری اسلامی امشب جلسه مهمی دارند، افراد کم‌کم و یکی یکی از راه می‌رسند، آقای بهشتی در حال مطالعه مطلبی است و با دقت در حال خط کشیدن زیر برخی جملات است و بقیه هم مشغول گپ و گفت و خوش و بش و صحبت از اتفاق دیروز هستند. در مسجد ابوذر آقای خامنه‌ای را حین جلسه پرسش و پاسخ ترور کرده‌اند، ساعت 8 و ربع آقای بهشتی جلسه حزب را رسمی اعلام می‌کند، بعد از تلاوت قرآن، ایشان سخنان خود را اینگونه آغاز می‌کند:
ما بار دیگر نباید اجازه دهیم استعمارگران برای ما مهره‌سازی کنند و مردم ما را به بازی بگیرند. تلاش کنیم کسانی که متعهد به مکتب هستند و سرنوشت مردم را به بازی نمی‌گیرند انتخاب شوند...
... ناگهان صدای انفجاری همه چیز را بر سر امیدها آوار کرد. 
و آقای «برادرها، خواهرها، عاشق شوید» به آسمان‌ها پرواز کرد. 
آن هم درست در روزهایی که نهال نورس انقلاب داشت جوانه می‌زد و همه دیگر فهمیده‌اند آبیاری این نهال، خون می‌خواهد و البته خون تازه، همیشه و موثر. 
می‌دانی رفیق؟! ظاهر قضیه اینطور است که ساختمانی آوار شد و آنقدر فکر و ایده و آدم پای کار انقلاب را با خود برد که می‌توانست در لحظه انگیزه‌ها را بکشد و در ایمان بچه‌های کف خیابان همیشه آماده، تردید افکند؛ حتی آنجا که امام فرمودند: «بهشتی یک ملت بود» هم به ما فهماندند چه کسی را از دست داده‌ایم که یک جان نبود و جان‌ها بود برای هر بار ققنوس‌وار سوختن و دوباره متولد شدن، کسی که ابعاد وجودی‌اش، برای همه قالب‌های کارهای زمین مانده انقلاب، اندازه اندازه بود، انگار از اول از روی یک چنین شخصیتی آمده‌اند، کار و آدم ترازِ انقلاب را ساخته‌اند.
خلاصه! نفس‌ها در سینه حبس شد و برای لحظاتی شاید نبض زندگی از حرکت ایستاد. 
سخت است، بهشتی نباشد سخت است.
اما خب خون، خون می‌آورد، می‌جوشد، جاری می‌کند و می‌سازد، چیزی شبیه یحیی العظام و هی رمیم. 
آن شب و روزهای پس از آن سخت بود.
اما آنچه شکوه و وقارِ این کوچ مومنانه را زیبا می‌نمود، تعداد شهدای حزب بود: ۷۲ نفر!
یک کربلا، یک عاشورا، دیگر حجت هم بر آدم تمام می‌شود.
پیام بلند امام عشق در عصر عاشورا، امروز به گوش جهانِ ما نشست و مگر اسلام با شهادت امام حسین و بهترین یاران و خانواده‌اش در عاشورای کربلا تمام شد که حالا شهادت بهشتی و یارانش بخواهد زانوی اراده را سست کند و حرکت توحیدی «خمینی بت‌شکن» را وابسته و قائل به آدم‌ها کند، آن هم در شرایطی که مسیر انقلاب آدم رشد می‌دهد و ما وامدار اوییم نه او منت‌دار ما. 
 انقلاب، شخص نیست، راه است، مکتب است و اسلام است و انقلابی که می‌خواهد به جهان بفهماند «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ». 
۷ تیر هر چند جان‌هایی را ستاند که هر کدام دیالمه‌ای بودند برای انعقاد عقیده و باور و حسن عباسپوری بودند برای روایت رویش و رشد و هفتاد و چند راه برای رسیدن به خدا اما به قول قشنگ حضرت امام که فرمودند: «بکشید ما را، ملت ما بیدارتر می‌شود»، اینگونه آغازی بر پایان خمودگی و سستی بودند و دریچه‌ای به سوی آگاهی سخت دلبسته ماندن به انقلابی که ابتدا در دل ایران متولد شد و بعد به خیابان ۵۷ رسید و به روزهای پرالتهاب دیگری ادامه‌دار شد که میخ اراده ما در حفظ ارزش‌های‌مان را محکم بر خاک وطن کوبید. 
بله! پیام الهی شهادت، بیداری است. 
به میدان آمدن خروش و سروش آسمانی یک ملت در هنگامه ابتلا و آزمایش است. 
این است که با یقینی ابراهیمی می‌گوییم بهشتی و تک تک یارانش مکتب بودند، می‌دانی یعنی چه؟! یعنی شهید شدند در هنگامه‌ای که تیر زهرآلود نفاق و خیانت می‌خواست بر پیکره ساقه جوان این انقلاب بنشیند، در زمانه‌ای که آماج تهمت‌ها قرار گرفتند و باز چرخ آسیاب این قبیله را برای جاری کردن زندگی به حرکت درآوردند. 
شهید شدند تا همچون ۱۴۰۰ سال منش عاشورایی انسانیت، با شهادت پرده از چهره دوگانگی و دورویی بردارند و خواستند آنهایی که می‌جنگند برای وطن، به سلامت از دهلیز این تیرگی‌ها بگذرند. 
آری! گذشتن برای گذشتن، اما چرا؟!
چون راه طولانی است و بیم موج و گردابی چنین حائل. 
آقای بهشتی یک جایی می‌گفت:
وای بر آن انقلاب و انقلابی که در بامداد پیروزی بخواهد به محیط آرام و آسایش‌دهنده انقلاب پیروز شده، دل ببندد و با شهادت و مبارزه و پیکار خداحافظی کند... 
یعنی می‌خواست بگوید اگر تلاش‌هایی را که برای به ثمر نشستن این انقلاب صورت گرفته، فراموش کنیم، این راه شکست خواهد خورد.
ایشان با این حرف‌ها می‌خواست تکلیفی را که بر دوش حرکت جمعی مردم است، یادآوری کند، آنجا که می‌گفت: «یک ملت انقلابی معمولا حرف آخر خود را همان اول می‌زند».
بله! ۷ تیر یا هر تاریخ خورشیدی و قمری ثبت شده در تقویم، گشوده شدن راهی است برای رفتن، همواره رفتن، حتی در هنگام خسته شدن که به قول «نادر ابراهیمی»: «خسته نشدن خلاف طبیعت است؛ همچنان که خسته ماندن». 
دوست من! بهشتی زنده است، تا وقتی حرف‌ها و روح کلام بزرگوارانه و انسان‌شناسانه‌اش را دریابیم و بدانیم بهشتی یک نام است، نامی برای تمام آن آدم‌ها که از هزینه کردن مال و جان و آبرو در راه جهاد، وحشتی ندارند و جان کلام آنجاست که به قول آقامرتضی آوینی:
«غایت خلقت جهان، پرورش انسان‌هایی است که در برابر شداید بر هرچه ترس و شک و تردید و تعلق است غلبه کنند و حسینی شوند». 
هر چند سخن گفتن از «بهشتی ایران» کار سختی است اما برای گفتن آنچه در این بضاعت اندک بگنجد می‌خواهم شما را با سرفصل‌های درس بزرگی که او به همه ما داد آشنا کنم. چه بخواهیم، چه نخواهیم او فقط می‌خواست ما به این باور برسیم که:
- هر انسانی اگر بپرسد من برای چه به دنیا آمده‌ام؟ می‌گویم: برای تلاش پرنبرد و پر رنج در راه تکامل خویشتن و انسانیت. 
یا می‌خواست بگوید:
- بالاترین خدمت به جامعه انسان‌ها و محکم‌ترین و استوارترین پایه برای زندگی انسان‌ها این است که اندیشیدن را به آنها بیاموزیم. 
این جملات، قطار کلمات قصار و شعاری بدون عمل نیست، این حرف‌های بهشتی درس عملی پای کار ماندن و تقویم زندگی پرتلاش امت برای لقای پیروزمندانه برای خداست. 
و این را هم بگویم که این فقط گوشه‌ای کوچک از نگاه کوچک‌تر ما به حادثه ۷ تیر ۶۰ است؛ حادثه‌ای که ابعاد و ژرفا و بلندای آن به اندازه سال‌ها کتاب و مساله و سوال برای آیندگان خواهد بود و شاید این شهادت، همچون انفجار نور، تولد را برای دل‌های خسته و منتظر به بار می‌آورد. 
و البته دل‌های جوانِ آگاه و تر و تازه که جنبشند و نیازمند معیاری برای شناخت، ادامه و به ثمر نشاندن مسیر‌های منتهی به رود بزرگ انقلاب و البته دریای عصر ظهور؛ دل‌هایی مثل دیالمه که اگر بگوییم آیت روشن و به بلوغ رسیده حادثه 7 تیر بود، گزاف نگفته‌ایم. 
دریابیم این آدم‌ها را که ما مجبور و محتاجیم به بازگشت در عصر ایمان و زیستن در کلمات و عمل بهشتی‌ها. 
با همه این حر‌ف‌ها به پایان آمد این دفتر که بگویم:
 هر نفسی که جان تازه کند با کلام او و به پای این درخت جان‌فشانی کند، وام‌دار اوست.

Page Generated in 0/0139 sec