عید قربان یادآور جانفشانی شهدایی است که اسماعیلوار خود را فدای حکم محبوب کردند. زیبنده بود که در ایام این عید مبارک یادی ولو کوتاه از این مجاهدان در صفحه روزنامه نقش ببند. به این منظور به گفتوگو با محبوبه بلباسی همسر شهید محمد بلباسی نشستیم.
***
* شهید محمد بلباسی چه مسیری در زندگی شخصی و خانوادگی را پشت سر گذاشت که توانست به این روحیه ایثار و ازخودگذشتگی برسد و جان شیرین خود را فدای خداوند کند؟ چه سبک زندگیای سبب میشود که کسی مثل او اینچنین طالب شهادت شود؟
روحیه فداکاری و گذشت چیزی نیست که به یکباره در انسان شکل بگیرد و فردی دفعتا تصمیم بگیرد از جان خود بگذرد و چنین ایثار بزرگی انجام دهد. قطعا گذشتهای کوچک و بزرگی در زندگی او اتفاق افتاده است و او با این گذشتهای متعدد به یک منش و خلق و خویی رسیده است. با توجه به حق انتخابی که هر انسان در زندگی دارد، در معرض این انتخابها قرار میگیرد و گذشت از حق خود را انتخاب میکند. بنده شاهد این بودم که شهید بلباسی در بسیاری از موارد از حق خودش میگذشت و اصلا بنای دفاع از حقوق خودش را نداشت. درباره او قضاوتهای ناجوانمردانهای میشد اما او سکوت میکرد و میگذشت. شهید بلباسی از لذتها، خوشیها و آسایش خود میزد و همه زندگیاش را وقف دین و نظام کرده بود به طوری که در برخی مواقع به او میگفتم خانوادهات به کنار، خودت نمیخواهی زندگی کنی؟ او در پاسخ میگفت زندگی من همین هست. به او میگفتم کمی زندگی کن، منظورم این بود که تفریح و استراحت کند و به خودش برسد و با دوستانش مسافرت برود، میگفت که زندگی من همین است و من اینطور دوست دارم. این روزها به لطف خدا گروههای جهادی و فعالیتها برای محرومیتزدایی از مناطق محروم بسیار گسترده شده است اما در گذشته به این پررنگی نبود. در آن شرایط شهید بلباسی در ایام عید و تعطیل از استراحت و تفریح خود صرفنظر میکرد و به این مناطق میرفت و تا حد توان در این فعالیتها حضور پررنگ داشت. آن زمان این قبیل فعالیتها در جامعه مرسوم نبود و به همین خاطر خیلیها به ما خرده میگرفتند و میگفتند این کارها دیگر زیادهروی است و درست نیست. بعضیها هم به کنایه به او میگفتند تو به خاطر «حقمأموریت» رفتی. در حالی که حق ماموریتی در کار نبود و حتی حق ماموریتهایی که برای او در نظر میگرفتند را نیز نمیگرفت، یعنی حکمش را نمیداد که بخواهد بگیرد. به طور کلی با همین نیتها این کارها را انجام میداد و دلایلش هر چه که بود کاملا قلبی و شخصی بود. در برههای نیاز مالی شدیدی داشتیم و خیلی مشکلاتمان زیاد بود؛ وقتی همه در عید مسافرت میرفتند ما با هم تصمیم میگرفتیم به مسافرت و تفریح نرویم. این اتفاقات افتاد تا به این نقطه آخر عمر با برکتش رسید که شهادت او بود. تا لحظه شهادت هر چه بود ایثار نسبت به اموال و خانواده و آسایش زندگی بود اما حالا به نقطه ایثار و گذشتن از جان رسیده بود که امتحان و آزمایش بزرگی است. قطعا شهدا باید یکسری آزمایشات را بگذرانند که بعد به آن نقطه حساس برسند. هر کسی به یک نحوی، ایشان اینطور و شهدای دیگر به طرق دیگر. مثلا یک شهیدی از یک جایی به بعد به طور کلی متحول میشود و راهش تغییر میکند و وارد یک عرصه دیگری میشود و بعد هم به شهادت میرسد. مشخص است که او یک سلسله گذشتهایی در زندگی کرده است که به این نقطه میرسد که میتواند جان شیرین خود را فدا کند. برای او یکسری لذتها و شیرینیهایی وجود داشت و او توانست از آنها چشمپوشی کند. تا این ایثارها و فداکاریها نباشد، قطعا توفیق شهادت حاصل نمیشود.
* چند مصداق و خاطره از این روحیه ازخودگذشگتی و فداکاری در شهید را برای ما نقل بفرمایید.
۲ خاطره از ایشان در ذهن دارم که خدمتتان به اختصار میگویم. یک سال ایشان مسؤول اردوهای راهیان نور بود و در آنجا به زوار شهدای دفاعمقدس خدمت میکرد. یک شبی شهید بلباسی از آنجا تماس گرفت و یک مرتبه گفت میدانی الان کجا هستم؟ گفتم کجایی؟ گفت الان در ماشین لجنکش هستم و فاضلابها را خالی میکنم. گفتم تو این کار را میکنی؟ مگر این مسؤولیت برعهده توست؟ گفت نه. او آنجا بدون هیچ تشریفاتی خدمت میکرد و اصلا لباس سپاه نمیپوشید و درجه نمیزد. لباس بسیجیها و خادمها را میپوشید و میگفت نمیخواهم تفاوتی با بقیه داشته باشم. میگفت اینجا همه من را میشناسند و میترسم این روی من اثر کند. من آمدم این کار را کنم تا نفسم را پایمال کنم و اصطلاحا موتورم پایین بیاد. یک نوبت دیگر با دوستانش رفته بودند راهیان نور و یک ماهی مانده بودند، همسر دوستان شهید هم همراهشان بودند ولی من همراه اینان نبودم. خانمها اعتراض کردند که ما یک ماه است غذای تکراری میخوریم و حاجی باید ما را یک رستوران ببرد، حاجی هم گفته بود شما هر جا بگویید ما شما را میبریم. آنها رستورانی را پیشنهاد میدهند و حاجی آنها را به آنجا میبرد. شهید بلباسی که قیمتها را نگاه میکند به آنها میگوید هر چه میخواهید سفارش بدهید و من سیر هستم و میرود در ماشین مینشیند. بعدا که از او دلیل این کار را میپرسند شهید میگوید من تا به حال همسر و فرزندانم را چنین رستورانهای گرانقیمتی نیاوردهام و دلم نمیآید در رستورانهای گران و شیک بدون آنها غذا بخورم. از این خاطرات و داستانها درباره شهید زیاد دیده و شنیدهام.