«سگی پای ِ صحرانشینی گزید»
همانکس که در پارک خوابیده است
شب از درد بیچاره خوابش نبرد
ز سگهای شهرم چه ترسیده است
شنیدم که در جنگ با قوم سگ
چو برگ درختان بلرزیده است
از آن پس به اوج درختی بخفت
که با تجربیات گردیده است
دو شاخ تعجب به روی سرش
که انسان به سگها چه بالیده است
لباس سگان را چو زرگونه دید
به پشمینهاش زار نالیده است
پس از بررسیها نمایان شده
که از پارکها رخت برچیده است
اگر در بیابان سگ او را خورد
از آن به که در شهر ما دیده است